• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3575 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۲۶ تير

مگس در بطري مگس‌گير

محسن آزموده

در وضعيت بدي گرفتار شده‌ايم، اخبار ناگوار درباره بمب‌گذاري‌هاي وحشتناك و كشتارهاي دسته‌جمعي و عمليات انتحاري از هر سو بر ذهن و ضميرمان هجوم مي‌آورد. حالا ديگر اين اخبار وحشتناك به خاورميانه و افغانستان و پاكستان و عراق منحصر نمي‌شود، فرانسه و بلژيك و امريكا نيز ناامن شده‌اند. در چنين شرايطي شايد سخن گفتن از فلسفه شوخي به نظر برسد. مسائل به نظر مهم‌تري از بحث‌هاي عريض و طويل وجود دارند، بحران محيط‌زيست، بحران افراط‌گرايي، بحران مهاجران، بحران غذا، بحران... فلسفه درباره اين مسائل چه چيزي به ما مي‌گويد؟ ساعت‌ها بلكه سال‌ها بحث و بررسي درباره مفاهيمي انتزاعي مثل وجود و معرفت و علت و ماهيت و مكان و زمان چه فايده‌اي دارند؟ آيا فيلسوفان در اين ميدان وحشت و ترس، حرفي براي گفتن دارند؟ وظيفه فلسفه چيست؟ لودويگ ويتگنشتاين، فيلسوف اتريشي جايي نوشته است فلسفه نشان دادن راه خروج به مگس از بطري مگس‌گير است. اين تعريف ساده و سرراست، كاربردي‌ترين پاسخي است كه مي‌توان به سوال ضروري و آزارنده فوق داد. به نظر مي‌رسد ما انسان‌ها امروز گرفتاريم و در بطري شفافي كه خود برساخته‌ايم محصور شده‌ايم، راه خروج را مي‌جوييم، راه رهايي از اين بند و حصار را. اما آن را نمي‌يابيم، چرا كه تامل نمي‌كنيم، چرا كه حوصله فكر كردن نداريم، پس به دنبال ساده‌ترين راه‌حل مي‌گرديم، مي‌خواهيم مشكل را به گردن اين و آن بيندازيم همين است كه اين طور به جان هم افتاده‌ايم و به سوي رفتار و گفتار افراطي سوق داده شده‌ايم. اصولا افراطي‌گري و خشونت‌طلبي پاسخي به وضعيت بغرنج هستند. آلمان‌ها بعد از شكست در جنگ جهاني اول در چنين وضعيتي بودند، تحقير شده بودند، به لحاظ اقتصادي در مضيقه بودند، از نظر سياسي فروپاشيده بودند و دولتي ضعيف و ناتوان داشتند. راحت‌ترين راه پناه بردن به افراط‌گري بود، اينكه به جاي انديشيدن به ريشه اصلي مشكلات، همه تقصير را گردن اقليت‌هاي مذهبي و قومي بيندازند. فاشيسم همين‌جا سر‌بر‌آورد. واكنشي منفعلانه به وضعيت بغرنج. تلاشي مذبوحانه براي شكستن شيشه كه نهايتا به زخم شدن دستان و خونين‌تر شدن شرايط منجر شد. امروز نيز از اين دست واكنش‌ها كم نمي‌بينيم. امروز نيز باز گرفتار شده‌ايم. اينكه در امريكا تبعيض نژادي اينچنين سر‌بر‌آورده و به كشتارهايي كور از اين سو و آن سو انجاميده، اينكه طبقات فرودست در بريتانيا مشكل‌شان را در پيوستن به اتحاديه اروپا تلقي مي‌كنند و راي به خروج مي‌دهند، اينكه يك سرمايه‌دار سطحي چون ترامپ با آن اظهارنظرهاي گاه زشت و زننده در آستانه انتخاب به عنوان رييس‌جمهور ايالات متحده است، اينكه گروه‌هاي افراطي در اروپا عليه مسلمانان و ساير مهاجرين رفتارهاي تند و خشن دارند، اينكه در خاورميانه افراط‌گرايان سلفي به نام مقدسات، انسان‌هاي بيگناه را هر جا كه بتوانند، به وحشيانه‌ترين شكل ممكن مي‌كشند و در نهايت اينكه پوپوليست‌ها اين روزها اين‌طور سكه رايجند و حرف شان خريدار دارد، نشانه چيست؟ آيا دليلي بر اين نيست كه مردمان گرفتار و محصورند و راهي براي رهايي مي‌جويند؟ اما در چنين وضعيتي فلسفه چطور مي‌خواهد راه خروج از بطري را به ما نشان دهد؟ ويتگنشتاين كه مساله را در زبان مي‌ديد. به نظر او كاربردهاي ناموجه زبان در سپهرهاي گوناگون معرفتي و خلط آنها با يكديگر موجب اغتشاشاتي در ذهنيت آدميان مي‌شود و باورهايي نابجا و توجيه‌ناپذير را پديد مي‌آورد كه يك نتيجه‌اش، با توجه به موضوع بحث ما، جزم‌انديشي و فقدان تساهل و رواداري است. در نتيجه اينكه آدميان نمي‌توانند با يكديگر براي حل مسائل‌شان گفت‌وگو كنند و به سوي حركت‌هاي افراطي و خشونت‌طلبي روي مي‌آورند، به خاطر آن است كه آنها درست فكر نمي‌كنند، كلمات و جملات را درست به كار نمي‌برند و در نتيجه مستدل و منطقي نيستند. مي‌توان با ويتگنشتاين همراه نبود و مشكل بشريت را صرفا در زبان و كاربست‌هاي چندگانه آن نديد. مي‌توان مثل او تمام مسائل فلسفي را به معماهاي زباني فرونكاست و قايل به اين شد كه فراسوي زبان، مسائلي مابعدالطبيعي وجود دارد كه دست از سر فرزندان آدم و حوا بر نمي‌دارند. اما مي‌توان با تعريف او از فلسفه به شكلي ديگر و در سياقي ديگر موافق شد. فلسفه و فلسفه‌ورزي با وجود ظاهر انتزاعي و پيچيده‌اش در پرداختن به مفاهيم، با بنيادها سر و كار دارد، با مباني فهم و معرفت بشري و از اين رو گريز و گزيري از آن نيست. ناديده گرفتن آن و پناه بردن به ميان برهاي سطحي و موضعي، نه فقط مشكل را حل نمي‌كند بلكه بر سطح و دامنه آن مي‌افزايد. بيش از نيم‌قرن پيش مارتين هايدگر متفكر آلماني گفته بود كه تفكر‌بر‌انگيزترين مساله در زمانه ما آن است كه نمي‌انديشيم. بسياري نهيب فيلسوف را سخني بي‌ربط و حتي بي‌معنا خوانده بودند. حالا پناه بردن انسان‌ها به حركات افراطي و خشونت‌طلبانه نشان مي‌دهد كه سخن او چندان هم بي‌مناسبت نبوده است. آدميان گرفتار بطري شيشه‌گونه و شفافي هستند كه خود با انديشه‌هاي نينديشيده و باورهاي نيازموده موجب آن شده‌اند؛ كار فلسفه شايد آن است كه راه نجات را نشان دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون