گزارش «اعتماد» از شرايط تيمملي فوتبال ايران در آستانه جامملتهاي آسيا-استراليا
داستان كيروش و يك ملت
انتظارات از تيمملي بيشتر شده است، حالا همه فقط يكچيز ميخواهند: قهرماني، اما شرايط مساعد نيست
رامتين جباري/ شبِ 25 بهمن 89، وقتي كه عباس ترابيان ايميلاش را چك كرد، خيلي شوكه نشد كه مذاكره با يك مربي طراز اول جهان براي كار در فوتبال ايران به بنبست خورده. بازخواني ايميلِ دريافتي از كيروش و پيداشدن روزنهيي براي بازكردن دوباره باب مذاكره، كه درنهايت منجر شد به امضاي يك قرارداد نسبتا بلندمدت در مقياس فوتبال ايراني كه تا پايان جامجهاني 2014 بود. اما چرا كيروش؟ يا روشنتر، چرا مربي خارجي؟ براي جواب به اين پرسش بايد برگرديم به فضاي فوتبال ايران در سال 89، فضاي بعد از جامملتهاي آسيا. تيمملي سرخورده از بازيهاي مقدماتي جامجهاني 2010، براي بازيابي جايگاه از دست رفتهاش به قطر رفت، ولي سد تكراري كرهجنوبي در يكچهارم جامملتها حباب خوشخيالي فوتبال ملي را تركاند و باز قصه از سر براي مديريت بحران.
«كارلوس كيروش» يك پكيج كامل بود. موقعيت خوب فني، رزومه چاق، كاريزما، چهره فتوژنيك و انگيزه. نه مثل بلاژويچ اشباع بود و پير، نه مثل برانكو بيتجربه و جوان. كيروش براي ايران جايگاه خوب رسانهيي هم به ارمغان ميآورد و نامش در كنار اسم ايران، توجه دنياي فوتبال را با نگاهي مثبت جلب ميكرد. رفرنس او «سر آلكس فرگوسن» بود و خروجياش از روي كاستا، ويكتور بايا و ژائو پينتو تا فيگو و رونالدو. بنابراين امضاي او پاي قرارداد تيمملي ايران يك شانس طلايي بود براي فدراسيون فوتبال ايران كه نبايد از دست ميرفت. قصه كيروش ولي داستان فوتبال و فدراسيونش را به فصل تازهيي برد. او با اصول استاندارد فوتبال روز جهان به تيم ايران ملحق شد، اما اين استاندارد روز دنياي فوتبال نبود كه كيروش را از پيشينياناش متفاوت ميكرد، «تعهد كيروش به خودش» و «ايستادگي»، سورپرايز بزرگ اين مرد پرتغالي براي اين فوتبال سيستمگريز بود. كيروش براي خوشايند رييساش دل به دل او نداد.
با اينكه رگ خواب رسانههاي ايراني را پيدا كرد، دم به دم چرتهاي مرغوب روزانه نداد. او نه فقط پاي اصولي كه به آن معتقد بود ايستاد، كه اصلهاي از ياد رفته را در فوتبال ملي ايران از نو بنا كرد. چه اصولي؟ اصل مسووليتپذيري و تعهد. بازيكنان تيمملي تا پيش از كيروش «من»هايي بودند كه درك نادرستي از «پيراهن ملي» داشتند. پيراهن ملي در شعار «مقدس» و در عمل ابزاري براي تعيين «قلمرو»ي بازيكنسالاري بود.
كيروش ولي قانون بازي را عوض كرد. كشيدن خط قرمز روي نام مهدي رحمتي جز از يك مربي مسووليتپذير از هيچ سرمربي ديگري [چه ايراني، چه خارجي] برنميآمد. ماهيت فوتبال ايران و فرهنگ رايج در فوتبال ما، اين اجازه را از هر مربي ديگري سلب ميكرد كه منافع حرفهيي شخصي و حتي نفع كوتاهمدت تيمي را فداي اصل «تعهد تيمي» كند. در حساسترين مقطع زماني، كه شرايط براي صعود تيم كيروش به جامجهاني به برزخي با سرانجام نامعلوم كشيده بود، او خطر ناكامي را به جان خريد، اما «حرمت» را به پيراهن ملي ايران بازگرداند، و اين در شرايطي بود كه جانشينهاي وطني براي بعد از ناكامي در مثلث «قطر، لبنان، كرهجنوبي» و تصاحب جاي كيروش روي نيمكت، نام رحمتي را در صدر ليست انتخابي نوشته و به عنوان نمايه «بازگشت اقتدار» برگزيده بودند!اين «يك اتفاق ويژه» و بيسابقه براي فوتبالي بود كه تجربههاي غلطي داشت. رييس فدراسيون، آلمان را با اتوبوس شهر به شهر سفر ميكرد تا براي پوشيدن پيراهن تيمملي ناز بازيكني را بخرد، يا در ميدان بزرگ شهر تهران از مردم امضا بگيرد كه بازيكن قهر كرده راضي شود براي بازگشت. فوتبالي كه به چشم ديده بود كاپيتان تيم، تركيب مسابقه عصر فردا را تعيين و تعويضها را براي سرمربي مشخص كند، تيمي كه ستارههايش توي زمين راه ميرفتند و بيرون زمين ساك پزشك را شوت ميكردند توي چارچوب دروازه خيالي و اردوهايي كه جاي روز، شبانه و دور از چشم سرمربي در باندهاي چهار پنج نفره برگزار ميشد.
از سال 2000 و پس از آن، در دوره فدراسيون دادكان تا پيش از حضور كيروش، بازيكن ملي بود كه براي «تيمملي» تعيينِ شرط ميكرد. خداحافظيهاي بيدليل، بازگشتهاي چندباره و قهر و آشتيها آنقدر عادي و رفتاري دمدست بود كه به كسي برنميخورد. رييس فدراسيون دلبسته حفظ ميز رياست بود، سرمربي دلنگران محافظت از قرارداد خوش رقم و بازيكنها دلمشغول حفاظت و گسترش حوزه بازيكنسالاري. آنروزها حكايت اردوي تيمملي فراتر از آمادهسازي تيم فوتبال بود؛ يك مربي با وسواس تيم مطبوعاتياش را هدايت ميكرد، با چاشني مصاحبههاي خوش لعاب و تيترهاي جذاب. مربي ديگري درگير قراردادهاي مالي سنگين فدراسيون با كمپانيهاي شخصياش ميشد و براي حفظ حقوق شركتهاي خصوصي راه نفسكشيدن فدراسيون را در مفاد قرارداد محكم ميبست. يك مربي ديگر اردو را تبديل ميكرد به پاتوقي دنج براي حضور دايمي رفقا و مراودههاي كوچه بازاري، كه مثل گرمابه و گلستان همه جا و در هر سفر جايشان صدر كاروان ايران بود، و آن يكي كه به دقت رزومهاش را پر ميكرد تا مبادا فرصتهاي طلايي را براي يافتن يك موقعيت شغلي بينظير از دست بدهد!بينظمي اخلاقي، بينظمي رفتاري، و بينظمي حرفهيي ربط به مربي خارجي يا داخلي نداشت. بينظميها ثمره مديريت غلط است و مربياني كه هركدام به دليلي همرنگي با روند جاري را ترجيح ميدهند به تغيير براي رفتن به مسير صحيحِ اصلي. چرا ترجيح ميدادند؟ «منافع شخصي».
كارلوس كيروش جاي خالي اين «مديريت صحيح» را در تيمملي ايران به خوبي پر كرد. در حالي كه متهم شد به نگاه از بالا به پايين به فوتبال ايران، نگاهي كه در حقيقت از «جايگاه اصلي فوتبال ايران» بود به كمبودها، كمكاريها و اشتباههاي كلان مديريت. اينكه «كيروش» صرفاً در محدوده يك مسوول فني براي تيمملي عمل نكرد، البته از مسووليت تعريفشده براي سرمربي فراتر رفت، اما براي اجزاي سيستمگريز فوتبال ايران، فراسازماني عمل كردن مرد پرتغالي چيزي شبيه به يك معجزه آسماني است. مطالبات كيروش همخوان با ظرفيت فوتبال ملي و ناهمگون با چشمانداز نداشته مديريت همين فوتبال است! اين تفاوت او است با ديگران، ديگراني كه پيش از كيروش بودند و ديگراني كه پس از كيروش خواهند بود. او يك آن ويژه براي فوتبال ايران است كه نيازمنديهاي «غيرفني» فوتبال ما را درست تشخيص ميدهد و براي جبران آنها پايش را از حوزه مسووليت حرفهيياش بيرون ميگذارد! حالا چرا فقط «كيروش»؟ صرفا براي همين.