كهنالگو و روايت
از نظر روانشناسي تحليلي يونگ جملهها و پاراگرافها معناي ثابت غيرقابل تغيير ندارند، بلكه جملهها به تناسب قرار گرفتن در متن معناهاي متفاوت پيدا ميكنند. كمااينكه اگر اين روايتها را از متن تاريخ بيهقي جدا كنيم، آن برداشتي كه از طريق آن جايگاه خاصي كه روايت در متن تاريخ بيهقي به دست ميدهد به دست نميآيد. همچنين ما در تاريخ بيهقي انگارهها و الگوهايي كهن را ميبينيم كه الزاما به معناي كهنالگوي يونگي نيستند. مثلا هارون الرشيد و سلطان محمود انگاره پدراني هستند توانا كه امپراتوري گسترده دارند و هر يك دو پسر دارند (مسعود و محمد پسران محمود و امين و مامون پسران هارون) كه ناتوان از گزيدن يكي بر ديگري هستند. اين انگاره بار عاطفي شديد دارد. همين بار عاطفي فرجام شوم اين انگاره را مسلم ميكند. اتفاقا اختلاف همين پدريان و پسريان (به تعبير زيباي بيهقي) سراسر تاريخ را از كينه و درگيري آكنده ميكند كه نقطه اوجش قتل حسنك است.