• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3356 -
  • ۱۳۹۴ پنج شنبه ۹ مهر

متحيرم چه نامم، شهِ مُلك لافتي را

علي‌اصغر شعردوست

گفت هركس را منم مولا و دوست...

دست او را در دستانش فشرد و بالا برد. گرماي اين دو دست ملكوتي، در همهمه مردمان، مذاب سكوت چكاند. نگاه‌ها همه در امتداد اين دو دست تا عمق آسمان كشيده شدند. انگار كه اين دو دست مي‌خواستند آسمان را پايين بكشند يا از باغستان‏هاي عرش بچينند خوشه‏اي از ناياب‏ترين و ناب‏ترين گياهان ملكوت را...

نگاه‌هاي منتظر خيره، به اين دو دست ملكوتي، ثابت مانده بودند، چنان‏كه گويي زمان ايستاده بود؛ چنان‏كه انگار زمان از ابعاد هميشگي‏اش فراتر شده بود و چرخش عرش و فرش، در يك ايستايي آني، همه را در بهت فرو برده بود. او چه مي‌خواست بگويد كه مردمان را صدا زده بود: از پيش رفتگان و آيندگان... ؟ شايد سروش الهي بر بال‏هاي خود گلواژه‌هاي وحي آورده بود...

منتظران هوا را بو كشيده بودند؛ شايد كه عطر سروش الهي جبرييل را دريابند؛ اما...، عطري كه در فضا موج مي‏زد، عطر هميشه نبود. عصيري از ولايت و امانت مي‏پراكند. وقتي كه او مردمان را صدا زده بود شايد اين عصير از لحن او تراويده بود؛ و دلهره‏اي كه بر جان مردمان به ناگاه لغزيده بود، خبر از حادثه‏اي مي‏داد كه هميشگي نبود. حادثه‏اي بود كه حدوثش شايد مي‌خواست از مردمان كه صلابت صخره‌ها را در ايمان خود بيازمايند... هرچه بود، همان بود: عصاره‏اي از ولايت و امامت و آميخته‏اي از رسالت و امانت كه او مي‌خواست بر جاي بگذارد. بيرقي كه داشت از شانه‏اي به شانه ديگر اهتزاز مي‌كرد...

او شايد مي‌خواست، از پس سالياني كه در ميان مردمان زيسته بود، رمز «مدينه‏العلم» را بگشايد؛ شايد مي‌خواست كه مفتاح مدينه‏العلم را در دست آنان بنهد؛ و آن دست ديگر...، مولودي كه كعبه در آغوشش از آسمان‏ها آورده بود، آيا دست قرآن ناطق نبود؟ دست خيرالبشر نبود؟ دست خيرالخلقي كه در بستر ايثار خفته بود تا شمشيرها بر او ببارند نبود؟

بود... بود... دست مردي بود كه چاه‌هاي مدينه قرار بود سال‌هاي سال در طنين صدايش فوران كنند. دست مردي بود كه نخلستان‏هاي مدينه قرار بود از شانه‌هاي او برويند... دست مردي كه اندوهش به اندازه همه دنيا بود وقتي كه قرار بود تن فاطمه‏اش(س) را به خاك بسپارد...

بود... بود... همو بود، كه وقتي دستش را دست صميم رسول(ص) اكرم بر فراز «غدير» افراشت، ناگهان همه سكوت‏هاي كهكشاني هجوم آوردند و در سينه‏اش خانه كردند... دست مردي بود كه از بيتوته خيبر آمده بود. دست برادر بود، برادر محمد(ص) ...

و خاتم پيامبران محمد مصطفي(ص) در آن بيابان آتش‏زاد، ايستاده بر جهاز اشتران به ناگه شنيده بود كه جبرييل در گوشش زمزمه مي‌كند: «يا ايهاالرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك»... رسول(ص) ايستاده برفراز جهاز اشتران سر بركرده بود... مردمان منتظر را نگريسته بود كه از نگاه‌شان اضطراب مي‏جهيد... چشم گردانيده بود و علي(ع) را ديده بود... نگاه در نگاهش دوخته بود... دمي درنگ... آن‏گاه به نگاه مردمان بازگشته بود:

-‌اي مردم نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر به تصرف در امور و سنجش مصلحت‏ها كيست؟و پاسخ مردمان يك صدا كه: خدا و رسول(ص) داناترند. پس رسول(ص) منشور آسماني امامت را بر مردمان عرضه داشته بود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه... »

تيره پشت مردمان لرزيد. لب‏ها آهسته نجوا كردند: علي(ع) ؟ علي(ع) ؟ علي(ع) كه در اُحُد يك تنه در برابر دشمنان ايستاده بود تا رسول(ص) را محافظت كند از تيغ دشمنان؟

علي(ع) كه رسولش(ص) گفته بود: لافتي الّا علي(ع) ... كه شمشيرش را رسول(ص) يگانه شمشير اسلام خوانده بود؟ آري علي(ع) ...

 

و چنين بود كه دست‏هاي سرنوشت، مظلوميت همواره تشيع را، به تاريخ سپرده بود. كه دست‏هاي تقدير شيعه را در مسيري همواره خونين نهاده بود... كه اسلام آن لوايي شده بود كه مدام با دست‏هاي شهيد، با جان‏هاي شهيد و سرهاي شكفته برفراز دارها پاس داشته مي‌شد. و مردمان با علي(ع) چه كردند؟ آنها كه سنگ اسلام را به سينه مي‏زدند. علي(ع) را كه رسول(ص) در حديث منزلت، او را هارون خود خطاب فرموده بود، بيست و پنج سال استخوان در گلو و خار در چشم نگه داشتند. مردي را كه پيامبر خدا(ص) دستانش را برفراز غدير برافراشت تا اعلام كند كه:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا»

تنها گذاشتند تا در كوچه‌هاي تنگ و غمگين مدينه بار سكوت و امامت بر دوش، آمدوشد كند و ببيند كه با امانت‏هاي پيامبر(ص) چه مي‌كنند: قرآن و عترت را چگونه پاس مي‏دارند. آن دو چيزي را كه پروردگار به رسول(ص) بشارت داده بود كه هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا در رستاخيز در كنار كوثر به لقاي خداوندي نايل شوند...

هيهات! مردمان علي(ع) را تنها گذاشتند، فراموشش كردند و حتي دشمن داشتند، كه بارها از زبان پيامبر(ص) شنيده بودند: «الحق مع علي و علي مع‏الحق يدور معه حيث دار»

حق با علي(ع) و علي(ع) با حق است و حق دور مي‏زند با او هرجا كه او دور مي‏زند.

و... اينك ما مانده‏ايم... ما كه به نام علي(ع) انقلاب شكوهمندي در جهان آكنده از ظلم و جور برپا كرده‏ايم، ما كه به نام علي(ع) جنگيده‏ايم، ما كه او را در سخت‏ترين روزگارها صدا كرده‏ايم و به حضرتش متوسل شده‏ايم؛ اينك ما هستيم... پرچم آل علي(ع) بر دوش از جاده‌هاي علويت مي‏آييم... پيشاني‌مان را بنگريد: سرخ است. اين سرخي؛ آبروي شيعه است. و شيعه يعني باور داشتن علي(ع) ... باور داشتن غدير و گراميداشت حجه‏الوداع...

علي‌اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را/ كه به ما سوا فكندي همه سايه هما را / دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين/ به علي شناختم من به خدا قسم خدا را/ به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند/ چو علي گرفته باشد سرچشمه بقا را/ مگر‌ اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ/ به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را/ برو‌ اي گداي مسكين در خانه علي زن/ كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را/ به‏جز از علي كه گويد به پسر كه قاتل من/ چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا / به‏جز از علي كه آرد پسري ابوالعجائب/ كه علم كند به عالم شهداي كربلا را/ چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان/ چو علي كه مي‌تواند كه بسر برد وفا را/ نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت/ متحيرم چه نامم شه ملك لافتي را/ به دو چشم خون فشانم هله‌اي نسيم رحمت/ كه ز كوي او غباري به من آر، توتيا را/ به اميد آنكه شايد برسد به خاك پايت/ چه پيام‏ها سپردم همه سوز دل صبا را/ چو تويي قضاي گردان، به دعاي مستمندان/ كه ز جان ما بگردان ره آفت قضا را/ چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم/ كه لسان غيب خوش‏تر بنوازد اين نوا را/ «همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي/ به پيام آشنايي بنوازد آشنا را»/ ز نواي مرغ يا حق بشنو كه در دل شب/ غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون