• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3144 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۱۱ دي

چرا هرچي كه خوبه زود تموم ميشه؟

  مهرداد نعيمي و علي درياكناري / بعضي‌ها مي‌گويند نسل‌هاي جديد به نسبت قديمي‌ها پرروتر و بي‌حياتر و بي‌چشم ‌و روتر و چشم سفيدتر شده‌اند! با همين غلظت! ما دو تايي نشستيم كلي فكر كرديم، ديديم اصلا هم اينجوري نيست! حالا چرا؟ چون مامان‌بزرگ‌هاي ما همگي زير 10 سالگي شوهر مي‌كردند، تا قبل از 15 سالگي همه جور تجارب زندگي را كسب كرده بودند! الان يارو مي‌رسه به 30 سال و 40 سال، ولي هيچي به هيچي... طفلكي تجاربش را از فيلمهاي مستند بايد استخراج كند! از هر زاويه‌يي كه نگاه كنيد قديما ملت پرروتر بودند. چشم سفيدها!
 ازدواج‌هاي الان شبيه اين است كه دست‌تان را درون يك كيسه پر از انواع مارماهي بكنيد، به اين اميد كه بتوانيد يك ماهي بيرون بكشيد! آن‌هم در حالي كه شما خودتان هم يحتمل از آن كوسه‌هايي هستيد كه همه مارماهي‎ها را نديد قورت مي‌دهند و صداي خرچ خرچ دندانهاي‌شان پيوسته در اعماق اقيانوس شنيده مي‌شود! قديما عشق اول آسان مي‌نمود و بعد مي‌افتاد مشكل‌ها! الان وقتي ازدواج مي‌كني تازه مي‌بيني همه اون مشكل‌هايي كه اوفتاده بود حكم بازي‌هاي مقدماتي را داشته! تازه وارد بستري شدي كه دورتادورش مين‌هاي جنگي كاشته شده و روي مين‌ها را با گل‌هاي رز مخفي كرده‌اند! بحث سنگين شد! ما را ول كنيد تا فردا براتون از اين شبيه‌سازي‌هاي خفن مي‌نويسيم. اين‌را بدانيد كه اگر اوضاع خوب است پس ازش لذت ببريد، چون عموما هر چيزي كه خوب است، زود تمام مي‌شود... در ادامه مقايسه‌يي داريم بين شكل ازدواج در قرن هاي مختلف:

الف) در قرن هفتم هجري:
زمان: خيلي قديم‌ها، اون وقت‌ها كه هنوز خيلي از اختراعات چيز نشده بود و امكانات نبود!
مكان: روستاي خوش‌آباد!
نحوه آشنايي: خانم و آقاي مذكور، از بچگي تو كوچه باهم گرگم به هوا بازي مي‌كردند و فاخرالسلطان بارها در نقش گرگ فخرالنسا رو خورده بود و ريزريز كرده بود و اينها!
نحوه خواستگاري: در يك روز بهاري، فاخرالسلطان رو به فخرالنسا كرد و گفت: ‌اي ياد تو مونس روانم، خداوكيلي جز نام تو نيست بر زبانم! مي‌فهمي؟ فخرالنسا جواب داد: ‌اي بابا، باز اين پيداش شد! دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند، كچلي را گرفتند و سرش شانه زدند! ياه‌ياه‌ياه!
فاخرالسلطان جمله‌يي زير لب گفت و بعد بلندتر گفت: الا يا ايها الساقي ادركاسا و ناولها، كه عشق اول نمود آسان ولي افتاد مشكل‌ها... بعله، اينجورياس! دخترك گفت: پدر جان دوش مي‌گفت‌ها كه يوسف گمگشته باز‌آيد به كنعان غم مخور، كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور، من باورم نشد! و بدين‌ترتيب بود كه فخرالنسا تاج السلطنه با فاخرالسلطان سنجر كيكاووس بن وشمگير طوسي اصل با يكديگر وصلت نمودندي!
زمان طلاق: زبان‌تان را گاز بگيريد... طلاق؟ اصلا چي چي هست؟ تعريف‌نشده بود اصلا... با لباس سفيد ميري خونه شوهر با لباس سفيدم ميري اون دنيا.
جهيزيه: دو دست لحاف و تشك و بالش، دو تا لگن و يه آفتابه، شام و نهار هيچي. يه چيزي دور هم مي‌زدند ديگه...
مهريه: يك دينار ايراني.
تعداد ميهمانان: كل اهالي روستا يعني حدودا 60 نفر
مدت عروسي: هفت شب و هفت روز
ماشين عروس: يك عدد الاغ صفر كيلومتر نقره‌يي متاليك كروك دودرب، پايين كمي زُمُخت، بالا كت و كلُفت!
نحوه دعوت: توسط جارچي در كل روستا با بوق و كرنا.
حاميــان مالــي عروســي: ريش سفيدهاي روستا
هزينه كل عروسي: 10 دينار ايراني
ماحصل ازدواج: حدودا 16 فرزند، مونث و مذكر كه نيمي از آنها زنده ماندند و حدودا 45 نوه ايجاد كردند!

ب) در سال 1343خورشيدي:
زمان: اون وقت‌ها كه گوشت كيلويي 40 ريال بود و گوجه فرنگي 10 ريال!
مكان: خوب معلومه طهران ديگه... در مورد سانفرانسيسكو كه حرف نمي‌زديم كه!
نحوه آشنايي: قيصر، جوان اول محله و صغري، دختر اوس مرتضاي مكانيك، براي زيارت به اتفاق مادران‌شون به امامزاده رفته بودند كه چشم در چشم شدند و يك دل نه صد دل از كف‌شون برفت. چه رفتني! به تته پته افتادند اصلا! يك ساعت بعد قيصر رفت سراغ مادرش و گفت: «ننه... باهاس برام بري خواستگاري... اين دختره دل منو برده جون تو... خوشگل عينهو مرلين مونرو، سفيد مثل برف! خياطي بلده در حد هاليوود، شش كلاس اكابر هم رفته! نجيبه در حد بنز! شيرينه در حد نيشكر... ننه من اينو مي‌خوام!»
نحوه خواستگاري: بعد از حرف‌هاي معمول، قرار شد پسر و دختر حرف‌هاي نهايي را با هم بزنند، سلام و احوالي كرده و قيصر گفت: «عروس ننه‌م مي‌شي؟» صغري گفت: «واي خاك عالم به سرم، چي بگم آقا قيصر؟ من باهاس فكرامو بكنم.» قيصر گفت: «جون عزيزت، ما خاطرخوات شديم. فكراتو بكن همين الان!» صغري چند دقيقه به فكر فرو رفت و گفت: «با اجازه بزرگ‌ترا، بله!» و قيصر گفت: «اي خدا، مصبتو شكر.»
زمان طلاق: تا آخر عمر به پاي هم سوختن و ساختن و همديگر را دق دادند ولي تن به اين خفت ندادند!
جهيزيه: چهاردست لحاف و تشك و بالش، سرويس‌ پنجاه پارچه آشپزخانه گل قرمزي چيني و ظروف بلوري فرانسوي و يك يخچال و يك فرش دوازده متري دست‌بافت.
مهريه: 14 سكه تمام و يك شاخه گل رز.
تعداد ميهمانان: 200 نفر كل فاميل‌هاي پسر و دختر و كسبه و اهالي محترم محل.
مدت عروسي: سه شب و سه روز!
ماشين عروس: پيكان جوانان گوجه‌اي.
نحوه دعوت: ارسال كارت دعوت.
حاميان مالي عروسي: بزرگ‌مردان طايفه پسر و خود پسر.
هزينه كل عروسي: 4000 تومان.
ماحصل ازدواج: حدودا شش فرزند (يك دكتر، يك مهندس، يك بقال، يك معلم، يك نامشخص و يك خانه‌دار) به همراه 13 نوه.

ج) در سال 1393خورشيدي:
زمان: الان يا الان؟
مكان: اين سوال رو هنوز برنداشتيد؟ تهران! يعني شهري كه...
نحوه آشنايي: حتما خودتون مي‌دونيد كه همه‌چيز از يه لايك شروع شد. واقعا كي فكرشو مي‌كرد؟
نحوه خواستگاري: در يك روز تابستاني شايان بعد از ديدن پروفايل پيكچر موناجون، بهش مسيج داد كه: خوبي شما؟ موناجون گفت: مرسي، شما خوبين؟ شايان گفت: Asl پيليز! مونا گفت: عسل چيه؟ مونام... شايان گفت: نه منظورم اينه كه سن و لوكيشن و اون يكي! موناجون با شنيدن اون يكي كلمه‌هه گفت: وااااااا؟ خجالتم خوب چيزيه! شايان گفت: عزيزم منظور زن يا مرد بودنه! بي‌خيال اصلا... من عاشق همين نجابت شما شدم... از قديم هم گفتن بيا نگو نميشه، سنگ رو بزن به شيشه، كه وقت عاشق شدن، تابستونه هميشه! مونا گفت: راست ميگي؟ شايان گفت: پ‌ن‌پ، دروغ ميگم...
زمان طلاق: عروسي‌هاي امروزي بيشتر از يك سال گارانتي ندارند! همون يك سالش رو هم هزار تا دليل هست كه شركت زير بار گارانتي نرود! خدمات پس از فروش هم كه لطفا اينقدر سربه‌سر من نگذاريد.
جهيزيه: ست كامل مبلمان منزل و ده تخته فرش دستباف سه هزار شانه، ست كامل ظروف آشپزخانه، ست كامل كمد و تخت و ميز دراور و تجهيزات وابسته. (گفتني است، هم‌اكنون پدر عروس به دليل چك‌هاي برگشتي در زندان است و اميدي به آزاديش هم نيست!)
مهريه: 1393 سكه تمام بهار آزادي و 1393 شاخه گل رز و 1393 عدد اشك تمساح!
تعداد ميهمانان: 800 نفر، يعني تمام دوستان و فاميل‌هاي مورد نظر پدر و مادر عروس و داماد.
مدت عروسي: شش ساعت (سه ساعت قانوني و سه ساعت زيرزمين)
ماشين عروس: خودروهاي معتبر
نحوه دعوت: ارسال پيامك، كارت دعوت، ايميل، بعضا حتي داشتيم Poke كردن! مسيج در شبكه‌هاي مجازي، استاتوس و ساخت ايونت! فيسبوك و توييت كردن متن دعوتنامه عروسي!
هزينه كل عروسي: 400 ميليون تومان! (گفتني است پدر داماد نيز هم‌اكنون در همان زندان پدرعروس است و از خوب روزگار هم سلولي نيز هستند. به چه علت؟ شما چي فكر مي‌كنيد؟)
ماحصل ازدواج: جان؟ چي؟ شيب؟ بام؟
و اما... همه اينها كه گفتيم پنج درصد قضيه هم نبود! مورد داشتيم كه پسره با دختري ازدواج كرده كه رسما از دختره متنفر بوده! يعني دختره رو كه مي‌ديده چندشش مي‌شده... و تنها انگيزه‌ش اين بوده كه باباي دختره ماشين 300 ميليوني زير پايش دارد! حالا من نمي‌خوام اينجا با شما وارد بحث تئوريك چيز بشم ولي واسه اينكه گوشي دستتون بياد تصور كنيد پسري را كه توي اكانت فيس‌بوكش نوشته: شوهري آرام، صبور، وفادار، خوش‌لباس، دست تو جيب، خوشمزه، خوش‌تيپ...
بعد همين آدم كه تعداد روابط صميمانه‌ش از پرونده‌هاي جنايي شرلوك‌هلمز بيشتر است، براي ازدواج دارد دنبال يك كژوآل كانستراكشن مي‌گردد! يعني... يعني... اصلا گرفتار شديما... شما هنوز الفباي مساله رو مسلط نيستيد، هي ما مجبوريم همه چي رو توضيح بديم! بذاريد ما سرمون توي لاك خودمون باشه... نخ‌سوزن كه متن به هر حال بايد قابل چاپ باشد! تازه همه اينا در حالتي بود كه هدف ازدواج باشد... اگر فرض را چيز ديگري مي‌گرفتيم كه اصلا اينقدر چيز مي‌شد كه در حوصله مجلس نيست! بهتره خداحافظي كنيم ديگه... ايشالا هميشه شيرين‌كام باشيد و اين حرف‌ها...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون