ميراث 11 سپتامبر و بوش
... و اگر اين كشور همچنان كه هست متهم ماجرا باشد، در اين صورت كشورهاي ديگر به ويژه اروپاييها چگونه ميتوانند در عين سكوت در برابر اقدامات امريكا، از كشورهاي ديگر بخواهند، كه حقوق بشر را رعايت كنند؟ وقتي كه باراك اوباما ميگويد اين مشكلات (رفتارهاي نژادپرستانه در ايالات متحده) زمان ميخواهد تا حل شود، آن هم چند دهه پس از قطعنامههاي ضدنژادپرستي و آن هم در كشوري مثل ايالات متحده، چگونه ميتوانند درگيريهاي نژادي در ساير كشورها به ويژه كشورهاي توسعهنيافته را محكوم كنند و خواهان رفع فوري آن شوند؟ اگر شكنجه به دليل دسترسي پيدا كردن به اطلاعات امنيتي يا نجات جان شهروندان امريكايي مجاز شمرده شود، چگونه ميتوان كشورهاي ديگر را از اعمال شكنجه منع كرد؟ چرا كه آنان هم به دلايل مشابهي شكنجه ميكنند؟ ترديدي نيست كه جبران گامهاي به عقب برداشته شده در مورد حقوق بشر، به اين سادگي انجام نخواهد شد. 2- ترديد نبايد داشت كه شخص جرج بوش از اين اقدامات با خبر بوده است و اين بهترين حالت نيز هست. ترجيح دارد كه اين اقدامات خودسرانه نباشد و صرفاً با اطلاع يا دستور مقامات بالاتر انجام شود، و الا اگر بپذيريم كه اين كارها خودسرانه و بدون اطلاع بوده، در اين صورت با يك فاجعه بزرگتر كه عدم كنترل بر نيروهاي تحت امر است مواجه ميشويم كه خطر چنين وضعي بيشتر از شكنجه است. هر دولتي كه ادعا كند از اقدامات خلاف انساني زيردستانش بياطلاع بوده، از دو حال خارج نيست، يا دروغگوست كه بايد به دليل دروغگويي و دخالت در اقدامات غيرقانوني محاكمه و مجازات شود، يا بيصلاحيت است و قادر به كنترل زير دستانش نيست كه زيردستانش متمرد و خودسر هستند، كه مجازات تصدي دولت و قدرت بدون داشتن صلاحيت نيز كمتر از دولت دروغگو نيست. اتفاقا يكي از دلايل ديگري كه نشاندهنده اطلاع مقامات مافوق از اين رفتارها بوده، عدم كوشش جدي براي محاكمه عاملان شكنجه است. حتي اگر براي انجام شكنجه يا نوع خاص آن اجازهيي رسمي و كتبي داده نشده باشد، مجريان شكنجه متوجه ميشوند كه به طور ضمني اجازه اين كار را يافتهاند. آنان ميدانند اگر اطلاعاتي را از متهمان به دست نياورند، از سوي مقامات بالاتر توبيخ ميشوند به همين دليل بايد هر طور شده اطلاعات به دست آورند و شكنجه مسير آسان براي كسب اين اطلاعات است و لذا اجازه آن را پيدا ميكنند. اين قاعده براي همه كشورها صادق است. وقتي كه شاه ميگفت از شكنجهها بياطلاع است، خود را از ارتكاب شكنجه تبرئه ميكرد، ولي همزمان حكم بر بيصلاحيتي خود صادر ميكرد، كه براي يك مسوول سياسي بدتر از ارتكاب شكنجه به دستور او است. همچنين مساله مهم ديگري هم در اين ميان هست، اينكه انجام اين شيوهها با هيچ مخالفت جدي مواجه نميشده است. حتي در جريان فيلمهايي كه از جنايات نظاميان امريكايي در زندان ابوغريب يا افغانستان منتشر شده است، اين فيلمها با هدف بدنام كردن امريكاييها برداشته نشده، بلكه با هدف سرگرمي و جالب بودن رويداد، فيلمبرداري شده و بعدها نيز بر اثر اتفاقات ديگر نشر يافته است. بنابراين وقتي كه در برابر اينگونه اقدامات زشت مقاومت وجود نداشته، به معناي آن است كه انجام آن به عنوان يك عمل عادي نزد عاملان و ناظران پذيرفته شده بوده و ارتكاب آن را قبيح نميدانستهاند، به طوري كه حتي نسبت به فيلمبرداري از آن رفتارها نيز اكراه نداشتهاند. در چنين فضايي سخن گفتن از حقوق بشر امر بسيار مضحكي خواهد بود. دفاعيات جرج بوش و جمهوريخواهان از اقدامات انجام شده و نيز توجيه اينكه شكنجهها منجر به نتايج مثبت امنيتي شده نشاندهنده اين است كه ذهنيت عاملان شكنجه، ريشه در يك برداشت عميقتري ميان رهبران سياسي آنان داشته است كه با اصول شناخته و معرفي شده حقوق بشر تناسبي ندارد.