• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3131 -
  • ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۳ آذر

تعميم ديپلماسي پنهانكاري

   سيدعلي ميرفتاح/ جدي‌ترين گرفتاري روزگار ما مجامله در گفتار و كردار و پندار است. حتي در خصوصي‌ترين لايه‌هاي فكري و احساسي هم از صراحت گريزانيم و دنبال راه و روشي مي‌گرديم تا «نه سيخ بسوزد و نه كباب». از بالا تا پايين، در همه مناسبات كاري و شخصي، «يكي به نعل مي‌زنيم و يكي به ميخ» كه مبادا مجبور به پرداخت هزينه‌هاي گزاف شويم و آرامش زندگي‌مان به هم بخورد و اتفاقي غيرمترقبه پيش بيايد. طوري حرف مي‌زنيم و طوري عمل مي‌كنيم كه بتوانيم مثل ماهي ليز بخوريم و از دست دوست و دشمن در برويم. اصلا ادبيات ما ادبيات مجمل‌گويي شده و در سياست و غير سياست از هر چيزي كه فكر كنيم ممكن است به يك جايي بربخورد و براي‌مان دردسر درست كند در مي‌رويم. عجيب نيست اگر اين «به اجمال برگزار كردن امور» به ريا و نفاق و مرد رندي برسد كه البته رسيده است... سانتي‌مانتال كسي است كه بهاي احساساتش را نمي‌پردازد و ما نه تنها بهاي احساسات، بلكه بهاي باورهاي‌مان را هم نمي‌پردازيم. اگر سانتي‌مانتاليزم ما منحصر به مسائل سياسي بود، توجيهش خيلي سخت نبود و تاريخي و اعتقادي دليل مي‌آورديم كه بايد از مواضع تهمت و به خطرافتادن مال و جان و پست و مقام و آرامش دوري كرد و گريخت. اين گريختن آنقدر مهم و جدي است كه بعيد مي‌دانم قومي به اندازه ما حافظ وضع موجود باشند و از برهم خوردنش بهراسند. ما در دعا و حرف و ادعا تمناي وضع موعود داريم و روزشماري مي‌كنيم تا موعود بيايد و نجات‌مان دهد اما در عمل به جزءِ جزءِ وضع موجود دل‌سپرده‌ايم و از برهم‌خوردن شغل و زندگي و موقعيت‌مان نگرانيم. چيزي و جايي و مناسبتي نبايد به مخاطره بيفتد و حتي جاي صندلي مقابل تلويزيون‌مان نبايد تغيير كند...
دارم درباره چه چيز حرف مي‌زنم و فكر مي‌كنيد چه چيزي باعث شده تا با جديت، خودمان را نقد كنم و عادت زشت نه سيخ بسوزد و نه كباب‌مان را تقبيح كنم؟ اينكه مي‌گويم همه‌چيز را به مجامله برگزار مي‌كنيم واقعيتي است كه همه امور را دربرمي‌گيرد. ما منش سياسي‌مان را لاپوشاني مي‌كنيم و باورهاي اعتقادي‌مان را اگر با جمع در تعارض باشد به كسي نشان نمي‌دهيم. درباره اشخاص به تعارف و تكلف مي‌افتيم و از خودمان تصويري ارايه مي‌دهيم كه هيچ نسبتي با واقعيت‌مان ندارد. ديپلماسي هنري است كه تعميم پيدا كرده و از عوام و خواص، مذاكره‌كننده‌هاي قهاري ساخته كه بازي با كلمات و مجامله و تعارف را جايگزين مذاكره و محاوره روزمره كرده‌اند. آن حقيقتي كه فرمود «ذهب» و «ذهاب» و «مذهب» را بايد از اغيار پنهان كرد، متفاوت از چيزي است كه مي‌گويم. و شأن نزولش به رياكاري و نهان‌روشي ما مربوط نمي‌شود. فلان مدير باورش چيزي است اما در مصاحبه‌اش چيز ديگر مي‌گويد و با زرنگي تمام و دقت از كلماتي استفاده مي‌كند كه بعدا راه فرار و توجيه داشته باشد. بهمان سخنران متن سخنراني‌اش را مهندسي مي‌كند تا بعضي موضوعات خطرناك و مساله‌‌ساز را هم گفته باشد و هم نگفته باشد. بسيار نويسنده طوري مي‌نويسد و كاري مي‌كند كه بعد از 10 صفحه نوشتن هنوز معلوم نيست چه دارد مي‌گويد و چه مي‌خواهد بگويد. اين رفتارها حتي به مردم عادي هم سرايت كرده و در تاكسي و اتوبوس و مترو آدم سر در نمي‌آورد كه اينها چه مي‌گويند و چه مي‌خواهند. در مهماني‌ها هم همه ديپلمات شده‌اند و سر هيچ و پوچ خون خودشان را كثيف نمي‌كنند و بي‌خودي به جان هم نمي‌افتند. اول انقلاب يادتان هست كه ته همه مهماني‌ها به دعوا ختم مي‌شد و چطور مسابقه رك‌گويي بين ملت راه افتاده بود؟ چقدر پدر با پسر در افتاد و چقدر برادر با برادر قهر كرد و چقدر سر بهشتي و بني‌صدر و هاشمي و بازرگان و خلخالي ملت روبه‌روي هم درآمدند؟ آن اخلاص اما رفته‌رفته جايش را به ريايي داده كه هيچ چيزي ارزش جدل ندارد. تا مجامله هست، مجادله چرا؟ اين رفتار را من هم خيلي دوست دارم كه حمل بر زيركي و هوشمندي كنم و از قول مولانا بنويسم «پس رياي شيخ به  ز اخلاص ما/ كان بصيرت باشد و اين از عما» خيلي دوست دارم اين رفتار را نشانه پختگي و بلوغ بگيرم و بگويم كه ملت ياد گرفته كه سر احمدي‌نژاد و اوباما و پاشايي و 88 و خاتمي و مرتضوي و ماهواره و شاملو و... هزينه نپردازد و عين ماهي ليز بخورد و زندگي كند و حالش را ببرد، اما واقعيت اين است كه ما هوشمند نشده‌ايم، صفايي هم نمي‌كنيم، بلكه سانتي‌مانتال‌هايي شده‌ايم كه نه براي احساسات و عواطف، كه حتي براي اعتقادات‌مان ارزشي قايل نيستيم و هر لحظه بنا به اقتضائات به رنگي درآييم... در اين ميان اگر يكي پيدا شود كه به تصريح حرف بزند و از عواقبش نترسد، گويي خرق‌عادتي عظيم كرده و آب در لانه مورچگان انداخته و شهر را به هم ريخته. دم همه آنها كه بهاي احساسات‌شان را مي‌پردازند و تن به عادت مجامله نمي‌دهند گرم كه فرمود: از خلاف‌آمد عادت بطلب كام كه من/ كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون