• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3485 -
  • ۱۳۹۴ سه شنبه ۱۸ اسفند

روايتي از ساخت پاويون نهاد رياست جمهوري در فرودگاه مهرآباد

پاويون دست به دست شده شاهنشاهي

بهروز غريب‌پور

كشتارگاه را با سرعتي چشمگير به فرهنگسراي بهمن تبديل كرده بودم و سينما تراس چاپلين را در مدت 92شبانه‌روز و با حمايت تام و تمام غلامحسين كرباسچي، شهردار تهران، ساخته بودم... پيش از آن و در زماني كه مهندس نيك كار شهردار اصفهان بود «باغ نور» را در حاشيه زاينده رود مرحوم، در مدت 12شبانه‌روز ساخته بودم. بيش از اين لازم نيست كه بگويم چرا شهردار تهران، من را براي مرمت و بازسازي «پاويون رياست‌جمهوري» مامور كرده بودند: از من توقع مي‌رفت كه هر پروژه‌اي را با سرعت عمل پيش برده و در راس روز و ساعتي كه قول داده بودم تحويل بدهم. شيفته اين سرعت عمل بوده و هستم. پس بدون ترديد اين ماموريت سخت را پذيرفتم. اما رييس‌جمهور هاشمي‌رفسنجاني مقاومت كرده و باورنداشت كه چنين پروژه‌اي به موقع به سرانجام برسد و مي‌دانست كه به زودي بايد به كشورهاي تازه استقلال يافته شوروي فروپاشيده برود و ايشان كه در كار ساخت و ساز تبحر داشت به قول و قرار معمار و بنا و ساير عوامل با ترديد مي‌‌نگريست اما با شنيدن يك تحليل ملموس و در ملاقاتي در محل پاويون پذيرفتند ما عمليات را آغاز كنيم و دكتر حبيبي را مامور كردند كه هر چند روز يك‌بار از روند كار به او گزارش بدهند. در اين ملاقات من به در تشريفاتي عبور شاه و ميهمانش اشاره كردم و توضيح دادم كه اين در 90سانتي‌متري هم با اصول و آداب ميزباني و هم با عرف ديپلماتيك مباينت دارد و اضافه كردم: ما كاري خواهيم كرد كه اگر فرض محال شاه سر از خاك بيرون بياورد و گذارش به اينجا بيفتد به‌زبان بياورد يا با خودش بگويد: چطور ما عقل‌مان اينجا نرسيده بود، يا معمار اين ساختمان به اين نكته كليدي در طراحي يك بناي تشريفاتي توجه نكرده بود؟!!. اضافه بر اين فضاي داخلي بسيار سرد و بي‌روح بود و نماي ساختمان از فضاي داخلي بي‌روح‌تر بود... به هرحال براي اعمال چنين سرعت عملي بايد هم از نيروهاي كار آزموده سينما تراس چاپلين – دكتر اسماعيل طلايي- و تيمش و هم از يك نيروي مديريتي قوي در كارگاه استفاده مي‌كردم و به همين دليل سرهنگ خلبان اردشير غريب‌پور را با موافقت شهيد ستاري، فرمانده نيروي هوايي در پروژه مستقر مي‌كردم. فصل مشترك همه نيروها در اين پروژه، سرعت در تصميمم‌گيري و سرعت در اجرا بود و در نهايت بايد بر اساس معماري ايراني و به‌كارگيري سنگ‌هاي مرغوب و منحصر به‌فرد ايران فضايي گرم و توام با احترام جايگزين آن ساختمان بي‌هويت بكنيم. يك‌بار به مرحوم دكتر حبيبي گفتم: شما ميهماناني داريد كه فقط چندساعتي در اين فضا مي‌مانند و وارد خاك ايران نمي‌شوند، آنها همين جا بايد شيفته «سنگ» ايراني بشوند و با شما وارد مذاكره براي خريد سنگ بشوند. يكي از مزاياي اين پروژه هم صحبت شدن با دكتر حبيبي بود كه غالبا عصرها صورت مي‌گرفت و من با چهره ديگري از اين انسان فرهيخته آشنا شدم. اجابت درخواستم توسط شهيد ستاري هم موجب يك رابطه احترام‌آميز شد و ايشان تحت تاثير سرعت عمل من و همكارانم پيشنهاد كرد كه فرودگاه قلعه‌مرغي را به موزه هوايي ايران تبديل كنيم كه اجل سررسيد و چنين آرزويي به آسمان رفت و برنگشت. بماند...
در آن زمان اندكي كه ما داشتيم دو حادثه مي‌توانست نه تنها اتمام پروژه را به تاخير بيندازد بلكه آن را كاملا متوقف بكند: در حين گود‌برداري كابل‌هاي برج مراقبت فرودگاه قطع شد و ادامه از كار افتادن چنين نقطه حساسي مي‌توانست فاجعه بار باشد، اما در يك حركت جمعي و بسيار ماهرانه مشكل بر طرف شد. خوشبختانه به زودي معلوم شد كه اقدام ما عمدي نبوده و پيش از آن ما از مديريت فرودگاه مهر آباد نقشه‌هاي محوطه را استعلام كرده بوديم و پاسخي دريافت نكرده يا بي‌اطلاعي خود را اعلام كرده بودند و حق هم داشتند چون كه، تسليم فرودگاه به نيروهاي انقلاب با صورت‌جلسه و ارايه نقشه‌ها صورت نگرفته بود و گود‌برداري ما سرانجامي مثبت داشت و پس از آن حادثه محل و جهت كابل‌هاي برج مراقبت معلوم شد. البته، امروز و پس از گذشت 23سال فاصله گرفتن از آن حادثه آسان است اما به موقع خودش و تا ختم به‌خير شدن هزار بار مرديم و زنده شديم.
اتفاق بعدي در محلي رخ داد كه ابعاد سياسي در پي‌داشت: يك گود‌برداري بزرگ براي ساختن آسايشگاه نيرويي نظامي انجام شده و گويا ماه‌ها يا سال‌ها به‌همان شكل مانده بود و ما به خاطر اينكه كودهاي آماده شده براي فضاي سبز در محيط فرودگاه پراكنده نشود و به خصوص وارد پره‌هاي موتورهاي هواپيما نشود، چندين كاميون كود را موقتا به‌داخل اين گودال عميق ريخته و آن را پوشانده بوديم و بي‌آنكه خود بدانيم عمل‌مان توهيني به آن نيروها تلقي شده بود و شايع كرده بودند كه: غريب پور براي رفسنجاني كاخ مي‌سازد اما محل آسايشگاه برادران را «كود داني» كرده است‌!! انگار كه آن كاخ – بخوانيد پاويون رياست‌جمهوري – به اراده من و با بودجه من و به خاطر يك شخص خاص ساخته شده و حركت هماهنگ شده ما تعمدي و سياسي و توهين‌آميز تلقي شده بود. متاسفانه اثبات بي‌گناهي ما به‌طول انجاميد ولي اين هم به‌خير گذشت اما در پرونده من باقي ماند.
رييس‌جمهور هاشمي در طول پروژه چندين بار و به‌شكل غافلگير‌كننده از عمليات ساختماني ديدن كرد و هر چند بار من از تندي و تيزي ايشان به‌هنگام بازديد و سرعت حركت‌شان با نعلين مات و متحير مي‌شدم: من بايد مي‌دويدم تا خودم را به گرد پاي رييس‌جمهوري برسانم كه با عبا و نعلين جلوتر از من جابه‌جا و گوشه به گوشه را بازديد مي‌كرد. من يك‌بار ديگر و به هنگام بازديد او از فرهنگسراي بهمن اين سرعت و شتاب را ديده بودم اما در پاويون رياست‌جمهوري برايم ملموس‌تر شد: انگار در فرهنگسراي بهمن خود را ميهمان و در اينجا صاحبخانه مي‌دانست و آمادگي داشت كه در صورت كوچك‌ترين سهل‌انگاري ما را مجازات بكند... اما هر بار ما تبرئه شديم هر چند كه هيچ‌وقت كلامي از سر قدر‌داني از رييس‌جمهور دل‌نگران هم نشنيديم. اين هم بماند. صبح روزي كه رييس‌جمهور به قصد سفر به 16كشور استقلال يافته از پاويون بازديد كرد، من در چشمان هاشمي‌رفسنجاني رضايتي ديدم كه هرگز از يادم نمي‌رود: من نشان داده بودم كه به شرط اعتماد و حمايت ايران فرزنداني براي دليري و جانبازي در عرصه «ساختن» را دارد: هردو شانه به شانه هم از آن دري كه مظهر بي‌فكري شاهنشاهي بود، گذشتيم و پس از آن دوباره به‌داخل فضاي پاويون برگشتيم: پاويون شاهنشاهي دست به دست شده و اكنون «پاويون رياست جمهوري شده بود» و ما حق ورود به آن را نداشتيم: ماموريت ما به پايان رسيده بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون