به بهانه سالروز مرگ سرهنگ قذافي
در 20 اكتبر امسال، چهار سال از كشته شدن شهبهناك سرهنگ معمر قذافي، حاكم ليبي ميگذرد؛ حاكمي كه به نوعي موجب وهن كشور ليبي بود و با حركات و رفتارهاي مسخره خود، سياست در جامعه امروزي را به استهزا كشيده بود.
قذافي رفت، همچنان كه صدام حسين رفت و از بنعلي هم خبري نيست، مبارك نيز در وضع ديگري است. قصد من نيز لگد زدن به اين جنازههاي پوسيده نيست تا از اين طريق دلمان را خنك كنيم. مساله امروز ما چيز ديگري است. مساله ما منطق تصميمگيري در سياست است. به عبارت ديگر چه موقع ميتوانيم از يك اقدام يا سياست دفاع كنيم؟ و چه زماني بايد با آن مخالفت كنيم؟ در واقع بهتر است كه اين پرسش را با ارجاع به مساله ليبي و قذافي توضيح دهيم.
از ابتداي قضيه بهار عربي كه ظاهرا خيلي زود پاييز شد، درباره ليبي چندين يادداشت نوشتم. در اين يادداشتها نكاتي را طرح كردم، از جمله:
در مورد مصر و ليبي بايد گفت كه اجراي عدالت به دليل ويژگيهاي تحول سياسي در مصر، براي حسني مبارك و ساير نيروهاي مرتبط با حكومت او امكانپذيرتر است، در حالي كه بعيد است اين عدالت براي قذافي اجرا شود و انتقامگيري سرنوشت او را رقم خواهد زد. فرآيندهاي سياسي و ويژگيهاي آنها نقش اصلي را در تعيين چگونگي غلبه انتقام بر عدالت و برعكس دارند، هرچند و در هر حال بر حسب اينكه درباره مخالفان خود عدالت را اجرا كنند يا انتقام بگيرند از تبعات آن گريزي نخواهند داشت. (هفتهنامه شهروند ابتداي حوادث ليبي1-5-1390)
*اگر بخواهيم نگاهي اجمالي به كارنامه 40 ساله قذافي بيندازيم، سياهترين نقطه آن چيست؟ سياست خارجي او، يا سياست داخلي يا سياستهاي اقتصادي قذافي سياهتر است؟ هر كدام از اينها صفحاتي از اين كارنامه را تشكيل ميدهند كه به گمان من بدترين آنها مربوط به كارنامه سياست داخلي ميشود، كه سياهي آن به صورت استقبال ليبياييها از مداخله نظامي بيگانگان خود را نشان داد. قذافي و دولتهاي امثال او، در طول دوران حكومت خود كوشيدند كه بر وجه استقلال خود تاكيد كنند و آن را نشاني از پايگاه مردمي خود بدانند و اگر به ياد بياوريم كه رهبران حكومتهاي وابسته به غرب كه در منطقه به وفور ديده ميشدند...
چگونه در برابر قدرتهاي جهاني، ذليل و منفعل بودند، آنگاه به اهميت اين وجه از استقلال سياسي اين رژيمها از جمله رژيم قذافي بيشتر پي خواهيم برد. (يك روز پيش از كشته شده قذافي در روزنامه اعتماد).
٭تقليل ايجاد دموكراسي به تغيير قدرت سياسي يك حكومت، سادهانگارانهترين نظريهاي است كه ميتوان ارايه كرد. برخي كشورها چند بار اين تغيير را تجربه كردهاند ولي به دموكراسي نرسيدند. تحقق دموكراسي در يك جامعه، نيازمند چند شرط است.... ترديدي نيست كه ادامه حكومتهاي غير دمكراتيك در اين كشورها نامطلوب و به ضرر مردم منطقه است، ولي فراموش نكنيم كه به صرف نامطلوب بودن يك وضع نميتوان به مطلوب بودن شيوههاي ديگر و با هر هزينهاي حكم داد. در واقعيت جاري، ما مخير به انتخاب راه خوب از بد نيستيم، بلكه در اكثر موارد ميان دو راه بد و بدتر بايد انتخاب كنيم و براي اين انتخاب بايد ارزيابي دقيقي از هزينه و فايده هر دو راه ارايه كرد، و حتي در مواردي كه قطعيت نداريم اصل را به احتياط گذاشت. يكي از نكاتي كه در دفاع از اين جنگها مطرح ميشود، دفاع از مردمي است كه به دست حكومتهاي استبدادي كشته ميشوند يا كوشش براي جلوگيري از اتلاف منابع اقتصادي است. در هر دو مورد نكات ديگري هم مطرح است. تعداد كشتههاي جنگ و نيز كساني كه پس از جنگ به دلايل متعدد كشته ميشوند، احتمالا بسيار بيشتر از مجموع كشتههايي است كه رژيمهاي معمول در اين جوامع انجام ميدهند. همچنين خرابيهاي اقتصادي، صنعتي و زيربنايي كه بر اثر جنگ (به ويژه از طرف نيروهاي خارجي) وارد ميشود بسيار فراتر از مجموع خسارتهايي است كه بر اثر ندانمكاريهاي رژيم استبدادي بر آن كشور وارد خواهد شد (آذر سال 1390). ٭ از مردمي كه براي سالهاي زياد تحت استبداد زندگي كردهاند، بروز رفتاري آيندهنگرانه دور از انتظار است. آيندهنگري و عقلانيت سياسي، محصول مشاركت مدني در سياست است. مشاركتي كه براي چندين دهه، مردم ليبي از آن محروم بودند. بنابراين از مردمي كه پس از سقوط قذافي با در دست گرفتن پرچمهاي امريكا و فرانسه، در خيابانها به رقص و پايكوبي ميپرداختند، بيش از آن هم انتظاري نبود و نيست. ولي روشنفكران و سياستمداران به ويژه خارجنشينهاي ليبي در اين زمينه مسووليت دارند. آنان را نميتوان همچون مردم عادي تلقي كرد. آنان بايد ميدانستند كه همگامي با نيروهاي خارجي براي سقوط قذافي، ممكن است در كوتاهمدت جواب دهد، ولي در بلندمدت مشكلآفرين است. به طوري كه در نهايت همين مردم آرزوي زمان قذافي را خواهند كرد. بنابراين خيانت اين گروه را بايد مسلم فرض كرد. (شهريور 93 روزنامه اعتماد). در حال حاضر و پس از نابودي قذافي و رژيم او آيا ميتوانيم از خود بپرسيم كه دفاع از حمله به قذافي عمل درستي بود يا خير؟ توجه شود به اصل اقدام مردم ليبي عليه قذافي وارد نميشوم، زيرا آن مساله مردم ليبي و حق آنان بود، مستقل از اينكه به لحاظ سياسي درست بود يا خير؟ مساله فعلي، دفاع از تهاجم خارجي عليه رژيمي، حتي مثل قذافي بود. به اين مساله از دو زاويه منطقي و عملي ميتوان پرداخت. زاويه منطقي و اخلاقي قضيه را فعلا در نظر نميگيريم، ولي به لحاظ عملي بر اين دخالت چه نتايجي مترتب شده است؟ در چهار سال گذشته اوضاع امنيت و جنايت در اين كشور روز به روز بدتر شده، وضع رفاه و آموزش مردم ليبي كه زماني در منطقه خودشان جذاب بود، رو به نابودي گذاشته است. مردم ليبي روي آبهاي مديترانه براي رفتن به اروپا در قايقهاي بادي و مستعمل سرگردان هستند و غرق در آرزوها و آبهاي مديترانه ميشوند. پولدارهاي آنان مهاجرت را به ماندن ترجيح دادهاند، هيچ چشماندازي كه اميدواركننده باشد در كوتاهمدت ديده نميشود و... آيا رسيدن به اين نقطه مطلوب مبارزه عليه قذافي بود؟ در واقع چرا كسي در زمان هجوم به ليبي با اين كار مخالفت جدي نكرد؟ آيا به صرف اينكه قذافي حاكم بد و حتي نامتعادل و ظالمي است، هر اقدامي عليه او مشروع است؟ يا آنكه هر اقدامي بايد ناظر به موازنه تبعات احتمالي مثبت و منفي با ادامه وضع فعلي باشد؟ آيا اگر كسي با حمله به قذافي مخالفت ميكرد، متهم به طرفداري از او و مخالفت با دموكراسي نميشد؟ آيا اين بدترين نوع استبداد نيست كه به اسم دموكراسي اعمال ميكنيم و مانع از سخن گفتن و مخالفت ديگران ميشويم يا برچسب به آنها بزنيم؟ اين يكي از مهمترين مسائل سياست امروز است كه هر كنشگري در هر جايي كه هست با چنين وضعي مواجه خواهد شد. مساله فقط دخالت خارجي نيست، چرا كه محكوم كردن آن چندان سخت نيست و چون تبعات منفي آن به تواتر ديده شده است به راحتي ميتوان درباره اقدامات مشابه عليه كشورها نيز اظهارنظر مخالف كرد، ولي اين منطق نه تنها در مواجهه با دخالت خارجي بلكه در ساير فعاليتها و اقدامات سياسي نيز كاربرد دارد.