• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3144 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۱۱ دي

شهادت امام عسكري و آغاز بهار امامت منجي موعود(عج)


و روز بعداز شهادت آن امام همام، روز آغازين امامت حضرت حجت بن الحسن المهدي(عج) است، امامي كه بفرموده پيامبر اكرم(ص) نامش همانند پيامبر اسلام و كنيه‌اش همانند آن حضرت است، عدل و قسط را بر زمين مي‌گستراند، بعد از آنكه از ظلم و بي‌عدالتي آكنده شده باشد. انتظار ظهور آن منجي عدالت‌گستر عامل تحرك شيعيان و منتظران واقعي است، و انتظاري اين‌گونه به قدري مسووليت‌آفرين و عامل پويايي است كه امام‌مان منتظران امر ظهور را همانند شهيداني مي‌داند كه در راه اسلام در خون خود غلتيده‌اند. «المنتظر لامرنا كالمتشحط بدمه في الاسلام»، و با اين بشارت است كه به منتظران امر ظهور بايد گفت:‌ اي منتظران بهار حضور حضرتش، برخيزيد و ببينيد كه روز، چگونه سر بر شانه‌هاي آن صاحب عدالت‌گستر مي‌سايد تا به گوشه نظري بر گستره گيتي روشني بخشيده و بزرگي آن منجي، زمان را زينت چشم عالم و آدم سازد. امروز خورشيد مهربان‌تر و درخشان‌تر از هميشه، سجده‌كنان بر پلك‌هاي آفتابي آن نور منير، نقاب از رخ برمي‌كشد تا با دميدن بر صور بيداري، عالميان را بر نظاره آن بنشاند كه چگونه ملكوت را در دست‌هاي‌ زاده زهرا به تماشا مي‌گذارند و آن پس دنيازدگان، چه‌سان بهشت را پيچيده در قنوت دستانش، با ديده حيرت و حسرت خواهند نگريست. آري! امروز زمين، در تحقق آخرين وعده الهي، شاهد آغاز امامت آخرين ستاره بيدار و خورشيد روشنگر كهكشان نوراني امامت و ولايت است. از اين رو در پوست خود نمي‌گنجد، چراكه با تفويض رداي امامت، به آن نور موعود، نعمت بر عالميان تمام شده و جهان با شوق در جذبه اين نور غرق در سرور است. پس ‌اي رحمت بيكران خداوند!‌ اي سكاندار هدايت و ‌اي صداقت بي‌منتهاي صبح، «عجل علي ظهورك» كه بي حضورت، قنوت شاخه‌ها، اجابتي جز غروب تلخ خزان ندارد.‌اي اولين كلمه هستي پس از آخرين نقطه املاي كودكي جهان، بر سرِ خط «توحيد»، بيا كه بي حضور و عطر ظهورت زمين بي تاب مي‌چرخد و در سرسام چرخش بي نهايت، مچاله مي‌شود. رشته رگ‌هايش در جاذبه‌يي لايتناهي درهم فشرده مي‌شود؛ زمين در انتظار فرج نفس‌نفس مي‌زند. يابن الحسن، ايستاده‌يي در اوج آرزوهاي زمينيان. هر بامداد، زمينيان از روياي تو سر برمي‌دارند و انگشت‌ها بر پيشاني فشرده، از درهاي نيمه باز خانه‌هاي خاموش و منتظر در كوچه‌ها و خيابان‌ها سرك مي‌كشند و نام آسماني تو را زمزمه مي‌كنند. هر صبح، زنان نور، سرشت غبار روزان پلاسيده را از مسير گام‌هاي تو مي‌زدايند. هر صبح، مردان روشن‌بين از خانه‌هاي سپيده‌دمان به سوي مسير تو در مي‌گشايند؛ به سوي معبري كه از انتهاي هرچه غربت آغاز مي‌شود. چشم در راهانت، لواي لايح حق بر دوش، به پيشواز تو مي‌شتابند و تو ‌اي عدالت‌گستر آخرين! كه عباي ياس بوي حضرت محمد(ص) را بر دوش داري، كي مي‌رسي ز راه و گرد غربت ما را به تبسمي شيرين، از ديدگان ما مي‌زدايي؟ تبسمي كه عطر همه گل‌هاي محمدي را در خود نهفته دارد؛ تبسمي كه پايان تسلط مستكبران خواهد بود.  و ما كي مي‌رسد كه نگاه‌مان را جلا بدهيم در آبگينه سان رد پاي تو؟ و اين بشارت را، از رسول گرامي اسلام(ص) فراياد داريم: «اگر از دنيا يك روز باقي مانده باشد خداوند آن را طولاني مي‌كند تا مردي از امت من و اهل بيت من را برانگيزاند كه اسم او اسم من است و زمين را كه پر از ظلم و جور بوده است از قسط و عدل پر مي‌گرداند.»اي كاش...‌ اي كاش، در جمعه‌يي كه ديده در ديده خورشيد در حال غروب غمگين نشسته‌ايم ناگه طلوع كني... ناگه طلوع كني.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون