• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3131 -
  • ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۳ آذر

براي ناصر حجازي در سالروز تولدش

تنها شرافت است كه ماندنيست

ساسان آقايي

اگر از من بپرسيد، مي‌گويم كه آدم‌ها با «عنوان‌هاي‌شان» در يادها نمي‌مانند؛ از قرن بيستم تا به امروز هزاران هزار چهره مشهور كوچك و بزرگ بر پهناي گيتي زيسته‌اند كه از نوبل‌هاي ارزشمند تا مدال‌هاي المپيك و حتي ژول ريمه را برده‌اند اما امروز جز يك سنگ قبر و يادبودي حقير در موزه‌يي مربوط و يك صفحه ويكي‌پدياي درهم و برهم چيزي از آنها نمانده است، تمام و فراموش شده‌اند. ناصر حجازي هم مي‌توانست يكي از آنها باشد؛ عضو اصلي تيم‌ قهرمان دو دوره جام ملت‌هاي آسيا و جام باشگاه‌هاي آسيا و دارنده ده‌ها جام و نشان «طلا»، «برتر» و «بهترين» مي‌توانست با عنوان‌هايش دفن شود و هر زماني هم كه كسي يادي از او كرد، سراغي از «دومين دروازه‌بان برتر قرن آسيا» را گيرد اما حجازي نمي‌خواست يكي باشد مثل همه، نمي‌خواست مردي باشد اسير شهرت و محبوبه دست‌مالي‌شده‌يي شود در سفره قدرت؛ مي‌خواست يك داستان بسرايد، داستان خودش را كه وقتي رفت هم همه از داستان «ناصر حجازي» بگويند، از داستاني كه بيت آخرش را درست روي سنگ قبرش نوشته‌اند؛ «من آن گلبرگ مغرورم كه مي‌ميرم ز بي‌آبي / ولي با ذلت و خاري پي شبنم نمي‌گردم» و آغازش آن جايي بود كه پسر خوش‌تيپ و بلندقد دهه 50، وقت بازگشت با كاروان تيم ملي ايران از كره‌‌شمالي، پيش چشم بهت‌زده خيلي‌ها ايستاد و پاسخ توهين تيمسار شاهنشاهي را در دلش زمزمه نكرد، فرياد كشيد تا همه بشنوند. انگار همان جا ناصر حجازي با آن جذبه گيراي بي‌مانندش متولد شد و در تمام سال‌هاي بعدي هم ناصر حجازي ماند حتي زماني كه رنگ زمانه تغيير كرد و همه پوستين‌ها وارونه شد، او به رنگ خودش ماند، مكافات به جان خريد اما حجازي ماند؛ توهين، تحقير و اخراج از تيم ملي كه به همين جا هم ختم نشد، به تبعيد خودخواسته رفت تا خودش را نفروشد و به داستانش جلا دهد؛ «روزهاي اول در هند و بعد بنگلادش، فقط مي‌توانستم روزي يك وعده شكمم را سير كنم آن‌هم نه با غذاي خوب و مقوي بلكه با نان يا موز كه ارزان بود. اين سختي‌ها را به جان خريدم تا از اصولم برنگردم، تا جلوي كسي تعظيم نكنم، تا دست كسي را نبوسم، تا مردانگي‌ام را به حراج نگذارم، تا خداوند را ناراحت نكنم، تا آدم باشرافت و باعزتي باشم». شرافت داشتن هرگز بي‌تاوان نيست و حجازي اين را مي‌دانست؛ براي همه روي نيمكت تيم محبوبش جا بود جز او، تيم ملي ايران در اين سال‌ها به هر رنگ‌عوض‌كرده‌يي رسيد جز شماره يك تاريخش، و فوتبال ايران براي هر كسي جايي داشت جز حجازي. 30 سال كم عمري نيست، براي سه دهه همه نامهرباني‌ها، تمام نامرادي‌ها را تاب آورد تا خودش بماند، تا تصوير مردي كه تسليم زمانش نمي‌شود، بي‌خش و شبهه بماند، همان مردي كه در آخرين ديدار تلويزيوني‌اش با مردم، در بامداد 12 اسفند 89 و در اوج فسادهاي بزرگ آن دوره، به كنايه گفت؛ «فقط مي‌خواهم بپرسم كه ديگر جاهاي ما پاك است كه توقع پاكي فوتبال را داشته باشيم؟» و يك ماه مانده به مرگش، صداي مردمش را به بلندي فرياد زد: «دولت مي‌گويد چهل هزار تومان در ماه به مردم كمك مي‌كنيم، مگر مردم گدا هستند؟ مردم ايران روي گنج خوابيده‌اند... چهل هزار تومان در ماه به مردم مي‌دهند و بعد چند برابر آن را از جيب مردم برداشت مي‌كنند و سپس ادعاي خدمت به مردم دارند... با ديدن اين شرايط نبايد عصباني شوم؟ نبايد حرص بخورم و شرايط جسماني‌ام مثل امروز شود.» غصه خورد، حرص خورد و سرطان در وجودش دويد و دويد... رفت اما جاي عنوان‌هايش، داستانش را براي ما جا گذاشت و اين روزها اگر از من بپرسيد، مي‌گويم كه آدم‌ها با عنوان‌هاي‌شان دفن مي‌شوند اما با شرافت‌شان در يادها   مي‌مانند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون