گفتوگو با فرح اصولي درباره نمايشگاه «فضيلتزخمي» و فعاليتهايش در طول اين سالها
فكر ميكنند من يك مينياتوريستام
ميخواستم يك كار برمبناي موناليزا انجام دهم
علي مطلبزاده/ فرح اصولي اگرچه نقاش پركاري است اما در طول اين سالها نمايشگاههاي انفرادي كمي را در داخل ايران برگزار كرده است و بنابراين چندان عجيب نبود كه تازهترين نمايشگاه انفرادي اين هنرمند كه با عنوان «فضيلت زخمي» زمستان سال گذشته در گالري دستان 2 برگزار شد با فاصلهاي هشت ساله نسبت به نمايشگاه قبلياش برگزار ميشد؛ نمايشگاهي با موضوع «حافظ» كه در آن 50 اثر از او در موزه هنرهاي ديني امام علي (ع) در سال 86 به نمايش درآمد. اصولي در طول اين سالها چند نمايشگاه انفرادي از آثارش در خارج از كشور برگزار كرده و برخي از آثار او هم در نمايشگاههاي گروهي، از جمله دو نمايشگاه با موضوع «خيام» و «شاهنامه» در زمستان سال به نمايش درآمدهاند. فرح اصولي در نمايشگاهش كه در گالري دستان برگزار شد، 10 اثر را كه پيش از اين نمايشگاهي از آنها را در نيويورك برگزار كرده بود با برداشتي از قلمگيري مينياتور دوره صفويه و با توجه به موضوع و تركيببندي برخي آثار معروف نقاشاني مثل لئوناردو داوينچي، جيان لورنزو برنيني، پيتر پل روبنس،
ژان لئوم ژروم، يكي از آثار رضا عباسي و عكس معروف ادي آدامز با عنوان «اعدام يك زنداني ويتكنگي» خلق كرده بود. اصولي با همين ايده (استفاده از موضوع آثار معروفي تاريخ هنر غرب) مجموعه پركار ديگري را هم خلق كرده كه با عنوان «گوش كن وزش ظلمت را ميشنوي» در آينده نزديك به نمايش در ميآيد. گفتوگو با فرح اصولي را به بهانه نمايشگاه «فضيلت زخمي»، فعاليتهايش در طول اين سالها و برخوردهاي متفاوت نقاشان و مينياتوريستها را نسبت به آثارش در ادامه بخوانيد.
اخيرا نمايشگاه شما با عنوان
«فضيلت زخمي» بعد از گذشت حدود هشت سال از نمايشگاه قبليتان در موزه امام علي(ع)، برگزار شد. اين زمان طولاني طبيعتا اين سوال را در ذهن هر كسي ايجاد ميكند كه كه چرا فاصله بين اين دو نمايشگاه اين قدر طولاني شده است؟
قبلش اين توضيح را بدهم كه هميشه نقاش پركاري بوده و هستم و معمولا روزي 8 تا 10 ساعت نقاشي ميكنم، ولي ممكن است بهخاطر موقعيتهايي استثنايي كارم را چند روزي تعطيل كنم. در هر صورت ريتم ثابت و منظمي براي نقاشي دارم و با اينكه هر روز كار ميكنم به دليل پركار بودن نقاشيها در طول سال تعداد معيني كار را نقاشي ميكنم. حتي به اين شكل هم در طول سال به اندازهاي كار ميكنم كه بتوانم با آن تعداد يك نمايشگاه انفرادي برگزار كنم، اما نميدانم چرا هرگز علاقهاي به برگزاري نمايشگاه انفرادي نداشتهام. هيچوقت به اين يك مورد توجه نميكنم، آن هم با وجود اينكه معتقدم نمايشگاه انفرادي به دلايلي مثل اينكه تمام فضاي نمايشگاه در اختيار يك هنرمند است و مخاطب را بيشتر تحت تاثير قرار ميدهد، اهميت زيادي دارد. نه براي اين نمايشگاه بلكه قبل از آن هم همين فكر را ميكردم، اما دليل اينكه چرا نمايشگاهي از كارهايم برگزار نكردم را نميدانم (ميخندد) ... از آن طرف، تعداد نمايشگاههاي گروهي كه در طول اين سالها شركت كردم خيلي زياد است و دورههايي هم بود كه با گالريهاي متعدد كار ميكردم و آنها هم كارهايم را بهمحض اينكه تمام ميشد، ميفروختند. به همين دليل در طول اين سالها، كارهايم هيچوقت به شكل يك مجموعه جمع نميشد و فرصت به برگزاري نمايشگاهي از آنها نميرسيد. اما وقتي مجموعه حافظ را كار ميكردم، تصميم گرفتم هيچكدام از كارها را نفروشم تا در نهايت بتوانم از آنها يك نمايشگاه انفرادي برگزار كنم. در نهايت هم 50 تابلو آماده شد كه چيزي حدود چهار سال وقت برد.
همان نمايشگاهي كه در موزه امامعلي(ع) برگزار شد؟
قبل از آن نمايشگاهي از همين مجموعه در موزه لودويگ كوبلنس گذاشتم. نمايشگاه ديگري هم قرار بود در لوكزامبورگ از همين آثار برگزار كنم، اما در لحظات آخر تغيير عقيده دادم و همين شد كه در موزه هنرهاي ديني امام علي (ع) نمايشگاه گذاشتم. بعد از نمايشگاه حتي تصميم داشتم كارها را نگه دارم و خيلي دلم ميخواست موزه و بنيادي همه آنها را ميخريد و به همان شكل نگهشان ميداشت. روي شعر و ادبيات در طول اين سالها زياد كار شده و در اين بين هر كسي نگاه خاص خودش را نسبت به آن داشته، اما تصور نميكنم يكي آمده باشد و 50 غزل حافظ را بر مبناي حال و هواي اين اشعار در يك مجموعه كار كرده باشد. مورد ديگر اينكه من به عنوان يك زن آمدم و چنين كاري را روي غزلهاي حافظ انجام دادم. به عقيده خودم خصلتهايي مثل اينها كه گفتم در آن مجموعه وجود داشت و به خاطر همين بهتر بود همه كارها در يكجا جمع ميشد، اما اين اتفاق نيفتاد. در همان زمان غير از اين مجموعه كار ديگري انجام نداده بودم و بنابراين تعدادي از اين كارها را فروختم و چندتايي از آنها هم در حراجيهاي كريستي، بونامز و ساتبي فروش رفت. در اين بين چند موزه مثل موزهاي در هند يا موزه پاسارگاد و موزه هنرهاي معاصر تهران، تعدادي از كارها را خريدند. بعد از نمايشگاه در موزه امام علي (ع)، تعدادي از كارهاي اين مجموعه در نمايشگاههاي گروهي ديگري هم به نمايش درآمد و بعضي از اين آثار هم به اين شكل فروش رفتند.
از آن 50 تابلو در حال حاضر چند كار باقي مانده است؟
شايد 16 يا 17تايي از آنها فروش رفته باشد و مابقياش مانده.
در طول اين سالها به اين فكر نكرديد كه آنها را در قالب كتابي منتشر كنيد؟
به اين هم فكر كردم، اما بيشترين كاري كه در زندگي بلد هستم انجام دهم نقاشي است (ميخندد). هر كار ديگري غير از نقاشي برايم سخت است. هر از گاهي به عنوان داور، دبير بيينال يا نمايشگاهگردان كارهايي كردهام، اما نهايتا آرزوي باطني و قبليام اين است كه بنشينم و نقاشي كنم. جدا از اين، انتشار كتاب كارهاي خاصي مثل اسلايد كردن كارها و نوشتن مقدمه و مابقي اطلاعات را براي كارها لازم دارد. اينكارها آنقدر بهنظرم سخت ميآيد كه هر بار قرار شده چنين كاري بكنم يا وقتش را نداشتهام يا اصلا دنبالش نرفتهام. گاهي حتي طرفي كه قرار بوده اينكار را بكند، ديگر آن را دنبال نكرده و من هم خوشحال از اينكه ديگر مجبور نيستم چنين كاري بكنم بيخيالش شدهام. ولي متاسفانه يا خوشبختانه، در اين يك مورد، قرارها براي چاپ كتابي كه به زودي منتشر ميشود، گذاشته شده است. من هم ديگر مجبورم همين كار را بكنم و نميتوانم از زيرش شانه خالي كنم.
براي حرف زدن در مورد
«فضيلت زخمي» چقدر بايد به عقب برگرديم؟
همان موقع كه قصد داشتم نمايشگاه حافظ را برگزار كنم، روي نقاشيهاي ديگري هم كار ميكردم. معمولا وقتي نمايشگاهي برگزار ميكنم، كارم را ادامه ميدهم و روي مجموعههاي ديگري كار ميكنم. شروع اين مجموعه هم از همان سالها بود.
مخاطبي كه كارهاي شما را در طول اين سالها دنبال كرده، در مجموعه «فضيلت زخمي» تفاوتهايي را در مقايسه با ديگر آثارتان و بهخصوص مجموعه حافظ ميديد. يكي از تفاوتهاي اين مجموعه، انتخاب شيوه قلمگيري دوره صفوي براي اجراي آثار بود. دليل انتخاب اين شيوه چه بود و چه مراحلي طي شد تا به آثار اين نمايشگاه رسيديد؟
از همان اول و حدود سالهاي 57 كه به سراغ اين شيوه در نقاشي رفتم كارم را با قلمگيري شروع كردم. در آن زمان به اين فكر ميكردم كه شيوه قلمگيري آزادتر و راحتتر است و قيدوبند تزييني كمتري دارد. آن زمان تنها با شيوه قلمگيري كار ميكردم و هيچكدام از موتيفهايي كه در مجموعه «فضيلت زخمي» ديديد، در كارهايم نبود. حتي از همان اول هم از صفويه و قلمگيريهاي آن دوره شروع كردم و كمي گذشت تا تكفيگورها تحت تاثير فرسكهاي چهلستون وارد كارهايم شود. آن زمان پشت اين فيگورها را سفيد باقي ميگذاشتم و خيلي نزديك به گرافيك كار ميكردم. قصدم اين بود كه در اين كار يك تحول ايجاد كنم و نميخواستم راهي را كه ديگران رفتهاند دوباره بروم. در همان دوره و در سالهاي 60 و 61، در يك مجموعه شامل سرها و دستو پاهاي بريده يا آدمهاي زخمي و كساني كه در جنگ صدمه ديده بودند براي فيلم «نيشابور» به كارگرداني خسرو سينايي كار كردم. اين مجموعه صحنههايي بود از اتفاقات و بلاهايي كه از جنگ، زلزله، آتشسوزي و... بر سر آدمها ميآمد. بازماندههاي چنين اتفاقاتي يا وحشتزده در حال فرار بودند يا اينكه بدنهايشان با سرهايي كه از آنها جدا شده بود روي زمين افتاده بودند. به اين شكل، ميتوان گفت يك نطفهاي از اين مجموعه «فضيلت زخمي» از همان زمان در كارهاي من بوده و ادامه پيدا كرده، اما به هر حال تكنيكم با چيزي كه الان هست، كاملا متفاوت بود. در حال حاضر تكنيك پختهتر و قويتري دارم. در طول اين سالها به سراغ مينياتورهاي دوره تيموري هم رفتم يا دورههاي ديگري بودند كه توجهم را به خودش جلب كردند. كمپوزيسيونهايي را كه در گبه و گليم بود در كارهايم استفاده ميكردم و به معماري هم توجه داشتم. حتي تاريخ و جغرافياي ايران را هم بيشتر مطالعه كردم و اطلاعات بيشتري نسبت به آن به دست آوردم. در مورد شعر مساله برايم كمي تفاوت داشت و از سالها قبلتر و از 12، 13 سالگي هميشه با شعر زندگي كردهام. گذشت تا از يك جايي به بعد در كارم وارد فضاهاي رنگي مثل مجموعه حافظ شدم. قبل از اين مجموعه فضاي كارهايم سادهتر و هندسيتر بود و معمولا فيگورها در كار كامل نبودند و تنها بخشهايي از آنها ديده ميشد. شايد پيچيدهترين دوره كاريام از نظر تركيببندي و تعدد فيگورها و پركاري نقاشيها همين مجموعه حافظ باشد. دليل آن هم، موضوع، ريتم، فضا و محتواي غزلها در كنار پيچيدگي ساختار شعرها بود كه در نهايت باعث شد به اين سمت حركت كنم.
اينطور به نظر ميرسد كه موضوع در كارهايتان، آن هم در اين دو مجموعه اخير، شكل جديتري به خودش گرفته است...
موضوع هميشه برايم اهميت داشته و از همان اول هم روي موضوعاتي مثل اسطورهها يا شعرهاي كلاسيك كار كردم. اما به اين شكلي كه در دوره «حافظ» يا «فضيلت زخمي» ديديد، به اين تعداد و با يك تم معين كار نكرده بودم. قبل از آن يك نمايشگاه انفرادي داشتم به اسم «شاعرانهها» و شامل كارهايي ميشد كه از نظر تركيببندي يا موضوع خيلي به هم نزديك بودند. حتي در طول اين مدت راجع به زندگي زنان زياد كار كردم و سعيام اين بود كه در اين كارها به موضوعات كليتري بپردازم. البته در اين بين مجموعه كارهايي مثل «بالهاي سوزان» يا «قفس و پرنده» هم بودند كه به اندازه يك مجموعه نمايشگاهي ميشدند، اما همانطور كه گفتم كارها از قبل فروش ميرفت و ديگر به برگزاري نمايشگاه نميرسيد.
كار روي مجموعه «فضيلت زخمي» را از كي شروع كرديد؟
فكر كنم سال 88 يا 89 بود. قبل از آن اوقات بسياري پيش آمده بود كه روي نقاشيهاي غربي كار ميكردم و دوباره با فضاي كارهاي خودم اجرايشان ميكردم. در اين بين به شيوه قلمگيري هم زياد فكر ميكردم و با خودم ميگفتم چه خوب ميشد اگر يكسري كار را با همين فضاها شروع كنم. يك چيزهايي را هم اتود و طراحيهايش را اجرا كردم.
نخستين كار اين مجموعه چه بود؟
قصد داشتم يك كاري بر مبناي موناليزا انجام دهم و دلم ميخواست آن را با شيوه قلمگيري كار كنم. نشستم و موناليزا را براي خودم اتود كردم. آن زمان دو اتود از موناليزا زدم، اما چون كار ديگري انجام ميدادم آنها را نگه داشتم تا بعدا سر فرصت رويشان كار كنم. همان موقع آقاي حاتم كه گالري ده را داشت با من تماس گرفت و گفت كه قصد دارد نمايشگاه گروهي با موضوع موناليزا جمع كند. به من هم پيشنهاد داد تا براي اين نمايشگاه كار بدهم و وقتي من گفتم كاري را با اين موضوع اتود كردهام از آن استقبال كرد. نمايشگاه قرار بود شش ماه بعد برگزار شود و همين مساله دليل جديتري شد كه بنشينم و يك موناليزا با گردن بريده كار كنم.
يعني موناليزايي غير از آن كاري كه در نمايشگاه فضيلت زخمي ارايه شد؟
بله، گردنش بريده شده بود و از آن خون ميچكيد اما باز لبخند ميزد. اين شعر شاملو كه ميگويد؛ «هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست كه من به زندگي نشستم» را براي اين تابلو كار كردم. در تذهيب آن يكسري پرنده استفاده كردم و كلمات «هرگز»، «اينگونه»، «فجيع» و «كشتن» هم در كار تكرار ميشد. اين كار در همان نمايشگاه گروهي با موضوع موناليزا ارايه شد و بعد از آن يكسري ايده به ذهنم رسيد تا مجموعهاي را با همين تكنيك كار كنم. نخستينبار بود كه بعد از سالها دوباره ميخواستم با روش قلمگيري كار كنم و اين اضطراب را داشتم كه آيا جواب ميدهد يا نه.
ايده استفاده از شعر در كارهايتان همزمان با كار روي مجموعه «فضيلت زخمي» و نقاشي موناليزا بود؟
بله، براي انجام تابلوي موناليزا دقيقا كارهاي دوره صفوي را مدنظر داشتم. در اين كارها، فيگور، شعر و تذهيب سه عنصر اصلي هستند، منتها من براي فيگور موناليزا شعر شاملو را انتخاب كردم و تذهيب دورش را پرنده كار كردم. در اين كار بيشتر به دوره صفوي وفادار بودم و اينكه در تذهيبها از آلات قتاله استفاده كنم هنوز به ذهنم نيامده بود. با همين ايده نشستم و دوازده يا سيزده كار را اتود زدم و طراحيهايشان را تمام كردم.
البته قبل از اينكه موناليزا را كار كنم و بلافاصله بعد از دوره حافظ، چند كار ديگر هم انجام دادم. «المپيا»ي مانه را طراحي كردم و از همان زمان به همراه يك كار ديگر كه بر مبناي «صبحانه روي چمن» بود به اين فكر كردم كه آنها را به صورت رنگي اجرا كنم. همين تصميم باعث شد كه دستكم 20 نقاشي بر مبناي نقاشيهاي معروف دنيا و كارهاي بوتيچلي، ميكلآنژ، فراگونارد، فرآنجليكو و خيليهاي ديگر كه بخش عمدهاي از آنها مربوط به دوره رنسانس بودند، كار كنم. اسم اين مجموعه شعري از فروغ است كه ميگويد كه «گوش كن وزش ظلمت را ميشنوي؟» در همان زمان سفر امريكا برايم پيش آمد و قبل از سفر طراحيهاي «فضيلت زخمي» را انجام دادم و همين طراحيها را با خودم بردم و آنجا تمامشان كردم. بعد از تمام شدن مجموعه «فضيلت زخمي» هم نوبت به اين كارهاي رنگي رسيد و آنها را هم تمام كردم.
چه شد كه از بين اين دو مجموعه، «فضيلت زخمي» را به نمايش گذاشتيد؟
همان زمان كه امريكا بودم از اين مجموعه در گالري شيرين نيويورك يك نمايشگاه انفرادي برگزار كردم و بعد از آن هم نمايشگاه ديگري از آن در سري گالريهاي پال رابسون در نيوجرسي گذاشتم. از همين مجموعه، سه كار هم در يك نمايشگاه گروهي كه با شركت 9 زن از خاورميانه برگزار ميشد در سوهو توئنتي به نمايش درآمد. غير از اين براي نمايش مجموعه ديگري كه كار كرده بودم گالري بزرگتري لازم بود. «فضيلت زخمي» در يك گالري جمعوجورتر هم ميتوانست به نمايش درآيد و بعد از ديدن گالري دستان به اين نتيجه رسيدم كه اينجا جاي مناسبي براي نمايش آنهاست. كارهايم به فضاي اين گالري ميخورد و البته صاحب اين گالري و ديگر كساني كه آنجا بودند هم با من ارتباط خوبي برقرار كردند و اين شد كه به اين نتيجه رسيدم «فضيلت زخمي» را زودتر به نمايش بگذارم.
با توجه به صحبتهايتان يا شكل برگزاري نمايشگاه «فضيلت زخمي» و حتي عنوان آثار در اين مجموعه بهنظر ميرسد شما هيچ ابايي در مورد اشاره به اينكه اين كارها را بر مبناي فلان نقاشي معروف انجام دادهايد، نداريد. معمولا چنين چيزي مرسوم نيست و حتي اگر در آثار يك نقاش چنين شباهتي هم حس و به آن اشاره شود، سادهترين جواب گفتن اين جمله است كه من آن كار را اصلا نديدهام.
من اصرار دارم كه چنين شباهت و استفادهاي را بگويم و دليل آن هم اين است كه از آن نقاش و كارش كمك ميگيرم. در نمايشگاه «فضيلت زخمي»، اسم كارها شامل سه بخش اسم نقاش اصلي، اسم شاعر و اسم خودم بود. من از اينها كمك گرفتم تا حرف خودم را بزنم و برفرض اگر لبخند موناليزاي اصلي نبود ديگر كار من معنايي نداشت. جدا از اين مورد، من از چنين تلفيقي بين هنر غرب و هنر شرق استقبال ميكنم. در ايران ما هنر غرب را ميشناسيم و كمتر كسي است كه اسم موناليزا، لبخند ژوكوند يا پيكاسو به گوشش نخورده باشد. خيلي از هنرمندان غربي در شرق خيلي مشهورند. وقتي همه دنيا با اين ازدياد در مهاجرتها در هم تنيده ميشود، ديگر درهمتنيده شدن هنرش امري اجتنابناپذير خواهد بود. من حتي براي نقاشيهايم بهعمد دوره صفويه را انتخاب كردم، چرا كه در اين دوره رنسانس اتفاق افتاد و بعد از آن بود كه هنر غربي روي هنر ما تاثير گذاشت و وضعيت مينياتور را بطور كلي عوض كرد.
شما كه خودتان را مينياتوريست نميدانيد؟
اين فكر اشتباهي است كه هميشه در مورد من ميشود. پيش خودشان فكر ميكنند من يك مينياتوريستام و انتظار دارند در كارهايم به مينياتور وفادار بمانم. من از طريق نقاشي وارد مينياتور شدم و اين شيوه از نقاشي را براي كاري كه ميكنم به كار ميبرم. در مورد استفاده از مينياتور هيچ تعصبي ندارم و در انتخابهايم به اينكه آنها به فضاي مينياتور ميخورند يا نه، اصلا فكر نميكنم. در نهايت كاري را ميكنم كه با تكنيك يا فضايي كه در آن به كار رفته مرا به چيزي كه از لحاظ تصويري ميخواستهام، برساند. در اين بين هر اتفاقي ممكن است بيفتد و برفرض هنر غرب يا مينياتور وارد كارهايم شود. با اين حساب اينكه فلان مورد در كارهايم زياد يا كم شود واقعا جزو درگيريهايم به حساب نميآيد.
واكنش مينياتوريستها يا طرفداران سنتي مينياتور در طول اين سالها نسبت به آثارتان چه بوده است؟ بازخوردي از جانب آنها داشتهايد؟
در ايران مينياتوريستها و نقاشان هر كدام جداگانه راه خودشان را ميروند و شما هيچچيز مشتركي بين اين دو دسته از گفتوگو و كنفرانس گرفته تا وركشاپ يا نمايشگاه مشترك نميبينيد. دليلش هم اين است كه مينياتوريستها خيلي مايل نيستند كه فكر متفاوتي را وارد اين فضا كنند و از طرفي نقاشان ما هم علاقهاي ندارند هيچ اتفاقي در مينياتور بيفتد. نگاه نقاشها به مينياتور ناشي از طرز فكري به معناي بنبست بودن اين شيوه است. به نظر خيليها كار كردن و حرف زدن در مورد مينياتور فايدهاي ندارد. در عوض مينياتوريستها هم ميگويند كه نقاشي يك هنر غربي است و چيزي است كه به فرهنگ ما مربوط نميشود. من در ميان اين دو دسته و فضايي قرار دارم. بين مينياتوريستها و نقاشها مثل يك پل هستم. تازه بعد از حدود 40 سال كار از سمت نقاشان به عنوان يك نقاش پذيرفته شدم. اما واقعا به نظر نميرسد كه از طرف مينياتوريستها پذيرفته شده باشم. من در كارهايم خطوط ممنوعهاي را رد كردهام كه مينياتوريستها به آن اعتقادي ندارند. به عنوان مثال من با ايربراش كار ميكنم و آنها اين نظر را دارند كه به خاطر راحت شدن كارم از آن استفاده ميكنم، در حالي كه واقعا استفاده از ايربراش كار مرا سختتر هم ميكند. بخشي از كارهاي من تحت تاثير گرافيك است كه در آن تحصيل كردهام. همين مورد به من كمك ميكند تا در كارهايم از وسايل مختلف استفاده كنم و در نگاهم به عناصري مثل خط از گرافيك كمك بگيرم. اين موارد در كارهاي من تلفيقي است و براي استفاده از همه آنها دستكم با خودم تفاهم دارم. در گرافيك ما، استفاده خوبي از مينياتور شده و وقتي كاري به اين صورت ميبينم واقعا از آن لذت ميبرم. گرافيستها در كارهايشان از آن سنتها استفاده كرده و آن را امروزي ميكنند، در حالي كه كارشان شخصيت دارد و كاملا هم ايراني، امروزي و معاصر است. به نظر من گرافيك در ذات مينياتور و حتي در ذات خط هست و به همين دليل هم اين دو خيلي زود به يكديگر نزديك ميشوند و در كنار هم قرار ميگيرند. هر چه نباشد بخش بزرگي از كارهاي مينياتور قديم در خدمت كتاب، ادبيات و شعر بوده و گرافيستهاي امروزي هم در بيشتر موارد خردمندانه و خلاقانه از آن استفاده ميكنند. جدا از اينها و در مقايسه با ديگر كشورها، ميتوان به مينياتوريستهاي پاكستاني اشاره كرد كه چندين نفر از آنها هم موقعيت جهاني پيدا كردند. اين مينياتوريستها در كنار ديگر نقاشان كار ميكردند و دستكم اين تعصبات را نسبت به مينياتور نداشتند. تكنيك آنها يك تكنيك درجه يك بود اما هيچوقت مثل اتفاقي كه در ايران شاهد هستيم با اين فكر مواجه نيستند كه نبايد آن را تغيير داد. اينكه من دنبال اين شيوه در نقاشيام رفتم ناشي از علاقه شخصيام بود، وگرنه در طول اين سالها در ايران هيچ مكتبي شكل نگرفته تا به واسطه آن مكتب، يكي در كارش از مينياتور فاصله بگيرد و به طرف نقاشي حركت كند يا عكس آن اتفاق بيفتد. نبايد روي اين چيزها تعصب داشت و اين مربوط به هر دو طرف ماجرا ميشود. اما خب، به هر حال اين مشكلي است كه سالهاست با آن روبهرو هستيم و با اين شرايط در آينده هم اين مشكل ادامه خواهد داشت.
بهنظر ميرسد مينياتوريستها نسبت به نقاشان در اين يك مورد تعصب بيشتري داشته باشند...
نه، نقاشها هم اين تعصب را دارند و واقعا خيلي از آنها از مينياتور بهشدت بدشان ميآيد. باور ميكنيد كه خيليها به من گفتهاند چقدر خوب ميشد اين روش را كنار ميگذاشتي و ديگر اينطوري كار نميكردي. در حالي كه من پيش خودم فكر ميكردم بايد بابت اين كارها تشويق شوم (ميخندد) ... دستكم براي من تصورش سخت است كه بعد از 40 سال كار كردن به اين شيوه طور ديگري كار كنم. در حال حاضر بعد از اين همه وقت تكنيكم را پيدا كردهام و به واسطه آن ميتوانم حرفي را بزنم كه ميخواهم. پيش خودم هم فكر ميكنم اين حرفي كه ميزنم به اندازه كافي معاصر هست، بنابراين چه دليلي دارد اين كاري را كه ميكنم رها كنم. البته در اين بين بودهاند عدهاي هم كه خيلي تحت تاثير قرار گرفتهاند و كاري كه كرده بودم برايشان جذاب بود و تشويقم كردند.
به نظرتان در نمايشگاه اخير اين نظرات مثبتتر شدند يا به همان شكل سابق باقي ماند؟
در مورد اين نمايشگاه تعداد نظرات مثبت زياد بود. خيليها از نظر عاطفي تحت تاثير كارها قرار گرفتند و حتي عده زيادي هم بودند كه تكنيك كارها آنها را تحت تاثير قرار داده بود. اما خب، كساني هم بودند كه با قاطعيت ميگفتند اين شكل نقاشي را بگذار كنار، چون فايده ندارد و هيچوقت معاصر نميشود. سالهاست اينها را ميشنوم و ديگر به اين حرفها عادت كردهام (ميخندد) ... در حالت كلي به نظر ميرسد كه مينياتور ما در ميان عامه مردم براي خودش صاحب جايگاه است، اما بين روشنفكران و هنرمندان يا حتي منتقدان جايگاهي به آن صورت ندارد. در تمام اين سالهايي كه كار كردهام حتي دو نقد آن هم در جهت منفي روي كارهايم نوشته نشده است. به هر حال بايد براي اينكه چرا چنين كاري پسنديده نميشود و چه اشكالاتي دارد دليل آورد. اتفاقا كار من از آن دست كارهايي است كه لايهها و ارجاعات زيادي در خودش دارد اما خيلي وقتها متوجه ميشوم آنهايي كه به اين كارها نگاه ميكنند اين لايهها را ورق نميزنند و حتي حوصله نميكنند شعرها را تا انتها بخوانند. در اينجا وقتي از دور ميبينند يك كار شبيه به مينياتور است خيلي راحت نتيجه ميگيرند كه نبايد به آن پرداخت يا توجه كرد.
