اسلامگرايي و خاورميانه
عربستان سعودي
بيان تعصب و خلوص ديني در تجربيات تاريخي سعودي تجسم يافته است. سه بار درقرون مختلف (در دهه 1740، دهه 1820 و اوايل قرن بيستم) دولت سعودي يا بنا گذاشته شده بود يا توسط همان دو خانواده برجسته متحد شده بود كه در هر حالت با حمايت از محكمترين تفسيرها از اصول دين بر تعهدشان مبني بر اداره كردن محل تولد اسلام و مقدسترين معابد، پافشاري كردهاند. در هر حالت، نيروهاي مسلح سعودي درست همانند موج فتوحات اوليه جهاد و جنگهاي باشكوه مقدسي كه نخستين دولت اسلامي را در همان قلمرو به وجود آورد براي متحد كردن صحراها و كوهستانهاي شبهجزيره، به بيرون تاختند. استبداد ديني، جسارت نظامي و سياستمداري زيركانه مدرن توانست در قلب دنياي مسلمانان، قلمرو پادشاهي را حول سرنوشتش به وجود آورد.
آنچه كه امروزه عربستان سعودي است به زمان بعد از جنگ جهاني اول برميگردد كه از حاكميت ترك بيرون آورده شدند؛ زماني كه ابن سعود توانست اميرهاي مختلف فئودال را كه در سراسر شبه جزيره عربستان پراكنده بودند متحد كند و آنها را با وفاداري پدرسالارانه و ازخودگذشتگي ديني گردهم نگه دارد، از آن زمان به بعد خانواده سلطنتي وظايف دلهرهآوري را دارند. اين خانواده در همان حال كه تمركز شهرنشيني را كه تمايل به كلانشهرهاي غربي دارند – و حتي در برخي موارد از نمونه شهرهاي غربي پيش ميافتند - و مانند سرابي در سراسر فلاتهاي خشك قرار گرفتهاند اداره ميكند، قبايلي را هم كه به صورت كوچ نشيني سنتي زندگي ميكنند و بهشدت به تاج و تخت وفادار هستند تحت انقياد درآورده است. يك طبقه متوسط نوظهور در متن يك حس نيمه فئودالي كه تعهد متقابل دارد وجود دارد. شاهزادگان حاكم در درون يك فرهنگ به غايت محافظهكار سياسي، سلطنت را با يك سيستم اجماعي تركيب كردهاند كه توسط آن اعضاي دور افتاده اين خانواده وسيع سلطنتي در تصميمگيريها شريك هستند و در همان حال هم به شهروندان عادي به تدريج درجهيي از مشاركت در زندگاني عمومي را اعطا كردهاند.