براي انسان ايراني سخت است كه زير بار اين مقررات و نظم برود. همانطور كه مردم ايران پز ميدهند كه من تا به حال پايم به كلانتري نرسيده! بارها و بارها ميشنويم كه افتخار ميكنند ما عضو هيچ حزبي نيستيم! تا جايي كه حتي شخصيتهاي بزرگ سياسي هم همين حرفها را ميگويند.
اولين قربانيان جريانهاي حزبي و تشكيلاتي ماركسيستها بودند به دليل اينكه اينها با تحليلهاي غلطي به جريانهاي استقلالطلبانه كه در مناطق مختلف به دنبال خودمختاري بودند پيوستند، به همين علت حاكميت جمهوري اسلامي در مقابلشان ايستاد. حتي جريانات سازشكاري مثل حزب توده هم نتوانستند مقاومت كنند چون هيچگاه مورد اعتماد حاكميت نبودند. بايد توجه كنيم كه بسياري از جريانات از بين رفتنشان به خاطر تندرويهايشان بود
فاطمه الوندي / با محمدجواد مظفر، فعال سياسي و مدير انتشارات كوير در رابطه با چرايي ناپايداري احزاب در ايران بعد از انقلاب به گفتوگو نشستيم. مظفر چرايي تولد و سرانجام احزاب و تشكلهايي را از فرداي انقلاب تاكنون شرح ميدهد و به اعتقاد وي تكثر تشكلهايي كه اغلب نام حزب نداشتند از فرداي انقلاب نشانه ادامه انقلاب زودرس و تسويه حسابهاي سياسي بود. وي همچنين معتقد است ريشه اصلي ناپايداري احزاب در ايران به خصلت انسان ايراني برميگردد كه هم عاقبتانديش نيست و هم روحيه كار جمعي ندارد.
اگر بخواهيم مساله تحزب در ايران را به صورت تاريخي بررسي كنيم شايد بهتر باشد در اين گفتوگو پيروزي انقلاب اسلامي را نقطه شروع بحثمان قرار دهيم. شما وضعيت احزاب را در ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي چگونه تحليل ميكنيد؟
بعد از شكست جريانات چريكي در ايران و آخرين ضربات مهلكي كه بر پيكر مهمترين جريانات چريكي يعني سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و سازمان چريكهاي فدايي خلق در 1354 و 55 وارد شد، اساسا جريان تشكيلاتي در ايران مضمحل شد. در انقلاب ايران كه از دل يك جريان تودهيي و در پيروي از يك مرجع تقليد سربرآورد، موفقترين جريان نسبتا تشكيلاتي روحانيت بود. روحانيت يك صنف مشخص بود و چون رهبريت انقلاب به دست يك مرجع تقليد افتاده بود كه اين مرجعيت نشان داد كه سازشناپذير و پيشرو است و جريان وابسته به آن هم روحانيت بود. پايگاه مورد نظر هم مساجد بود. بعد از انقلاب به طور طبيعي اين احساس به وجود ميآيد كه براي ادامه حركت به تشكيلات نياز است و فضا براي ايجاد تشكيلات باز شده است. در همان روزهاي آغازين پنج تن از روحانيون صاحبنام يعني آيتالله بهشتي، باهنر، موسوي اردبيلي، هاشمي رفسنجاني و آيتالله خامنهاي به فكر ايجاد حزب جمهوري اسلامي ميافتند. بنابراين به سرعت در بهمن ماه دفاتري را تشكيل ميدهند براي ثبت نام. در كنار اين حزب، جرياني كه در زمان شاه با سازمان مجاهدين ارتباطاتي داشتند يا جرياناتي كه در مقابل آن بودند اما مشي مسلحانه را پذيرفته بودند با هم جمع ميشوند و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را تشكيل ميدهند. عمده چهرههاي دولتي نيز از جريان نهضت آزادي هستند كه دوباره تشكل پيدا ميكنند. جبهه ملي نيز دوباره در چهره افرادي مثل سنجابي و شايگان شكل ميگيرد. حزب «جاما» (جنبش انقلابي مردم ايران) هم دوباره شكل گرفت و همينطور جريانات كوچكتري هم ايجاد شده بودند. البته بايد به يك تشكل قديمي هم اشاره كنم كه ريشه در بازار داشت و پيرو امام(ره) بود، تحت عنوان هياتهاي موتلفه اسلامي كه بخش عمدهيي از آنها در آغاز به حزب جمهوري اسلامي پيوستند. در واقع تنها جرياني كه عنوان حزب دارد، حزب جمهوري اسلامي است.
اين جريانات تا كجا دوام ميآورند؟
از شروع پيروزي به بعد اينقدر حوادث پشت هم سرعت ميگيرد كه جريانات اجازه و امكان اين را پيدا نميكنند كه بتوانند با آرامش، سازماندهي و تقويت دروني و كادرسازي كنند. جرياناتي هم البته با مشي ماركسيستي شكل گرفتند و نيز جرياناتي در اطراف كردستان همچون كوموله. اولين قربانيان جريانهاي حزبي و تشكيلاتي ماركسيستها بودند به دليل اينكه اينها با تحليلهاي غلطي به جريانهاي استقلالطلبانه كه در مناطق مختلف به دنبال خودمختاري بودند پيوستند، به همين علت حاكميت جمهوري اسلامي در مقابلشان ايستاد. حتي جريانات سازشكاري مثل حزب توده هم نتوانستند مقاومت كنند چون هيچگاه مورد اعتماد حاكميت نبودند. بايد توجه كنيم كه بسياري از جريانات از بين رفتنشان به خاطر تندرويهايشان بود. مثلا اگر مجاهدين خلق (منافقين) آرامتر و معقولتر رفتار كرده بود آن وضع برايش پيش نميآمد. البته اين را هم بايد در نظر بگيريم كه انقلاب خيلي زود به پيروزي رسيد؛ به همين دليل 22 بهمن ادامه انقلاب را به 58، 59 و 60 كشاند.
بنابراين از نظر شما تعدد و تكثر اين تشكلها به نوعي ادامه انقلاب بود؟
بله رشد گلخانهيي بود. ما در تاريخ ايران قويترين حزبي كه داريم حزب توده است. بعد از آن ديگر حزب به معناي واقعي نداريم. حزب جمهوري اسلامي فقط به خاطر احساس خطري كه بعد از انقلاب وجود داشت، ايجاد شده بود. روحانيت و شخص امام ذهنيتشان مشروطه بود. ميگفتند مشروطيت را روحانيت و مرجعيت به وجود آورده، اما روشنفكران آن را از چنگ مرجعيت درآوردند و استبداد رضاشاهي جايش را گرفت و روحانيت منكوب شد. به همين دليل اين پنج روحاني به محض پيروزي تصميم به تشكيل حزب گرفتند. بعد از مدتي در اوايل دهه 60 اعضاي اصلي حزب مثل آقاي هاشمي رفسنجاني به امام خميني(ره) گفتند وقتي رهبري جامعي مثل شما وجود دارد، نيازي به حزب جمهوري اسلامي نيست، بنابراين اجازه انحلال دهيد و امام هم تاييد كرد. بنيصدر رفته بود، مجاهدين رفته بودند، ماركسيستها سركوب شده بودند و در حقيقت دوران جنگ بود، گويي فلسفه وجودي حزب جمهوري اسلامي نيز از بين رفته بود. احزاب بعد از انقلاب به اين شكل از بين ميرود و جرياناتي كه از آن به بعد ميخواهند در قالب حزب فعاليت كنند مثل نهضت آزادي و... ديگر اجازه پيدا نميكنند و حق فعاليت به آنان داده نميشود. به همين طريق حزب در ايران پا نميگيرد.
چه شد، آقاي هاشمي كه درخواست انحلال حزب جمهوري اسلامي را داده بود، تصميم گرفت حزب كارگزاران را راهاندازي كند؟
در واقع آقاي هاشمي اين كار را درراستاي تمهيداتي كه براي مقابله با تفكري كه بهشدت در مقابل وي و مخالف تعديل اقتصادي بود وارد عمل شد. آقاي هاشمي اصولا نگاه مدرن داشت و دنبال يك جامعه مرفه بود. ميخواست سياست تعديل را پيش ببرد و از طرفي جرياني محكم در مقابلش ايستاده بودند. به همين دليل جرياني كه در دولت آقاي هاشمي شكل ميگيرد، براي ياري وي براي پيشبرد سياستهاي اقتصادي تعديل به فكر ميافتند حزب كارگزاران را به وجود بياورند و از دل حزب كارگزاران مجلس پنجم را ايجاد كنند كه دستاورد تمهيدات آقاي هاشمي است در آزردگي از مجلس چهارم. تمهيدات آقاي هاشمي در چهره بانك مركزي، در اقتصاد و صنعت و از آن طرف در تجارت نمود پيدا كرد. البته دو اتفاق مهم ديگر هم افتاد؛ يكي سبك مديريت آقاي كرباسچي كه از استانداري اصفهان آمد در شهرداري تهران كه اصلا نگاه مديريت را دگرگون كرد و نگاه به زندگي شهري را تغيير داد و اين سبك مديريت را به شهرستانها تسري داد. براي مثال يكي از كارهاي آقاي كرباسچي برداشتن ديوار پاركها بود كه شايد نسل جوان امروز ندانند كه سالهاي نهچندان دور پاركها در و ديوار داشت و شبها درهاي آنها بسته ميشد يا مثلا توسعه دانشگاه آزاد در تمام كشور كه اين خود تاثير مهمي در بالارفتن آگاهي جوانها داشت. دانشگاه آزاد نقش مهمي در شكلگيري دوم خرداد داشت كه محصول گسترش نسل جوان تحولخواه بود كه شعارش در برابر جريان حاكم اين بود: «بگذار زندگي كنيم.»
بنابراين در اين مرحله احزابي در حال شكلگيري بودند كه با تعريف واقعي حزب همخواني داشتند...
بله. همين طور است. البته در زمان اصلاحات مهمترين حزبي كه وجود داشت مشاركت بود. حزبي كه مدافع دولت بود و باتوجه به سياستهاي آقاي خاتمي با رويكرد دفاع از جامعه مدني. يعني دفاع از دولت در مقابل تماميتخواهان و نه مانند حزب جمهوري اسلامي. مشاركت و مجاهدين انقلاب در دوران اصلاحات دو جريانياند كه در دفاع از دولت در مقابل انحصارطلبان قرار ميگيرند.
اما با وجود همه اين تجربهها فكر ميكنيد چرا در ايران حزب به اصطلاح پا نميگيرد و كاركردهايي كه بايد داشته باشد را ندارد؟
قبل از آن لازم است بدانيم وظيفه اصلي حزب چيست. حزب تشكيل ميشود براي كسب قدرت تا مراقب حاكميت موجود باشد، نقدش كند و تلاش كند كه جاي آن را بگيرد. همانطور كه در احزاب مترقي دنيا در امريكا و اروپا وجود دارد. احزاب با هم رقابت ميكنند و جاي همديگر را ميگيرند. چه در امريكا و چه در فرانسه و چه در انگلستان. من ريشه پانگرفتن احزاب در ايران را خصايل و اخلاق انسان ايراني ميدانم. البته بعضيها ميگويند انسان ايراني معنا ندارد. اما آيا واقعا نميشود تفاوتهاي رفتاري و پارهفرهنگهاي متفاوت براي ملتها قايل شد؟ آيا ما مردم ايران دقيقا مثل مردم ويتنام هستيم؟ در زمان ايران باستان براي اداره امپراتوري ايران شاههاي منطقهيي وجود داشت و شاه اصلي اصطلاحا «شاهنشاه» بود. اما به شاه پهلوي هم «شاهنشاه» ميگفتند. مگر در زمان پهلوي هم شاههاي منطقهيي داشتيم؟ نه. بلكه هر ايراني گويي يك شاه بود. هر ايراني خودش را در جمع و در منافع جمعي نميپسندد. به همين دليل ما مشكل ملت شدن داريم. حتي با گسترش تحصيلات هم اين احساس عوض نشده است. حزب يعني كار مشترك براي رسيدن به هدف مشترك. حزب يعني حل شدن فرديت در يك هدف جمعي كه اتفاقا مغاير با خصوصيات انسان ايراني است. طبيعي است كه در اين صورت حزب شكل نميگيرد. چون افراد حزب برپا ميكنند و موقعي كه شروع به كار ميكنند، دوباره «من» محوريت و موضوعيت پيدا ميكند. بنابراين احزاب ايران بعد از مدت اندكي دوباره دچار انشعاب ميشوند. اين در حالي است كه احزاب در غرب 100 تا 150 سال قدمت دارند و در ايران همان سالهاي اول انشعاب ايجاد ميشود. آقاي جلالالدين فارسي ميگفت: من هميشه گفتهام كه «نهضت آزادي عضو من است و نه من عضو نهضت آزادي». اين بيان صريح ايشان شايد حرف دل خيليهاي ديگر هم باشد كه به زبان نميآورند. بنابراين انسان ايراني كمحوصله است، صبوري ندارد و ميخواهد هرچه زودتر به نتيجه برسد خودمحور است و ميخواهد نتيجه عايد خود او شود. ما روحيه ضعيفي براي برنامهريزي درازمدت براي هدفي كه ممكن است 20 سال ديگر به نتيجه برسد، داريم. حزب يعني يك برنامهريزي طولاني مدت براي اهداف بلندمدت در راستاي جامعه و نظام حكومتي. در حالي كه انسان ايراني حوصله حزب و حزب بازي ندارد. علاوه بر آن از نظر من جامعه ما دو ويژگي مهم دارد: نظمناپذيري و قانونگريزي. در رفتار اجتماعي ما اين دو رفتار وجود دارد. حزب داراي قانون، تشكيلات، نظم، اساسنامه و مرامنامه است و وقتي عضويت را پذيرفتيد نميتوانيد خارج از چارچوب اساسنامه عمل كنيد. بنابراين براي انسان ايراني سخت است كه زير بار اين مقررات و نظم برود. همانطور كه مردم ايران پز ميدهند كه من تا به حال پايم به كلانتري نرسيده! بارها و بارها ميشنويم كه افتخار ميكنند ما عضو هيچ حزبي نيستيم! تا جايي كه حتي شخصيتهاي بزرگ سياسي هم همين حرفها را ميگويند، آيا در بستر چنين فرهنگي انتظار داريد در اين كشور حزب پا بگيرد و پايدار باشد؟ من گاه در حزب مشاركت به عنوان مشاور دعوت ميشدم. از جمله زمان انتخابات رياستجمهوري در سال 84. من در دفتر حزب و در حضور شوراي مركزي با صراحت گفتم دبير كل شما آقاي محمدرضا خاتمي است، چرا دبيركل را كانديدا نميكنيد؟ يعني يك حزب تشكيل داديد براي كسب قدرت و خودتان با عملتان داريد انكارش ميكنيد. جرأت نداريد دبيركلش را كانديدا كنيد. انسان حزبي بايد منافع جمعي را بپذيرد و نفي منافع فردي را تحمل كند و حلشدن شخصيتش در شخصيت جمعي را بپذيرد و نگران نباشد كه الان پس من چه ميشوم و چرا حزب به جاي من مطرح است. تا جايي كه عزيزي از دستاندركاران حزب «ندا» ميگويد ما تا كي بايد پوسترچسبان آقايان باشيم؟ تا هر وقت امكان مسووليتپذيري به وجود آمد آقايان به مسند بنشينند. پس كي نوبت ما ميشود؟ من گفتم كه در تاريخ ايران چندين بار جرياناتي شكل گرفتند كه ميخواستند راه سومي را ايجاد كنند. اين هم يكي از آن جريانات است.
نكته 1
آقاي هاشمي اصولا نگاه مدرن داشت و دنبال يك جامعه مرفه بود. ميخواست سياست تعديل را پيش ببرد و از طرفي جرياني محكم در مقابلش ايستاده بودند. به همين دليل جرياني كه در دولت آقاي هاشمي شكل ميگيرد، براي ياري وي براي پيشبرد سياستهاي اقتصادي تعديل به فكر ميافتند حزب كارگزاران را به وجود بياورند و از دل حزب كارگزاران مجلس پنجم را ايجاد كنند كه دستاورد تمهيدات آقاي هاشمي است در آزردگي از مجلس چهارم. دو اتفاق خيلي مهم بود؛ يكي سبك مديريت آقاي كرباسچي كه از استانداري اصفهان آمد در شهرداري تهران كه اصلا نگاه مديريت را دگرگون كرد و نگاه به زندگي شهري را تغيير داد و اين سبك مديريت را به شهرستانها تسري داد. براي مثال يكي از كارهاي آقاي كرباسچي برداشتن ديوار پاركها بود كه شايد نسل جوان امروز ندانند كه سالهاي نهچندان دور پاركها در و ديوار داشت و شبها درهاي آنها بسته ميشد يا مثلا توسعه دانشگاه آزاد در تمام كشور كه اين خود تاثير مهمي در بالارفتن آگاهي جوانها داشت. دانشگاه آزاد نقش مهمي در شكلگيري دوم خرداد داشت كه محصول گسترش نسل جوان تحولخواه بود كه شعارش در برابر جريان حاكم اين بود: «بگذار زندگي كنيم.» بنابراين در اين مرحله احزابي در حال شكلگيري بودند كه با تعريف واقعي حزب همخواني داشتند.
نكته 2
در زمان اصلاحات مهمترين حزبي كه وجود داشت مشاركت بود. حزبي كه مدافع دولت بود و باتوجه به سياستهاي آقاي خاتمي با رويكرد دفاع از جامعه مدني. يعني دفاع از دولت در مقابل تماميتخواهان و نه مانند حزب جمهوري اسلامي. مشاركت و مجاهدين انقلاب در دوران اصلاحات دو جريانياند كه در دفاع از دولت در مقابل انحصارطلبان قرار ميگيرند. من در دفتر حزب و در حضور شوراي مركزي با صراحت گفتم دبير كل شما آقاي محمدرضا خاتمي است، چرا دبيركل را كانديدا نميكنيد؟ يعني يك حزب تشكيل داديد براي كسب قدرت و خودتان با عملتان داريد انكارش ميكنيد. جرأت نداريد دبيركلش را كانديدا كنيد. انسان حزبي بايد منافع جمعي را بپذيرد و نفي منافع فردي را تحمل كند و حلشدن شخصيتش در شخصيت جمعي را بپذيرد و نگران نباشد كه الان پس من چه ميشوم و چرا حزب به جاي من مطرح است. تا جايي كه عزيزي از دستاندركاران حزب «ندا» ميگويد ما تا كي بايد پوسترچسبان آقايان باشيم؟ تا هر وقت امكان مسووليتپذيري به وجود آمد آقايان به مسند بنشينند. پس كي نوبت ما ميشود؟ من گفتم كه در تاريخ ايران چندين بار جرياناتي شكل گرفتند كه ميخواستند راه سومي را ايجاد كنند. اين هم يكي از آن جريانات است.