جريانشناسي سياسي مشروطيت
نيروهاي سياسي در آستانه تجدد ايراني
آيت وكيليان
در بررسي و تحليل يك جنبش اجتماعي و سياسي، چنانچه بخواهيم به يك فهم عميق و رهيافت نظري دست يابيم، بدون ترديد بايد جريانات نهفته در دل آن را كشف كرد. جريانات متنوع و متكثري در شكلگيري جنبش مشروطيت ايران سهيم بودند.
نخستين گروه اجتماعي فعال كه بدنه و بستر عمومي انقلاب را هموار كرد، توده مردم بودند. توده مردم شامل طبقات متوسط و فقير شهري ميشد و فعالترين بخش آن را كسبه بازار و صنعت تشكيل ميداد. اين طبقه بهطور عمده به وسيله روسا و ريش سفيدان و كدخدايان محلات، اصناف، كلانتران، كدخدايان روستاها، ايلات و طوايف هدايت ميشدند و تا آن زمان نقش موثري در ساختار اجتماعي ايران داشتند. توده مردم شهري و روستايي و عشايري به شكل آحاد منفرد كمتر فعال بودند و مشاركت مردم از طريق ساختارهاي مدني صورت ميگرفت. تجلي اين ساختار را در فرمان مشروطيت ميبينيم، آنجا كه به طبقات معين يعني شاهزادگان، علما، اعيان، ملاكين، تجار و اصناف اجازه داده ميشود كه نمايندگان منتخب خود را براي عضويت در مجلس برگزينند.
دومين گروه اجتماعي علما، وعاظ و طلاب بودند كه با توده مردم، كسبه و بازاريان پيوند نزديك داشتند و نقش مهمي در برانگيختن آنان ايفا كردند. در اين دوران علما به عنوان سخنگو و نماينده مردم در برابر حكومت شناخته ميشدند و اصطلاح علماي ملت، در مقابل اولياي دولت كاربرد فراوان داشت. اين تعبير البته مسبوق به سابقه است؛ در تاريخ ايران آنچه به نام ملت در تقابل، تضاد يا حامي دولت ميبينيم، عناصر پرنفوذ مذهبياند كه تحت عنوان علما، نقش رهبري يا آلترناتيو ملت داشتهاند.
در ميان علما نقش مراجع ثلاث مقيم عتبات (آخوند محمد كاظم خراساني، شيخ عبدالله مازندراني و ميرزا خليل تهراني) در تهييج مردم بسيار موثر بود. همچنين وعاظ بزرگي چون شيخ مهدي سلطان المتكلمين و شيخ محمد سلطان المحققين نقش مهمي در برانگيختن مردم داشتند. يكي از انتقاداتي كه به تاريخنگاري مشروطيت وارد است، عدم توجه كافي به جايگاه مراجع ثلاث است. به ويژه نقش دو مجتهد نوگرا چون آخوند خراساني و ناييني بسيار جلوه ميكند، به صورتي كه برخي از مورخين لقب رهبران فكري انقلاب مشروطيت را به آن دادهاند. بعد از پيروزي مشروطه اول و در جريان مبارزه جديدي كه عليه استبداد محمد علي شاه آغاز شد، علماي فعال در مشروطه به دو گروه اصلي تقسيم شدند. گروهي از خلع محمد علي شاه دفاع ميكرد و گروه ديگر خطر اصلي را از جانب متجددان افراطي ميديد و نه تنها دليلي براي مبارزه و خلع محمد علي شاه نمييافت بلكه حذف او را خطري براي وضعيت موجود ميدانستند. معروفترين چهره گروه اخير شيخ فضلالله نوري است كه يكي از علماي درجه اول تهران بود و در ميان مردم موافقان و مخالفاني پيدا كرد. شيخ فضلالله نوري به دليل مواضع سختگيرانه عليه مشروطيت، مخالفان فراواني در ميان برخي از مردم نيروهاي انقلابي داشت. گروه ديگري وجود داشت كه در صفوف فكري تجددگرايي جاي داشتند و عملكرد اينان در مواجهه با روحانيت سنتگرا بود. سيد اسدالله خرقاني و شيخ ابراهيم زنجاني در اين دسته بودند. در ميان وعاظ ملك المتكلمين و سيد جمال واعظ از آن گروه بودند و در ميان طلاب افراد سرشناس متعددي به اين طيف تعلق داشتند كه شاخصترين آنها سيد حسن تقيزاده است. اين گروه با ديوان سالاران غربگرا و تجار بزرگ پيوند عميقي داشتند. زنجاني را حسين قليخان نظام السلطنه مافي، از دولتمردان سرشناس عهد قاجار كشف كرد و نخستين رساله زنجاني به كمك نظامالسلطنه مافي تكثير شد. برخي محققين اين رساله را كه «بستان الحق» نام دارد، مهمترين رساله سياسي دوران مشروطيت ميدانند. ملكالمتكلمين نيز ارتباط نزديكي با اين گروه داشت و نخستين رساله او به نام «من الخلق الي الحق» در بمبئي با پول تجار بزرگ زرتشتي اين شهر چاپ شد كه اعتراض شديد مسلمانان آنجا را در پي داشت و به ايران بازگشت.
سومين گروه اجتماعي ديوانسالاران تجددگرا بودند و هسته اصلي اينان را رجال و دولتمردان تشكيل ميدادند كه در وزارتخانه شاغل بودند و با مدنيت غرب جديد آشنايي داشتند. تاثير كارمندان وزارتخارجه بر تحولات فكري قرن نوزدهم در ايران و عثماني بسيار بزرگ است. اين حلقه نخستين مناديان تجددگرايي در ايران بودند. از عهد ناصرالدين شاه وزارتخارجه تا حدودي از يك ساختار اليگارشي برخوردار شد يعني در انحصار يك شبكه بسته و خويشاوند قرار گرفت. از درون اين خاندانها طبقه جديد كارگران دولتي سرشت دوزيستي داشتند، يعني هم در حكومت بودند و هم از مزاياي مادي و اقتدار سياسي ناشي از تصدي مناسب حكومتي بهرهمند بودند و هم در موضع اپوزيسيون جاي داشتند و منتقدين ساختار سياسي و اجتماعي ايران به شمار ميرفتند و تحول و توسعه جامعه به سوي يك الگوي مطلوب و خاص را جستوجو ميكردند كه البته اين الگو آرماني و اتوپيك نبود بلكه با واقعيتهاي عصر جديد همخواني داشت. تركيب دولت نوپاي مشروطه از همين طبقه شكل گرفت. در طرف مقابل افرادي بودند كه از طريق اهرمها و رانتهاي حكومتي و با اخذ رشوه به ثروتهاي هنگفت دست مييافتند و هم از موضع محافظهكاران در جهت حفظ وضع موجود ميكوشيدند. تحول نظري در درون اين ساختار اليگارشي، در مرحله بعد از حاكميت قاجارها و با اندكي تعديل نيرو و تحول فكري در قامت تكنوكرات، پايههاي استقرار پهلوي اول را بنا نهادند و يك اليگارشي حكومتگر پديد آوردند كه اقتدار آنها تا پايان سلطنت پهلوي دوم تداوم يافت.
چهارمين گروه اجتماعي كمپرادورها بودند. كمپرادور واژهيي پرتغالي به معناي واسطه است. در ايران اين نظام كمپرادوري در دوران قاجاريه تكوين يافت و گروه اجتماعي مقتدري از تجار بزرگ ايجاد كرد. اين گروه را از كسبه و بازاريان تفكيك كردند، زيرا تجار بزرگ كمپرادور هم از نظر پيوند با كانونهاي تمدن غرب و هم از نظر بافت فرهنگي و اهداف سياسي با توده كسبه و بازاريان تفاوت ماهوي داشتند. در واقع كسبه و بازاريان مهمترين بخش طبقه متوسط را تشكيل ميداند و اين گروه اجتماعي از حوالي نيمه قرن نوزدهم و در دوران محمدشاه قاجار و اوايل عهد ناصري در ايران شكل گرفت. بزرگترين تجار ايران در آن زمان در زمره اين كمپرادورها بودند مانند حاج معين التجار بوشهري و حاج محمد حسن امين الضرب و ارباب كيخسرو جهانيان و ارباب جمشيديان. اينان به دليل پيوند با دستگاه حكومتي و ارتباط نزديك با ديوانسالاران تجددگرا نقش مهمي در تحولات مشروطيت ايفا كردند.
پنجمين گروه اجتماعي موثر در انقلاب مشروطه سران ايلات و عشاير هستند. اين گروه كه تقريبا تمامي توده مردم عشاير نيز از آنها پيروي ميكردند نقش مهمي در حوادث مشروطه داشتند. در آن زمان ايلات و عشاير حدود 5/2 ميليون نفر از جمعيت ده ميليوني ايران را در بر ميگرفتند، يعني حدود 25 درصد كل جمعيت ايران. مهمترين هواداران مشروطه قشقاييها و بختياريها بودند و برخي قوميتها به دليل اينكه دولت نوظهور مشروطه به نوعي سرشت نظام سنتي ملوكالطوايفي را در هم ميريخت و دولت مركزي تاسيس ميشد، از در مخالفت برآمدند.
ششمين گروه اجتماعي موثر در انقلاب مشروطه روشنفكران بودند كه از آبشخور حرفههاي جديد فكري و نويسندگان و انقلابيون اروپايي و ترجمههاي متون آنان ارتزاق ميكردند. حلقههاي اوليه روشنفكري ايران وزن و اهميت اجتماعي قابل اعتنايي در ميان توده مردم نداشت. مباحث يا گفتمان روشنفكري به لحاظ پيچيدگيهاي تئوريك و نظريهيي براي عموم مردم قابل هضم نبود. فضلا، نويسندگان و كساني كه در پيرامون مطبوعات و محافل فكري عصر مشروطه گرد آمدند ميتوان در قالب اين گروه اجتماعي تقسيمبندي كرد. مفهوم روشنفكر بر اساس تحولات مشروطه به نيروهاي تجددگرايي اطلاق ميشد كه به عنوان اپوزيسيون سياسي با وضعيت موجود به تعارض رسيدند. اين وضعيت باعث تبعيد بسياري از آنان شد و برخي نيز كه در داخل رحل گزيدند سركوب و اعدام شدند. «طبقه روشنفكر، مشروطيت و سكولاريسم و ناسيوناليسم را به ابزاري براي ساختن جامعهيي نوين و توسعهيافته در نظر ميگرفتند و باور آنها اين بود كه مشروطيت سلطنت ارتجاعي را از بين خواهد برد، ناسيوناليسم ريشههاي استثماركننده امپرياليستها را ميخشكاند». اين طبقه به دليل تغييرات راهبردي زماني با علما عليه شاه، زماني با شاه عليه علما، زماني با شاه عليه قدرتهاي استعماري متحد ميشدند.