• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3161 -
  • ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱ بهمن

گفت‌وگو با مرتضي مشكات، محمد بحراني و مهران نائل، كارگردان، بازيگر و نوازنده «ستوان آينيشمور»

خون و ترديد تماشاگر

  حافظ روحاني / «ستوان آينيشمور» اين شب‌ها در تالار تجربه به روي صحنه رفته است. كوششي براي درك و كشف گروتسك در آثار يكي از ستايش شده‌ترين درام‌نويسان دو دهه اخير، مارتين مك‌دونا. اما خود مك‌دونا در اين روزها محبوب‌ترين نمايشنامه‌نويس در ايران است، با اجراي همزمان سه نمايشنامه اين درام‌نويس و فيلمساز ايرلندي انگليسي‌الاصل تمامي متون او در ايران به نمايش درآمدند. اقبالي كه پيش‌تر نصيب نويسندگاني چون ياسمينا رضا و اريك امانوئل اشميت شده بود. با اين حال اقبال به آثار مك‌دونا با تاسيس فراوان پلاتوها و تالارهاي خصوصي در ايران همراه شد، به اين ترتيب اقبال مك‌دونا از جنس و جرياني ديگر است. در اين گفت‌وگو و به بهانه اجراي «ستوان آينيشمور» با مرتضي مشكات، كارگردان، محمد بحراني، بازيگر و مهران نائل، نوازنده ساز دهني در اين نمايش صحبت كرديم و آنها در مورد وجوه گروتسك در اجراي اين نمايش صحبت كردند و كوشش براي حفظ روحيه اجرا به شيوه دانشجويي در دوره‌يي كه تئاتر ايران در پي رسيدن به نوعي حرفه‌اي‌گري است.

 «ستوان آينيشمور» چگونه شكل گرفت و به صحنه رفت؟

مشكات: سال گذشته، همين موقع من پژوهشي درباره گروتسك در اجرا را آغاز كردم كه چگونه گروتسك از متني به اجرا مي‌رسد. در آن موقع متن‌هاي زيادي مد نظرم بود تا اينكه به مارتين مك‌دونا و «ستوان آينيشمور» رسيدم و به نظرم رسيد كه براي اين منظور مناسب‌تر است و با آزمون و خطا ببينيم كه در اجرا چگونه گروتسك بر صحنه مي‌آيد.

 آزمون و خطا كرديد؟

بله. نتيجه را بيش از هر چيز مخاطب بايد بگويد، ولي در بازخوردي كه من از مخاطب دارم، احساس مي‌كنم كه اين اتفاق مي‌افتد و به نظر من گاهي اين ترديد مخاطب در بعضي از صحنه‌ها اتفاق درستي است، به نظر مي‌رسد كه گروتسك دارد اتفاق مي‌افتد.

 شما چون ساز مي‌زنيد، صحنه و تماشاگران را از بالا مي‌بينيد، اين ترديد را مي‌بينيد؟

نائل: من خودم تماشاگرم در واقع، عكس‌العمل‌ها را مي‌بينم، ولي چيزي كه برايم جالب است اين است كه هر شب عجيب بودن يكي از صحنه‌ها كشف مي‌شود. مثلا امشب در آن صحنه‌يي كه محمد عسكري دارد جنازه را خرد مي‌كند بعد با آن دستكش خوني به پسرش مي‌گويد: «پسرم، من نامزدي‌ات را تبريك نگفتم؟» تنم را واقعا لرزاند. چون جزو كار هستم ممكن است چيزهايي را از بيرون و از ديد يك تماشاگر نبينم، ولي مثلا در اجراي امشب، اين لحظه من را گرفت. فكر مي‌كنم اجرا سرشار از اين لحظات است كه بعضي‌ها باعث خنده مي‌شوند، ولي بعضي‌هاي‌شان آنقدر پنهان و لايه به لايه است كه بايد كشف  شوند.
مشكات: اگر بخواهيم راجع‌به گروتسك صحبت كنيم، بحث خيلي زياد است، قرار گرفتن عنصر خوفناك و خنده‌دار در كنار هم فقط يكي از عناصر گروتسك است و كلا عناصر متفاوتي وجود دارند، ولي چيز جالبي كه درباره گروتسك وجود دارد اين است كه به خاطر تاثير دوگانه‌يي كه بر تماشاگر مي‌گذارد جاي بسيار مناسبي است براي بيان بسياري از تناقض‌ها: آدمكشي در كنار مثلا گربه‌دوستي. مهم اين است كه كاري بكني تا مخاطب اين برخورد دوگانه را احساس كند و آيا دارد با اين برخورد دوگانه خارج مي‌شود؟ اگر مي‌شد كه پژوهشي روي مخاطبان بكنيم نتايج جالبي به دست مي‌آمد، مثلا خيلي پيش مي‌آيد كه تماشاگران بعضي شب‌ها به صحنه‌هايي مي‌خندند، ولي در شب‌هاي ديگر به صحنه‌هاي ديگري مي‌خندند و اين براي من جالب است كه چه قشري دارند به كجاي نمايش مي‌خندند و چه اتفاقي دارد براي مخاطب مي‌افتد كه چرا اين بخش براي اين گروه جذاب‌تر است و بخش ديگر برايش جذاب نيست، جايي كه ما فكر مي‌كنيم، بيننده حتما مي‌خندد، نمي‌خندد و جايي كه ما اصلا فكر نمي‌كنيم، مي‌خندد.

  اين موضوع البته خيلي وقت‌ها به نحوه اجرا در آن شب هم مربوط مي‌شود يا مثلا انرژي‌اي كه در لحظه بازيگر صرف آن شوخي يا صحنه مي‌كند كه باعث مي‌شود تا يك شوخي در يك شب دربيايد و در شبي ديگر نه. ولي اگر بخواهيم درباره گروتسك ادامه دهيم، بيشتر نمايشنامه‌هاي مك‌دونا را تحت عنوان كمدي سياه مي‌نامند و مابينش با گروتسك، مرزي قايل مي‌شوند. در اجرا بيشتر بر كمدي تاكيد شده و گروتسك از طريق اندام‌هاي بريده بدن حاصل مي‌شود، آيا راهي وجود دارد كه اين عناصر در بازي‌ها هم ظاهر شوند؟

مشكات: كاري كه مك‌دونا در «ستوان آينيشمور» مي‌كند با كاري كه در متن‌هاي ديگر مي‌كند، خيلي متفاوت است، در ذاتش خيلي هجويه است و دارد از امر كيچ استفاده مي‌كند و به اين طريق تماشاگر را مي‌خنداند و فكر مي‌كنم كه خود اين موقعيت گروتسك را ايجاد مي‌كند، يعني همان چيزي كه مهران دارد مي‌گويد كه يك نفر دارد درباره نحوه بريدن مهره ستون فقرات يك آدم به راحتي با پسرش مشورت مي‌كند و وسط آن بلبشو نامزدي پسرش را هم تبريك مي‌گويد، شايد اين موقعيت‌ها است كه گروتسك ايجاد مي‌كند؛ گروتسكي كه در «ستوان آينيشمور» مي‌بينيد، خيلي با گروتسك در «مرد بالشي» تفاوت دارد. من فكر مي‌كنم اين نكته اصلي است كه شايد كمدي‌ترين متن مك‌دونا «ستوان آينيشمور»    باشد.

 در انتخاب بازيگران، تعدادي را براي نقش‌هايي انتخاب كردي كه نامتعارف است مثلا، مهران نائل ساز دهني مي‌زند و محمد بحراني نقشي كوتاه را بر عهده دارد، چگونه بازيگرها  را   انتخاب كردي؟

مشكات: اول از همه كه كار ما بر حسب رفاقت شكل گرفت، من به سراغ آدم‌هايي كه نمي‌شناختم، نرفتم؛ فكر كردم كه چه كساني براي من عزيزترند و دوست دارم كه در روند كارم باشند. از همان اول كه متن را خواندم به آدم‌ها هم فكر مي‌كردم، همان لحظه فكر مي‌كردم كه چه كسي براي چه نقشي مناسب است. تقريبا در يك ماه اول هيچ كس نمي‌دانست كه قرار است چه نقشي را بازي كند، ما فقط متن مي‌خوانديم. حتي اعتراف مي‌كنم كه در اين روند يك جابه‌جايي هم اتفاق افتاد و بازيگري كه براي نقش ديگري انتخاب شده بود، به نقش ديگري منتقل شد. به كسي نگفتم كه براي اين نقش بيا، شروع كرديم به خواندن متن و درباره آن حرف زديم و اتود زديم تا برسيم به اينكه كي براي كدام نقش مناسب است. من اعتقاد دارم كه هر بازيگري در تمرينات از خودش آني نشان مي‌دهد كه نقطه اشتراكش با آن نقش است، مثلا وقتي كار با محمد عسكري را شروع كردم، با خودش خونسردي عجيبي را در كلامش آورد كه من فكر كردم چقدر خوب است و روي نقش پدر مي‌نشيند، اين اتفاق زياد افتاد و در بيشتر انتخاب‌ها دخيل بود.

 نقشي كوتاه در اين نمايش بازي مي‌كنيد، به وقتي كه صرف كرديد، مي‌ارزد؟

بحراني: راستش را بگويم، سخت‌ترين كاري است كه دارم در زندگي‌ام انجام مي‌دهم و تقريبا هر روز قبل از اجرا يكي، دو ساعت با خودم كلنجار مي‌روم كه با حال خوب بيايم و بچه‌ها شاهدند كه من قبل از اجرا هميشه با حال خوب مي‌آيم، ولي بعضي از شب‌ها واقعا با حال خوبي روي صحنه نمي‌روم چون واقعا بازي كردن يك نقش كوتاه خيلي سخت است. من از اينجا به همه مي‌گويم كه نقش‌هاي كوتاه را قبول نكنند چون خيلي كار سختي است.
نائل: منظورت در تئاتر است نه در سينما؟
بحراني: در سينما كمتر، چون مي‌روي كارت را انجام مي‌دهي و مي‌روي، قاعدتا اين اتفاق نمي‌افتد. ولي در اين اجرا كار من در 10 دقيقه اول تمام مي‌شود و البته كارهايي در نواختن ساز كوبه‌يي مي‌كنم، ولي نبودنم هم خيلي ضربه‌يي نمي‌زد و واقعا سخت است. فارغ از مك‌دونا و گروتسك و تاريخ تئاتر براي من تمرين جنبه است تا شخصيت خودم بزرگ‌تر شود و بتوانم چيزهايي را تحمل كنم.

 زمان كمي صرف شد تا اين شخصيت ساخته شود، آيا آنچه در تمرينات درآمده، فيكس شده و دارد در اجرا تكرار مي‌شود؟

بحراني: نه، به نظر من در طول اجرا خيلي تغيير كرده. ما زياد تمرين نكرديم، فكر مي‌كنم اين نقش پنج يا شش جلسه تمرين شد. نقش من نه تنها كوتاه است، كه من هيچ حركتي هم ندارم، دست و پايم بسته است و من نهايتا مي‌توانم گردنم را 20 سانتيمتر بالا بياورم و به چپ و راست بگردانم. يك كم به دور و برم نگاه مي‌كنم و امشب به اين رسيدم كه مي‌توانم سعي كنم با دندانم طناب را باز كنم، قاعدتا به طناب نمي‌رسم، ولي شايد سعي احمقانه و خنده‌داري به نظر بيايد.

  موفق بود؟

بحراني: نخستين باري بود كه به ذهنم رسيد، كامل انجامش ندادم، ولي فكر مي‌كنم خوب است. از اين جور كشف‌هاي كوچك در نقش اتفاق مي‌افتد و تغييراتي كوچك  مي‌كند.

 شما هم ساز مي‌زنيد و هم بازيگريد، وقتي آن بالا ساز مي‌زنيد، ممكن است فكر كنيد كه نقشي هست كه دوست داشتيد بازي كنيد، يا لحظه‌يي در بازي‌ها را فكر كنيد كاش جوري ديگر بازي مي‌شد؟

نائل: هر دوي اين موارد پيش مي‌آيد. البته از كاري كه مي‌كنم راضي‌ام چون نمي‌توانم بگويم، كدام كار را بيشتر دوست دارم، ولي فكر مي‌كنم همانقدر كه تئاتر را دوست دارم، موسيقي را هم دوست دارم، بنابراين كارهايي كه به من امكان نواختن بدهند برايم خيلي جذاب هستند. مضاف بر اينكه آدم كار جديدي بكند تا چيزي به آدم اضافه شود. من كاملا خوشحالم كه دارم اين كار را مي‌كنم، ولي در طول اين سال‌ها بازيگري كرده‌ام و هميشه بازيگر بوده‌ام؛ هم دلم مي‌خواهد يكسري از نقش‌ها را بازي كنم و هم گاهي فكر مي‌كنم كه حيف اين لحظه از دست رفت، چه بد اين‌جا را بد گفت و مانند اينها.

  در جايگاه قضاوت هم هستي؟

نائل: حتما. جالبش اين است كه كم پيش آمده تا از ديدن اجرا خسته شوم. اتفاقاً پريشب داشتم به اين موضوع فكر مي‌كردم، داشتم پياده قدم مي‌زدم كه من اين همه شعار مي‌دهم كه از كار يكنواخت بدم مي‌آيد، همه‌مان وقتي كار هنري مي‌كنيم، مي‌گوييم كه از كار هنري بدم‌مان مي‌آيد، ولي ما 30 شب داريم همان كار يكنواخت را عين به عين انجام مي‌دهيم،  دقيقا عين همان را، يك كارمند هر روز مي‌رود نامه‌هاي تازه‌يي را امضا مي‌كند، ولي ما دقيقا همان كار را انجام مي‌دهيم. چرا خسته نمي‌شويم و هنوز براي‌مان جالب است؟

 حضور هر دوي شما جالب است، بخشي از ضرباهنگ اوليه نمايش را حضور شما در ابتداي نمايش مي‌دهد، در نقش مردي كه دارد شكنجه مي‌شود و موسيقي كه دارد حس و حال و مود را تامين مي‌كند، آيا چنين مسائلي در حين تمرينات مطرح بود؟ اصلا اين نظر من را قبول داريد يا نه كه حس و حال نمايش بر دوش شماست؟

بحراني: تا حدي بله. اگر برگرديم به بحثي كه مرتضي گفت كه تماشاچي‌ها ترديد دارند كه بخندند يا نه، همين اتفاق مي‌افتد، يعني هر چه جلوتر مي‌رويم تكليف تماشاگران روشن‌تر مي‌شود كه انگار به خودشان مجوز مي‌دهند تا به بعضي چيزها بخندند. اول نمايش متعجبند، مرددند كه اين صحنه براي اين طراحي شده كه ما بخنديم يا اذيت شويم؟ اين دليل هم مزيد مي‌شود كه كار من را سخت مي‌كند، چون من در همان 10 دقيقه اول، در بخش ترديد تماشاگر نقشم را بازي مي‌كنم و تمام مي‌شود.

  ولي تكليف نمايش را معلوم مي‌كنيد؟

بحراني: نه. به نظرم نقشم در اين حد تعين‌كننده نيست، ولي در شروع آن ترديد كه بخنديم يا نخنديم، من دارم كارم را مي‌كنم و نقشم تمام مي‌شود. باز اين كارم را سخت مي‌كند، بعضي شب‌ها تماشاگران بيشتر ارتباط برقرار مي‌كنند، بعضي شب‌ها كمتر. واقعا شب‌هايي كه تماشاگران كمتر ارتباط برقرار مي‌كنند، من دارم تا صبح در تخت‌خواب غلت مي‌زنم كه چي شد، چه كار كنم، چرا  اين‌جوري  شد...
نائل: حالا محمد دارد اينها را درباره نقشش مي‌گويد ولي من به عنوان بيننده اصلا چنين حسي ندارم، به عنوان كسي كه شاهد واكنش‌ها نسبت به بازي محمد هستم چنين حسي ندارم. لحظه‌يي كه محمد وارد مي‌شود، خيلي تكليف كار را روشن مي‌كند و به نظر من خيلي تاثيرگذار است. روز اولي كه بازي‌اش را ديدم فكر كردم كه خيلي متفاوت‌تر از قبل شده و به نظرم اين نقطه قوتش است. واكنش تماشاگران را مي‌بينم كه انتظار دارند كاش محمد بحراني‌اش بيشتر بود.
بحراني: منظورم نارضايتي نيست. من در كارهايي كه نقشم كوتاه بوده، خيلي بازي كرده‌ام، ولي نه در تئاتر، در اين‌جا اگر من اشتباه كنم و يك جا نقشم را درست اجرا نكنم، ديگر تمام است، از صحنه بيرون مي‌روم و فرصت اصلاح ندارم. اينكه پيشنهاد كردم نقش كوتاه را بازي نكنيد، بيشتر در حد يك شوخي بود، چون به هر حال نقش‌هاي كوچك هم بايد بازي شوند ولي شايد اگر از روز اول سختي بازي كردن در اين نقش را مي‌دانستم مي‌گفتم نمي‌آيم.

 تجربه كردن يك كار دانشجويي در دوره‌يي كه همگي حرفه‌يي هستيد چگونه بود؟

نائل: من احساس مي‌كنم كه خيلي تفاوت نكردم. اگر منظورتان از حرفه‌يي اين است كه پول درمي‌آوريم، بله از كارمان پول هم درمي‌آوريم. ولي واقعا هنوز وقتي كار مي‌كنم، فكر مي‌كنم تجربه جديدي است.
مشكات: من فكر مي‌كنم حداقل يك چيز براي من ثابت شد كه اصلا بنيان اين كار همان بر مبناي كار دانشجويي بود. مبنايش همان بود كه بروم سراغ دوستان تا كار كنيم و لذت ببريم، اولش ترديد داشتم كه آيا مي‌توانيم بعد از اينكه همه‌مان رفته‌ايم در فضاهاي حرفه‌يي برگرديم و كاري را به اين شيوه اجرا كنيم و الان مي‌بينم كه به بهترين شكل شد و انگار همان 10 سال پيش است و ما در پلاتوي كوچك تجربه دانشكده هنرهاي زيبا دور هم جمع شده‌ايم و داريم متن كوچكي را كار مي‌كنيم. من فكر مي‌كنم مناسبات تغيير نكرده، فقط تجربه‌ها بيشتر شده.
بحراني: من مي‌خواهم به فرض سوال اشكالي وارد كنم. خيلي از گروه‌هاي حرفه‌يي را مي‌بينيد كه از بچگي با هم دوست شده‌اند و حس مي‌كنند كه قرابت‌هاي شخصيتي دارند و سال‌هاست كه دارند با هم كار مي‌كنند. يك مثالش كه به من نزديك است گروه ايرج طهماسب و حميد جبلي است، از نوجواني با هم بزرگ شده‌اند و حالا همان روابط و مناسبات بين‌شان فقط بزرگ و بزرگ‌تر شده و دارند كار مي‌كنند و موفق هستند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون