روايت ديدار از استان فقر و آفتاب و خليج
اعتماد|«هرمزگان» كه ميگويي، اول از همه ياد خليج بيدريغ فارس ميافتي. كافي است فقط چند كيلومتر از ساحل بكر خليج فاصله بگيري و برسي به مردمي كه فقر، زمينگيرشان كرده، آن هم در استاني كه فقط تردد بازارهاي روزانه و شبانهاش، درآمد چند صد ميلياردي براي سازمان منطقه آزاد به عنوان مالك زمينهاي كل استان رقم ميزند. در دل هرمزگان تن سپرده به شرجي تند جنوب، اهالي روستاي «كنارسياه» را ميتوان ديد كه آبي براي خوردن ندارند و تمام مستمري ماهانهاي كه از كميته امداد ميگيرند، براي خريد آب بهداشتي تمام ميشود، چون روستايشان مثل صدها روستاي ديگر در استان هرمزگان، در فهرست كشوري نياز به لولهكشي آب از قلم افتاده است.
حكايت خانوادههاي هرمزگاني تحت پوشش كميته امداد هيچ شباهتي به يكديگر ندارد جز در يك بخش؛ فقر. همه آنها سهم عمدهاي از سفره فقر داشتهاند كه مددجوي امداد شدهاند. بسياريشان محكومند كه تا پايان عمر، مددجو باشند چون يا سالمندند و تواني براي توانمند شدن ندارند، يا دچار بيماريهاي صعبالعلاجاند و زمينگير، كه باز هم مجالي براي بيرون آمدن از چاله فقر پيدا نميكنند در همان عمر كوتاهشان. خانوادهاي مثل عادل سروري و پسر و همسرش از همين نمونه هستند. عادل به دليل نارسايي شديد كليه گرفتار دياليز است، مادر خانواده مبتلا به سرطان سينه است و پسر، پيوند كليه شده و نابيناست. عادل كه با درآمد ناپايدار صيادي زندگي خانوادهاش را اداره ميكرد، از مهر ماه سال گذشته به دليل بيماري صعبالعلاج، از كار افتاده شد و چون بيمه تامين اجتماعي نداشت، هيچ حمايتي از دولت دريافت نكرد. يكي از شروط پذيرفته شدن به عنوان مددجوي امداد، فقدان پوشش بيمههاي حمايتي است و امروز، تنها درآمد اين خانواده سه نفره، 71 هزار تومان مستمري ماهانه از كميته امداد و يارانه 45 هزار توماني دولت است.
مسوولان امداد براي خانوادههايي مثل عادل سروري هر قدر هم تلاش كنند، باز آن گره كوري كه بر زندگيشان افتاده و عليمحمد ذوالفقاري، معاون حمايت و سلامت امداد از آن به «فقر مركب از عوامل متعدد» ياد ميكند، باز نميشود. وقتي به روستاي كنار سياه هرمزگان ميرويم، روستايي كه بيشترين سهمش از استان آفتاب و خليج، زمين خشكيده و زاغههاي در حال فرو ريختن است، يادمان ميرود كه در ابتداي ورودمان به استان، وقتي راهي قشم بوديم و از «سوزا» ميگذشتيم، مهمان مددجويي شديم كه با همت دستهاي مردانهاش و به ياري تسهيلات نقدي و مشاورههاي فني كميته امداد، رستوران «آفتاب» را احداث كرده بود و سال 88، نخستين مهمانش يكي از مجريان قديمي رسانه ملي بود و ميگفت كه همان مجري، كه بيتوته در اين رستوران محلي را به اقامت در هتل مجلل شهر ترجيح داد، بركت به سفره او آورد. محمد حسيني؛ ساكن روستاي «رمكان»، 35 ساله است و در 22 سالگي و بعد از فوت پدر، مهر سرپرست خانواده به پيشانياش چسبيد. امروز او نه تنها نان خانواده 7 نفرهاش را با غذاهاي دستپخت خود و همسرش تامين ميكند و ماهانه، هفت الي هشت ميليون تومان از محل پخت غذاهاي طعم گرفته با ادويههاي دهانسوز جنوب، درآمد دارد، بلكه پنج نيروي شاغل در رستوران هم كه مددجوي امداد هستند، زندگي خود را با كار در رستوران محمد حسيني اداره ميكنند.
«پدرم سال 83 فوت كرد. من پسر بزرگ خانواده بودم. 22 سالم بود. بقيه خواهر و برادرهايم 11 ساله و 9 ساله و هفت ساله بودند. از همان سال تحت پوشش امداد رفتم. تا سال 85 دنبال كار بودم كه بتوانم خانواده را اداره كنم . كارگري ميكردم و حداكثر درآمدم روزي چهار هزار تومان بود كه بايد يك خانواده شش نفره را با اين پول اداره ميكردم. با آن پول خيلي چيزها را نميشد تهيه كرد. در دوراني كه پدرم زنده بود مجبور شدم به دليل فقر ترك تحصيل كنم. پدرم راننده تاكسي بود و تصادف كرده بود و قطع نخاع شده بود و من بعد از كلاس چهارم دبستان، رفتم و كارگر نانوايي شدم. از همان موقع خيلي چيزها نداشتم. همكلاسيهايم دوچرخه داشتند و پدرم حتي نميتوانست براي من يك دوچرخه بخرد. در تمام اين سالها، از همان زمان كه به دليل بيماري پدرم مجبور به تامين معاش خانواده شدم، تمام تلاشم اين بود كه نسلم را از فقر نجات بدهم. بعد از فوت پدر، سه خواهر و برادرانم را عروس و داماد كردم. هدف گذشته و امروز و آيندهام اين است كه فرزندانم شرايط زندگي من را تجربه نكنند.»
مسوولان كميته امداد تلاش ميكنند كه خانوادههاي هرمزگاني را به زندگي اميدوار كنند. در بعضي مناطق استان، اين تلاشها جواب داده. وقتي به «مسافر كاشانه پرنيان» خانم احمدي، ميرويم اين جواب را در نگاه او پيدا ميكنيم. «مسافر كاشانه» خانههاي مستقل كوچك و مجهزي است براي پذيرايي از مسافران و هزينه اجاره مسافر كاشانهها، بسيار كمتر از قيمت هتلهاي قشم است. كميته امداد اين طرح را براي حمايت از زنان سرپرست خانوار تحت پوشش ايجاد كرده و خانم احمدي كه در نيمه دهه دوم زندگي و از 20 سال قبل بر اثر فوت همسر، بيدرآمد و ناتوان و با سه فرزند دختر، مددجوي امداد شد، امروز با كمك مالي كميته امداد، مدير مسافر كاشانهاي است كه مسافران بندر براي اجاره هر شب از خانهاش در ايام خوش آب و هوا، بايد حداقل 200 هزار تومان كرايه بدهند اما چند كيلومتر دورتر، وقتي از نگاههاي اميدوار خانم احمدي فاصله ميگيريم، در يكي از محلات خاكي و فراموش شده قشم، نگاه مجتبي و خواهرها و برادرش خالي از هر اميد است. در اتاق 12 متري محل زندگي خانواده مجتبي، وقتي چند خبرنگار و مسوولان امداد دورتادور اتاق مينشينند، ديگر جايي براي نشستن مجتبي و برادرش نميماند و كنار در اتاق ميايستند. مجتبي سرپرست خانواده است. از 14 سالگي و از 7 سال قبل و بعد از فوت پدر، سرپرست خانواده شده و ردپاي عوارض تالاسمي و ديابت بر چهره مجتبي باعث ميشود فكر كنيم مجتبي بيش از 15 سال نداشته باشد.
در اين خانواده، فقط فرزندان مددجوي امداد هستند چون مادر خانواده، بعد از فوت همسر، با يك كارگر غيرايراني مهاجر فصلي ازدواج كرده و يك فرزند هم از همسر جديد دارد اما فقر مادر و همسر صيادش آنقدر زياد است كه حتي از اجاره يك اتاق ناتوانند و شبها را در همين اتاق
12 متري به صبح ميرسانند و شايد حتي گوشه چشمي هم به مستمري 82 هزار توماني امداد يا كمك 200 هزار توماني حاميان داشته باشند كه ماهانه به حساب كل خانواده واريز ميشود. محل زندگي مجتبي و خانواده تحت سرپرستياش يك اتاق 12 متري با عمر 40 ساله و فاقد سند ملكي و متعلق به يك نيكوكار ساكن يكي از كشورهاي حاشيه خليج فارس است كه با نخستين مركز درماني 30 كيلومتر فاصله دارد و قابل بازسازي هم نيست تا زماني كه سازمان منطقه آزاد به عنوان مالك كل زمينهاي منطقه آزاد، اجازه ساخت و بازسازي و نوسازي بدهد. خانه فقط سيمكشي برق دارد اما مجتبي و خانوادهاش يخچال ندارند. آبانبار كف حياط خالي از آب است و برادر 17 ساله مجتبي كه با كارگري، كمك خرج خانواده است ميگويد كه براي تامين آب خوردن، هر روز 100 كيلومتر با موتور ميرود تا از بركه آب بياورد، چون درآمدشان اجازه خريد تانكر 70 هزار توماني براي نگهداري آب بهداشتي را نميدهد. خانوادههاي تحت پوشش امداد، اگر جوان نباشند و اميدوار به فردايي بهتر، در قعر ميمانند. حتي كمكهاي موردي امداد در كنار مستمري ماهانه و يارانه 45 هزار توماني و اهداييهاي نيكوكاران هم شادي به نگاهشان نميآورد. مادر سجاد و سعيد يكي از همين خانوادههاست. خانوادهاي كه مثل بقيه مددجويان امداد، پشت درهاي بسته خانه محقرش در محله حاشيهاي «نخل پيرمرد» بندرعباس، درد و فقر را پنهان نگاه داشته و تا به آن پستوي پشتي خانه نرسي و سعيد را نبيني كه بيشتر به يك توده گوشت شبيه است تا پسري 19 ساله كه فلج و نابينا و بيعقل و متورم از بيتحركي، تكيه داده به يك توپ ورزشي و مثل آونگ ساعت، چپ و راست ميشود و زير لب كلماتي نامفهوم را زمزمه ميكند و مادر بزرگ پير زمينگير را نبيني كه چند ماه قبل دچار سكته مغزي شده و همدم مچاله و خاموش سعيد بيحواس است، نميفهمي كه چرا چهره اين مادر 40 ساله مبتلا به بيماري قلبي و گشادي رگهاي قلب، آدم را به ياد مادرهاي 60 ساله مياندازد. مادر سجاد و سعيد، از هشت سال قبل مددجوي امداد شد وقتي شوهر كارگرش كه بيمه هم نداشت فوت كرد و آنچه براي همسر و دو پسرش به ارث گذاشت، هيچ بود. سجاد
17 ساله، با تشويق نامههاي متعدد تحصيلي و ورزشي، چندسالي است كه روزانه 5 ساعت در يك تعميرگاه كار ميكند تا كمك خرج خانهاي باشد كه ديگر هيچ نانآوري ندارد و تنها درآمدش، مستمري ماهانه كميته امداد و كمكهاي موردي نيكوكاران است كه همين دريافتيها هم بايد براي نگهداري برادر معلولي هزينه شود كه ماهي دو بار تشنج ميكند و به هنگام عصبي شدن سرش را به در و ديوار ميكوبد و سازمان بهزيستي هم هيچ حمايت مالي و توانبخشي از فرزند معلول اين خانواده نداشته و فقط به صدور يك دفترچه بيمه خدمات درماني براي سعيد بسنده كرده است... مددجويان امداد فقط زنان و مردان بزرگسال نيستند. امداد در فهرست بلندبالاي مددجويانش نام كودكاني را هم ثبت كرده كه هنوز از مفهوم زندگي چيز زيادي نميدانند اما در سه سالگي و 4 سالگي و پنج سالگي، گرسنگي و گرسنه ماندن را خيلي خوب ميشناسند. فاضل پنج ساله و فواد سه ساله؛ فرزندان زينب حدادنيا، از همين نمونهها هستند كه در فهرست مددجويان امداد، به دليل سوءتغذيه ناشي از ناآگاهي يا فقر اقتصادي خانواده تحت پوشش قرار گرفتهاند و مدتي است كه سبد غذايي ماهانه دريافت ميكنند. سبد غذايي با مواد غذايي نه چندان گران. برنج و ماكاروني و كنسرو ماهي تن و عسل و مربا و روغن و سويا. وقتي وارد خانه زينب ميشويم، خانهاي در محله حاشيهنشين سنجري در شهرستان ميناب كه دو اتاق تو در تو است با سقفهاي تيركبندي شده در حال ريزش و اتاق 12 متري جلويي، «خانه» زينب و چهار فرزند است و اتاق پشتي - يك فضاي 20 متري بدون پنجره - را دادهاند به خواهر تازهعروس زينب و مجللترين وسايل اتاق خالي اين تازه عروس، دو چمدان نسبتا نو و يك كمد چوبي است، ديگر لزومي نميبينيم از زينب بپرسيم كه چرا نميتواند مواد غذايي سادهاي مثل عسل و سويا را براي فرزندانش تهيه كند. پدر فاضل و فواد كارگر بود. كارگر بدون بيمه و سال 92 به دليل ناراحتي قلبي فوت كرد. زينب با وجود دريافت مستمري 82 هزار توماني از امداد و يارانه و 100 هزار تومان كمك ماهانه نيكوكاران، نميتواند فاضل را به پيش دبستاني بفرستد چون هزينه پيش دبستاني، 60 هزار تومان بوده و زينب قادر به پرداخت چنين رقمي نبود.