در نمايشگاه اخيرتان كاري بود كه برمبناي يكي از عكسهاي «ادي آدامز» كار شده بود. استفاده از يك عكس براي نقاشي، آن هم در كنار آثاري كه تمام آنها بر مبناي نقاشيهاي معروف در تاريخ هنر كار شده بودند چه دليلي داشت؟
اگر اشتباه نكنم اين كار، آخرين نقاشي است كه در مجموعه «فضيلت زخمي» كارش كردم. كار روي اين مجموعه در سال 2012 و بعد از كارهايي بر مبناي نقاشيهاي تيسين و ميكلآنژ تمام شد. بعد از آن خيلي دلم ميخواست كه بر مبناي يكسري از عكسها هم كار كنم و يكي از عكسهايي كه از دوره جواني روي من تاثير زيادي گذاشته بود همين عكس از ادي آدامز بود. به نظرم در اين عكس لحظه خيلي عجيبي به نمايش گذاشته شده كه ناشي از به بنبست رسيدن آدمها و درگير شدنشان با اضطراب حاصل از آن است. اين لحظه خاصي است كه براي من بهشخصه خيلي دردناك است. عكسهاي زيادي را در آن موقع نگاه كردم و براي خيلي از آنها اين امكان وجود نداشت كه وارد فضاي كارهايم شوند. غير از اين ميخواستم با اين كارم حرفي هم بزنم. ميخواستم به شعري از شاملو ارجاعبدهم كه ميگويد؛ «و تاريخ توالي فاجعه شد». با خودم فكر كردم اين همه سال از گرفته شدن اين عكس گذشته اما باز هم همين اتفاق در گوشه و كنار دنيا ميافتد و عكسهايي از آن گرفته ميشود كه در خبرها يا فضاي مجازي بارها به نمايش درميآيد. با اين حساب تعداد عكسهايي كه ميتوانند ما را با دردناكيشان آزار بدهند خيلي بيشتر شده است. اين مساله باعث ميشود به اين فكر كنم كه نه تنها چيزي عوض نشده بلكه به نسبت قبل بدتر هم شده است. انگار اين عكس هربار تكرار ميشود و اين تكرار هيچوقت تمامي ندارد.
براي نمايشگاه بعديتان هم بايد اين همه سال منتظر بمانيم؟
فكر نميكنم. مجموعهاي كه همزمان با «فضيلت زخمي» كار كردم آماده است. 26 تابلو كه با در نظر گرفتن اينكه قطع كارها بزرگ است و تعدادي از آنها چهارلت و سهلت هستند نمايشگاه بزرگي ميشود و فقط مانده تصميم بگيرم كجا به نمايش بگذارم.
نخستين نمايش اين آثار در ايران خواهد بود يا بهرسم ديگر نمايشگاههايتان ابتدا در خارج از كشور نمايش داده ميشوند؟
به همين مورد فكر ميكنم و هنوز مطمئن نيستم آنها را اول در ايران نمايش دهم يا اينكه اين اتفاق در خارج از كشور بيفتد. بيشتر اين كارها بر مبناي تاريخ هنر و تابلوهاي مشخصي هستند كه اصل آنها در موزه لوور روي ديوار است. با اين شرايط احتمالا در خارج از كشور بازخورد بهتري هم خواهند داشت. غير از اين دوست ندارم اينجا آنها را نمايش بدهم. به اين فكر ميكنم حتما چندتايي از آنها فروش خواهد رفت و واقعا نميخواهم اين مجموعه كه به نظر خودم كامل است، ناقص شود.