مصطفي سليماني/ در دهمين سال هجرت، پيامبر خدا(ص) به امر خدا قصد زيارت خانه خدا نمودند، حضرت دستور دادند كه در ميان قبايل اعلام كنند كه رسول خدا عازم حج است.
خبر به سرعت ميان مسلمانان مدينه و خارج از آن پيچيد كه پيامبر به فرمان الهي براي انجام مراسم حج، مدينه را ترك خواهند نمود، هر كس ميخواهد از فيض معنوي همراهي با رسولالله در اين سفر بهرهمند شود، خود را سريعتر به كاروان حاجيان و زايران بيتالله الحرام برساند. مسلمانان دستهدسته از گوشه و كنار و شهرهاي دور و نزديك خود را به مكه ميرساندند تا در كنار پيامبر مناسك و اعمال حج را بياموزند. تا آن سال و حتي پس از فتح مكه كه سه سال قبل صورت گرفته بود، چنين فرصتي براي حضرت دست نيامده بود. لذا اين تنها حجّي بود كه پيامبر بعد از مهاجرت به مدينه انجام ميدادند كه به نامهاي متعدد از قبيل «حجة الوداع»، «حجة الاسلام»، «حجة البلاغ» «حجة الكمال» و «حجة التمام» [مقريزي، امتاع الاسماع، ج 1، ص 510] در تاريخ ثبت شده است.
پيامبر(ص) پنج روز مانده از ماه ذيالقعده پيشاپيش مردم، در حالي كه تمام زنان و اهل حرم خود را نيز همراه داشتند، از مدينه خارج شدند، مهاجران و انصار و گروهي از قبايل عرب و جمع انبوهي از مردم در اين سفر حضرت را همراهي ميكردند. [ابن كثير، السيرة النبويه، ج 4، ص 217؛ ابن سعد، الطبقات الكبري، ج 2، ص173]
اجراي مسووليتي بس عظيم و سترگ
مناسك حج به پايان رسيد و پيامبر خدا و همراهانشان به قصد مراجعت به شهر و ديار خود مكه را ترك نمودند. آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درهها ميپاشيد، اما شيريني اين سفر روحاني بينظير، همهچيز را آسان ميكرد. هر كس در اين فكر كه خداوند توفيق و افتخاري بزرگ و شايد دست نيافتني به وي عطا نموده است، اما پيامبر خدا را انديشهاي سخت ميآزرد. خداوند وي را فرماني داده بود كه اجراي آن مسووليتي بس عظيم و سترگ بود و اينك كه قصد اجراي اين دستور الهي را داشت، بسيار نگران بود؛ زيرا ميدانست كه بسياري از مردم و خصوصاً قريش در مقابل اين ماموريت الهي خواهند ايستاد و اگر امروز به مخالفت علني با آن برنخيزند در آينده نزديك مخالفت خود را آشكار ميكنند. اين ماموريت بزرگ، چيزي جز معرفي جانشين و خليفه پس از پيامبر (ص) يعني علي(ع) نبود.
جابربن عبدالله انصاري گويد: [طبرسي، الاحتجاج، ص 70؛ اميني، الغدير، ج 1، ص 215] زماني كه پيامبر(ص) به انتصاب علي(ع) براي جانشيني پس از خود فرمان يافت، از آن بيم داشت كه قومش و منافقان و مخالفان اين امر، پراكنده شده و به جاهليت بازگردند؛ زيرا حضرت از كينه و دشمني آنها نسبت به علي(ع) با خبر بود. از اين رو از جبرئيل خواست تا حفظ و صيانتش را از پروردگار طلب نمايد.
نزول آيه ابلاغ
زماني كه به محل غدير خم رسيدند مصادف با روز پنجشنبه بود، روز هيجدهم ماه ذيالحجه [سيوطي، الدر المنثور، ج 2، ص 298؛ اميني، الغدير، ج 1، ص 215]، در اين هنگام جبرئيل با آيه حفظ و صيانت بر پيامبر خدا (ص) نازل گرديد و اين آيه را آورد كه: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فيما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس»[مائده: 67]
امين وحي، از طرف خداوند به پيامبر(ص) امر كرد تا علي عليه السلام را ولي و امام معرفي كرده و وجوب پيروي و اطاعت از او را به خلق ابلاغ كند.
اعلام توقف براي شنيدن خبر مهم
دستور توقف از طرف پيامبر (ص) به همراهان داده شد. مسلمانان با صداي بلند آنهايي را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند. موذن پيامبر(ص) مردم را به نماز ظهر دعوت كرد. مردم آماده نماز شدند. [ابن صباغ مالكي، الفصول المهمه، ج 1، ص 240]
بعد از نماز مردم قصد برگشت به خيمههاي خود را داشتند؛ اما پيامبر(ص) به آنها اطلاع دادند كه بايد براي شنيدن يك خبر مهم خود را آماده كنند. [هندي، كنز العمال، ج 13، ص 104؛ خوارزمي، المناقب، ص 154]
پيامبر(ص) دستور دادند تا خار و خاشاك زير درختان آنجا جمع [نيشابوري، المستدرك، ج 3، ص 109 و 533؛ هيثمي، ابابكر، مجمع الزوائد، ج 9، ص 105] و شاخههاي اضافه درختان كه تا سطح پايين آمده بود، قطع شود تا بر سر مردم اصابت نكند. [الاميني، الغدير، ج 1، ص 47]
نوشتهاند كه آن روز هوا بسيار گرم بود به طوري كه مردم جامههاي خود را بر سر كشيده و قسمتي از آن را زير پا افكنده بودند. [ ابنمغازلي، مناقب، ص 16، حديث 23]
آنگاه پيامبر(ص) دستور دادند تا از جهاز شتران منبري تهيه كنند. [مهدوي دامغاني، غدير در اسلام، ص 67] حضرت بر فراز آن رفته و فرمودند چنين ميبينم كه به سوي خدا فراخوانده ميشوم و پذيراي اين هستم، همانا كه ميان شما دو امانت گرانسنگ باقي ميگذارم: كتاب خدا و عترتم. بنگريد كه پس از من با آن دو چگونه رفتار ميكنيد و بدانيد كه آن دو تا كنار حوض كوثر از هم جدا نميشوند. [نيشابوري، المستدرك، ج 3، ص 109 و 533؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج 9، ص 106]
سپس حضرت سه بار خطاب به مردم فرمودند كه آيا من بر هر مومني سزاوارتر از خود او نيستم؟ و همگان گفتند: آري. [يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 112] سپس دست اميرالمومنين(ع) را گرفته و بالا بردند، بهطوري كه مردم سپيدي زير بغل ايشان را ديدند. [خوارزمي، المناقب، ص 135]
نزول آيه اكمال
هنوز مردم پراكنده نشده بودند كه اين آيه نازل شد. [سيوطي، الدر المنثور، ج 2، ص 259]
... اليوم اكملت لكم دينكم و اتمت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا... [مائده: 3]
پيامبر(ص) از شادي تبريك گفتند و افزودند: سپاس خدا را براي كامل كردن دين و تمام كردن نعمت و خشنودي پروردگار به پيامبري من و به ولايت علي(ع) پس از من، آنگاه فرمودند: «من كنت مولاه، فعليٌ مولاه،اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.» [نيشابوري، المستدرك، ج 3، ص 109 و 116]
سخنرانيهاي قبل از خطبه غدير در حجهالوداع
به بيان آنچه علماي اهل سنت و علماي شيعه در اين باره نوشتهاند، ميپردازيم.
الف) خطبه اول در منا:
در عرفات دستور خداوند مبني بر اينكه علم و ودايع انبيا(ع) به عليبن ابيطالب(ع) منتقل شود بر پيامبر (ص) نازل شد.
پيامبر(ص) در منا نخستين خطابه خود كه در واقع زمينهسازي براي خطبه غدير بود را ايراد نمودند. حضرت خطبه [بحارالانوار، ج 21، ص 380] را با حمد و ثناي الهي شروع كرده، سپس به خونهاي ريخته شده و اموال بناحق گرفته شده در جاهليت اشاره كرد و آنها را مورد عفو قرار دادند. حضرت به ماههاي حرام اشاره كرده، در ادامه مردم را از اختلاف برحذر داشتند و بيان نمودند كه در نبود من عليبن ابيطالب مقابل متخلّفين خواهد ايستاد. حضرت در ادامه حديث ثقلين را به زبان آورده و فرمودند: «دو چيز گرانبها بين شما ميگذارم كه اگر به آن تمسك جوييد گمراه نميشويد و اگر با آن دو مخالفت كنيد هلاك شويد.» حضرت اشاره نمودند كه بهزودي عدهاي از شما كنار حوض كوثر بر من وارد ميشوند و از من دور ميشوند. من گويم خدايا اصحابم، ندا آيد كه اينها بعد از تو سنت تو را تغيير دادند... حضرت تاكيد نمودند كه اين مطالب را حاضران به غايبان برسانند.
ب) خطبه دوم در مسجد خيف در منا:
در آخرين روز از ايام التشريق به دستور حضرت مردم براي نماز در مسجد خيف جمع شدند. حضرت بعد از حمد و ثناي خداوند، از مردم خواستند كه گفتههاي حضرت را به خاطر بسپارند و به غايبان برسانند. حضرت به عدم تفرقه سفارش نمودند و مومنان را برادر يكديگر خواندند و بار ديگر به حديث ثقلين اشاره نمودند و به دو انگشت كنار هم در دست خود اشاره كرده و يادآور شدند كه همانطور كه اين دو انگشت من از هم جدا نميشوند، كتاب خدا و عترتم نيز از هم جدا نميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند. در اين مقطع بود كه منافقان دست به كار شده و احساس خطر نمودند و عليه پيامبر همپيمان شدند. [بحارالانوار، ج 37، ص 114]
بعد از ايراد اين خطبه، پيامبر (ص) از مكه به سمت مدينه خارج شدند تا به منطقه غدير خم رسيدند. در اينجا بود كه آيه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك... »[مائده: 67] نازل شد.
جامعهشناسي غدير
با مراجعه به تاريخ عصر رسول(ص) پي ميبريم كه حدود 120 هزار نفر از مسلمانان در غدير خم حضور داشتند كه فقط 70 هزار نفر آنان از مدينه بودند با تتبعي كه در منابع تاريخي صورت گرفته است مشخص شد تا قبل از آن روز يعني از شش هزار سال پيش تا آن روز هرگز چنان مجلس شكوهمندي براي سخنراني تشكيل نشده بود. پس به راستي چه شد با وجود اين همه جمعيت مسلمان تنها 70 روز پس از واقعه غدير (۲۸ صفر سال يازده هجري) علي عليه السلام تنها ماند؟
به راستي سر اين اعراض عمومي از ولايت چيست، آن هم تنها در 70 روز؟
براي جواب دادن به اين سوال بايد طبقات فكري مسلمين در آن دوره را تجزيه و تحليل كرد كه با اندكي مطالعه درمييابيم كه آن جمعيت عظيم را ميتوان به سه گروه عمده تقسيم كرد:
۱) اعراب تازه مسلمان: اين گروه كه هنوز آداب جاهليت را از خود نزدوده بودند و معناي صحيح نبوت را نميفهميدند از اين روي ميان نبوت و حكومت فرق نميگذاشتند و ولايت را يك رياست و زعامت ظاهري ميپنداشتند؛ گروهي كه حضرت از آنان به «همج زعاع» ياد ميكند يعني كساني كه با هر بادي ميل پيدا ميكنند.
۲) گروه دوم منافقاني بودند كه به ظاهر اسلام را پذيرفته بودند ولي كينه كشتهشدگان جنگهاي بدر، احد، حنين و خيبر را در دل داشتند و به آساني زير بار پذيرش ولايت نميرفتند و نخستين اعتراضها را همين گروه در غدير به نبي اكرم صليالله عليه والله كردند: كه آيا اين فرمان از سوي خداوند است يا رسولش؟ [ينابيع المودة، ص۲۴۹]
علي بن حسن بن فضال از پدرش نقل ميكند كه از امام ابوالحسن عليبنموسيالرضا(ع) سوال كردم درباره اميرالمومنين(ع) چه شد كه مردم از او اعراض كرده و به ديگري ميل پيدا كردند در حالي كه فضيلت و سابقه او در اسلام و منزلت او را نزد رسول خدا (ص) ميدانستند؟
حضرت فرمود: جهتش اين است كه امام علي(ع) پدران و اجداد و برادران و عموها و خالهها و نزديكان آنان را كه دشمن خدا و رسول او بودند را به قتل رسانيد لذا به اين جهت كينه حضرت را به دل گرفتند و نميخواستند كه او متولي امورشان شود، ولي از غير علي(ع) در دل كينهاي نداشتند زيرا كسي مانند علي(ع) در جهاد ضدمشركان شركت نكرده بود و به همين جهت بود كه از او اعراض كرده و به سراغ ديگري رفتند. [علل الشرائع، ج۱، ص ۱۴۶]
و در حديثي ديگر عبدالله بن عمر به علي(ع) عرض كرد: چگونه قريش تو را دوست بدارد در حالي كه تو در روز بدر و احد 70 نفر از بزرگان آنان را به قتل رساندي. [المناقب، ج۳، ص۲۲۰]
ابوحفص ميگويد: «حريز بن عثمان شديدا بر علي(ع) حمله ميكرد و بر بالاي منابر او را دشنام ميداد و هميشه ميگفت من او را به جهت اينكه پدرانم را به قتل رسانيد، دوست ندارم. »[تهذيب الكمال، ج۵، ص ۵۹]
آري اين گروه از مسلمان نماها كه اقوام و عشيره خود را در جنگها از دست داده بودند، كينه و خشم خود را بعد از وفات پيامبر (ص) بر علي بن ابيطالب ظاهر نموده و از او قصاص نمودند و نگذاشتند به حقي كه خداوند براي او معين كرده برسد.
در اين باره امام علي(ع) به خداي خويش عرضه ميدارد: بار خدايا به تو از قريش شكايت ميكنم، آنان انواعي از شر و خدعه در سر داشتند كه بر رسولت پياده كنند ولي از آن عاجز ماندند و تو بين آنان با نيتشان حايل شدي. آنان بعد از وفات پيامبر دور مرا گرفتند و نيت شوم خويش را بر من جاري ساختند، بار خدايا حسن و حسين را حفظ گردان و تا زندهام آنان را از گزند قريش مصون دار و هنگامي كه جانم را گرفتي تو بر آنان مراقب باش كه تو بر همهچيز شاهدي. [شرح ابنابي الحديد، ج۲۰، ص ۲۹۸]
۳) مسلمانان بااخلاصي بودند كه تعداد ناچيزي در اين دسته قرار ميگرفتند همانند ابوذر، سلمان، مقداد و... و آن حديث معروف نيز اشاره به همن قضيه دارد كه بعد از نبي همه مردم مرتد شدند مگر هفت نفر... .
بدينترتيب ناپايداري مذهبي و قدرتطلبي برخي اصحاب پيامبر (ص) زمينهساز وقوع حوادث ناگواري براي جامعه اسلامي شد.
رحلت پيامبر و مخالفت با ولايت
1- دسيسههاي كور:
پيامبر (ص) در روزهاي آخر عمر شريف خود از كوشش گروهي براي به دست گرفتن ولايت بر مسلمانان آگاه بود، بنابراين براي پيشگيري از انحراف و اختلاف، تصميم گرفت كه جانشيني اميرمومنان و اهل بيت را به شكل كتبي تحكيم كرده و سندي زنده به يادگار گذارد، از اينرو روزي كه سران صحابه براي عيادت آمدند، به آنان فرمود: «كاغذ و دواتي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد» همگان ساكت شدند.
در اين هنگام يكي از حاضران سكوت را شكست و گفت: بيماري بر پيامبر غلبه كرده است! قرآن پيش شماست و كتاب آسماني ما را بس است. گروهي با وي مخالفت كرده و گفتند: قلم و كاغذي بياوريد تا آنچه موردنظر حضرت است نوشته شود؛ دستهاي ديگر از آوردن قلم و كاغذ جلوگيري كردند. پيامبر از اختلاف و سخنان جسارتآميز آنان سخت ناراحت شد، سپس فرمود: «برخيزيد و خانه را ترك كنيد.»
شواهدي در مجلس و گفتار پيامبر بود كه او ميخواسته است مطلبي درباره زمامداري مسلمانان املا كند، بنابراين گروهي سرسختانه با آن مخالفت كردند. رسول خدا (ص) در واپسين لحظههاي زندگي، چشمان خود را باز كرد و گفت: «برادرم را صدا بزنيد تا در كنار بستر من حاضر شود» همه فهميدند كه مقصود او علي است. اميرمومنان(ع) در كنار بستر حضرت حاضر شد؛ آنگاه احساس كرد پيامبر ميخواهد برخيزد؛ حضرت علي(ع) پيامبر(ص) را از بستر بلند كرد و به سينه خود چسباند؛ زماني نگذشت كه نشانه احتضار در وجود شريف او پديدار شد.
امام علي(ع) سر آن حضرت را به دامن گرفت و پيامبر به او فرمود: «خودت مرا غسل بده؛ كفن كن و بر جنازهام نماز بگذار.» ابنعباس ميگويد: پيامبر در آغوش علي جان داد و «علي» و برادرم «فضل» او را غسل دادند. شاهد اين گفتار سخنان اميرمومنان(ع) در نهجالبلاغه است كه به روشني ميفرمايد: «و لقد قُبِض رسولُالله و إنّ رأسهُ لعلي صدري؛ و لقد سالت نفسُهُ فيكفيّ، فأمررتُها علي وجهي؛ و لقد وليتُ غُسلهُ و الملائكةُ أعواني؛ فضجت الدّارُ والافنية؛ ملاٌ يهبطُ و ملاٌ يعرُجُ»؛ [نهج البلاغه، خطبه 197] در حالي كه سر رسول خدا روي سينه من بود قبض روح و جان او دركف من روان شد، آن را بر چهره خويش كشيدم و او را با همكاري فرشتگان غسل دادم؛ گويا در و ديوار خانهاش به فرياد درآمده بودند؛ گروهي از فرشتگان به زمين ميآمدند و دستهاي ديگر به آسمان پرواز ميكردند.
گروهي از تاريخنگاران ميگويند: آخرين جمله پيامبر(ص) در واپسين لحظات زندگياش اين بود: «لا، بل الرّفيقُ الاعلي؛ [بحارالانوار، ج22، ص475] نه، با دوست عاليتر». گويا پيك الهي او را در آن لحظه مخير كرد كه بهبودي يابد و به اين جهان بازگردد، يا قبض روح شود و به سراي باقي بشتابد، آن حضرت با اين جمله، رفتن به سراي ديگر را پذيرفت، سپس ديدگانش را بست. حضرت علي(ع) بدن مطهر پيامبر را پس از غسل، كفن، حنوط و نماز در خانه حضرت دفن كرد. بدين سان، روح مقدس سفير الهي در 63 سالگي دوشنبه 28ماه صفر سال يازدهم هجري به ملكوت اعلي پيوست و جهان شاهد خوبي بر حوادث آينده شد.
2- درايت امام:
پس از رحلت پيامبر(ص) با اينكه حق امام علي(ع) را غصب و خانهاش را هتك كردند، ولي بر اثر بينش سياسي بالاي علوي، جنگ داخلي پيش نيامد. مولاي متقيان، اميرمومنان (ع) كه بنيان مرصوص امامت است، همانند حضرت پيامبر ميدانست كجا صبر كند و چه زماني دست به شمشير ببرد، از اينرو ربع قرن، خار در چشم و استخوان درگلو، سكوت اختيار كرد و صبر كرد و در دوران پنج ساله حكومت با ناكثين، قاسطين و مارقين جنگيد.
آن وجود مبارك همانند قلهاي بلند و برافراشته راسخ ماند تا حوادث بعدي را شاهد باشد: «أما والله لقد تقمّصها إبن أبي قحافه و هُو يعلمُ أنّ محلّي منها محلّ القُطب مِن الرّحا، ينحدرُ عنّي السّيل ولايرقي إليّ الطّير»؛ [نهجالبلاغه، خطبه 3] به خدا سوگند خليفه اول رداي خلافت را بر تن كرد، در حالي كه خوب ميدانست، من در گردش حكومت اسلامي همانند محور سنگ آسيايم (كه بدون آن آسيا نميگردد)، سيل از دامن كوهساريم جاري و پرندگان دور پرواز به انديشههاي بلندم راه ندارند.