• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3131 -
  • ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۳ آذر

نگاهي به مجموعه داستان ته خيار، اثر هوشنگ مرادي كرماني

يك اتفاق ساده ساده ساده

احمد طالبي‌نژاد

 سال‌هاست عادت كرده‌ايم سالي يك بار منتظر اثر تازه‌يي از مرادي كرماني باشيم. اما اين ديگر مرادي كرماني‌اي كه مردم از پير و جوان مي‌شناختندش و با داستان‌هايش زندگي كرده‌اند، نيست. خالق آثاري همچون قصه‌هاي مجيد، خمره، بچه‌هاي قاليباف خانه، نخل، مشت بر پوست و... حالا با مرادي كرماني ديگري طرفيم كه طي چند سال گذشته كوشيده است از به قول برخي‌ها «خاطره‌نويسي» و به اعتقاد من رنجنامه بچه‌هاي اين سرزمين فاصله بگيرد. فاصله‌يي معقول و منطقي كه در عين حال پيشرو و مدرن هم باشد. حالا به راحتي مي‌توان او را در كنار نويسندگان بزرگي همچون او. هنري و ريموند كارور كه در عرصه داستان كوتاه، به عنوان سر آمد و الگو شناخته مي‌شوند قرار داد.
 واپسين اثر او يك مجموعه داستان كوتاه با نام
«ته خيار» است كه مثل هميشه توسط نشر معين منتشر شده و در بر‌گيرنده سي داستان است. سي داستاني كه هر يك تجربه‌يي ويژه در زبان، ساختار و فرم هستند. داستان‌هايي درباره آدم‌هاي حاشيه‌يي، خرده پا و آرزو‌مند و تنها. تنهايي، هميشه محور داستان‌هاي اين نويسنده تنها بوده است. اين شايد برگردد به كودكي و نوجواني دشواري كه از سر گذرانده و اغلب خوانندگان آثارش كم وبيش از آن آگاهند. دست كم آنها كه قصه‌هاي مجيد و كتاب «شما كه غريبه نيستيد» را كه در برگيرنده زندگينامه اوست خوانده‌اند، مي‌دانند كه مرادي كرماني از اعماق بر‌خاسته و به همين دليل هموندانش يا به تعبير جامعه شناسان طبقه‌اش را رها  نمي‌كند.
 معتقدم اگر روزي روزگاري او يك داستان فضايي و يكسره تخيلي هم بنويسد، همچنان شخصيت‌هايش را از ميان محرومان و دردمندان انتخاب خواهد كرد. اما نه به سبك وسياق گذشته كه مي‌كوشيد، تخيلش را در زير آواري از واقعيت پنهان كند. حالا و در اين سي داستان، او واقع نگاري را در پرتو تخيل اعجاب‌انگيزي كه راستش براي من باور‌كردني نبود، قرار داده و همين است كه ته خيار را به مجموعه‌يي خلاقانه و بي‌همتا در ادبيات معاصر ايران تبديل كرده است.
برخي داستان‌ها از جمله «گوجه فرنگي و گيتار، بچه‌هاي پرنده، شكوفه بهاري و قنديل» از نظر ميزان تخيلي كه درشان به كار رفته، حيرت‌انگيزند. چند داستان هم در مرز بين «فابل» و واقعيت حركت مي‌كنند. مي‌دانم كه مي‌دانيد فابل به نوعي از داستان يا قصه گفته مي‌شود كه شخصيت‌هايش حيوانات هستند با خوي و كردار انساني كه نمونه‌هايش را در ادبيات كلاسيك خودمان فراوان سراغ داريم. از كليله و دمنه و مرزبان نامه گرفته تا چهل طوطي و منطق‌الطير. برخي شخصيت‌هاي داستان «غبغب»، كه وقايعش در يك باغ وحش مي‌گذرد، حيواناتي هستند كه در كنار يك شخصيت واقعي به نام فريدون اشرف كه البته موجودي استثنايي است قرار گرفته و خوي انساني پيدا كرده‌اند. «مورچه بيابان» هم از چنين حال و هوايي برخوردار است.
مي‌خواهم بگويم مرادي كرماني اگر چه رگه‌هايي از واقعيت گريزي مالوف را در چند اثر اخير وي از جمله «نه‌تر و نه خشك، ناز بالش و آب انبار» نيز مي‌توان سراغ كرد اما در ته خيار زده است به سيم آخر و قلمش را به دست دلش و احساسش سپرده و جهاني خارق‌العاده آفريده كه در مجموع مي‌تواند بيانگر روزگار ما باشد. اين همان حال و هواي ابزرديك (جفنگ، الكي) است كه طي سال‌هاي اخير در برخي آثار سينمايي و ادبي هم شاهدش بوده‌ايم. وقتي نشود واقعيت‌ها را چنان كه هستند و به چشم مي‌آيند در اثري منعكس كرد، طبيعي است كه هنرمند خلاق به تخيل پناه مي‌برد و خرق عادت مي‌كند.
 با همان نخستين داستان مجموعه به نام «ته خيار» كه نام كتاب هم ازش گرفته شده، ما به اين دنياي ابزرديك پرتاب مي‌شويم. پيرمردي ميانسال، نيمه شب ويرش مي‌گيرد بفهمد ته خيار كه مي‌گويند «زندگي به خيار مي‌ماند، تهش تلخ است» كجاي خيار است. جايي كه به بوته وصل است يا جايي كه گل زرد رنگ كوچكي بر آن مي‌رويد. اين بهانه‌گيري ساده در داستان به پرسشي فلسفي تبديل شده خواننده را با اين توهم درگير مي‌كند كه سر و ته زندگي ما كدام است؟ اگر مثل خيار باشيم، ته زندگي‌مان كجاست؟ آنجا كه متولد مي‌شويم يا آنجا كه به پايان عمر نزديك  مي‌شويم؟ مي‌بينند؟
 به همين سادگي يك موضوع ساده ساده به پرسشي دراماتيك و چه بسا تراژيك تبديل مي‌شود. بقيه داستان‌ها هم از چنين حال و هوا ومضاميني برخوردارند؛ به اضافه اينكه حالا ديگر مرادي كرماني كه عضو فرهنگستان زبان فارسي نيز هست، علاوه بر داستانگويي، دغدغه زباني هم دارد و مثلا در داستان «پيشرفت يتيمان» كه ظنزآلود‌ترين اثر اين مجموعه و درباره مردي است كه شغلش جلادي است و به حرفه خود مي‌بالد ومردم هم دوستش دارند، از حروف غ و ق به خوبي بهره گرفته تا خشونت نهفته در داستان را بيان كند. كاري كه فردوسي در جاي جاي شاهنامه كرده و با توجه به حال و هوي ماجرا‌ها از حروف متناسب استفاده كرده است. «جوري كه آدم صداي آب خون آلود خرخره را كه قل‌قل مي‌كرد مي‌شنيد و فشار و زور را درك مي‌كرد. انگار صدايي ناجور وزشت بود. قپ قپ قپ.
مردم كه توي قهوه‌خانه بودند با اين صدا قاه قاه مي‌خنديدند و از زندگي و چاي و قليان و چپق لذت مي‌بردند. خوب هم مي‌رقصيد» (ص 131) مي‌بينيم كه در همين چند جمله چقدر از حرف «ق» استفاده شده است. به هر حال به گمان من انتشار ته‌خيار در عرصه ادبيات اجتماعي ايران، يك اتفاق مهم است. داستان‌هايي درباره مرگ وزندگي كه همچون خود زندگي در مرز جدي و شوخي حركت  مي‌كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون