در اين كارها دارد به طراحي مثل ژانر نگاه ميشود و نه مثل اتود يا پيشطرح براي يك نقاشي، يعني به عنوان يك بيان مستقل از زبان تصويري. به اين طراحيها بايد به اين صورت نگاه كرد، نه به عنوان اتود يا اسكچ يا پيشطرح براي فرآيند بعدي. در اينجا طراحي به عنوان يك بيان ديگر از زبان تصويري يا يك شاخه مستقل طرح ميشود. مورد ديگر اين است كه بايد اين حقيقت را جا انداخت كه طراحي اين نيرو يا توان را دارد تا يك پيام، يك ذهنيت يا يك جهانبيني را منتقل بكند
خود طراحي خيلي فيالبداهه است، چيزي در ذهن آدم جرقه ميزند، به وجود ميآيد و بلافاصله روي سطح جاري ميشود. در اينجاست كه مخاطب اين حس را دريافت ميكند، براي همين بينندگان بيشتري از نمايشگاههاي طراحي من استقبال ميكنند. تخليه راحت احساس روي سطح دو بعدي، ارتباط نزديكتري با مخاطب برقرار ميكند
فكر ميكنم كه روحيه آپولوني دارم كه همهچيز برايم تعقلي و استدلالي و برنامهريزي شده است، نگاهي منطقي و خوشبينانه نسبت به دنيا و اطراف دارم، پس همانطور كه اشاره كرديد، هم در نقاشيهاي من آن روحيه آپولوني مشاهده ميشود و هم در طراحيها. وقتي يك خط به آن صراحت كشيده ميشود، اين خط يك خط لغزنده و لرزان نيست، بلكه داراي صراحت است
حافظ روحاني / مهدي حسيني بعد از سالها تدريس و كار، اين فرصت را داشت تا شاهد برگزاري نمايشگاه مروري بر آثار طراحياش در نگارخانه ويستا باشد. همزمان با اين نمايشگاه سه طراحي از اين هنرمند باسابقه و يك تابلوي نقاشياش، در مجموعه موزه هنرهاي معاصر در نمايشگاه «مروري بر سنت نوسنتگرايي در هنر معاصر ايران» به نمايش درآمدند تا بار ديگر اين هنرمند در مركز توجه قرار گيرد. هنرمندي كه در تمام طول اين سالها بيحاشيه به كارش ادامه داده است كه ماحصلش نقاشيهايي منظم و دقيق است و طراحيهايي بسيار زيبا و ظريف كه توان هنري فراوان او را به رخ بيننده ميكشند. نمايشگاه مروري بر طراحيهاي مهدي حسيني به كوشش و كيوريتوري بهنام كامراني در نگارخانه ويستا به همراه انتشار كتابي از آثار به نمايش درآمده، اين فرصت را در اختيار بينندگان داد تا نگاهي اجمالي به آثار اين هنرمند بيندازند. مهدي حسيني متولد سال 1322 در كاشان است و در ايالات متحده در رشته هنر فارغالتحصيل شده است.
مجموعهيي از طراحيهايتان را در نگارخانه ويستا به نمايش گذاشتيد. آقاي كامراني كه نمايش را كيوريت كرده بودند، گفتند كه به اين علت طراحيها را انتخاب كردند كه اين طراحيها كمتر از نقاشيهايتان به نمايش درآمده بود. ولي برگزاري اين نمايشگاه به چه دليل بود؟ علاقه خودتان يا پيشنهاد نگارخانه؟
بهنام كامراني را خيلي سال است كه ميشناسم. چه قبلتر كه دانشجو بود و چه الان به عنوان همكار. خيلي به طراحيهاي من علاقهمند بود. از اوايل سال 1393 خيلي جدي به من گفت كه ميخواهد يك نمايشگاه مرور بر طراحيهاي من بگذارد، هر چند كه از قبلش هم زمزمههايي ميكرد. گويا نگارخانه ويستا تعدادي سياستگذار دارد، نميدانم چه كساني هستند فقط ميدانم كه يكي از اعضاي آن مدير نگارخانه است و ديگري كامراني و آنها تصميم گرفتند كه اين كار را انجام دهند. فعاليت نگارخانه ويستا هم سال گذشته براي مدتي به خاطر نمايشگاه فروغ فرخزاد متوقف شده بود، گفتم كه اين نگارخانه را نديدهام، رفتم و فضا را ديدم و با خانم پهلوان و دكتر ملك، مديران نگارخانه آشنا شدم و موافقت كردم. آمدند و از هر دوره، كارها را انتخاب كردند. همسرم هم در اين زمينه كمك كرد چون تجسمي خواندهاند. آقاي پورحسين كه طراح گرافيك نگارخانه است از كارها عكس گرفت و كتاب و كارت نمايشگاه را آماده كرد و بعد نوبت به ما رسيد و نمايشگاه پنجم دي ماه افتتاح شد و واقعا همه زحمت و فكر و برنامهريزي بر عهده بهنام كامراني بود. نگارخانه هم خيلي خوب حمايت كرد، هر چه ما خواستيم فراهم كردند و انجام دادند و نه نگفتند. نمايشگاه به سامان رسيد و استقبال هم خيلي خوب بود، هر بار كه من رفتم ديدم مثل شب افتتاح شلوغ است.
ديدم كه تعداد كارهايي كه از دورههاي مختلف كاريتان انتخاب شده، برابر نيست. از دوره كارهاي 57-1356 دو سه تا اثر بيشتر نبود، از كارهاي دوره جديدتر تعداد بيشتري كار به نمايش درآمده بود، چرا؟ كارهاي قديميتر به فروش رفته بودند، در دسترس نبودند يا انتخاب آقاي كامراني بود؟
نه، انتخاب به اين ترتيب بود. مثلا من از دورههاي پيش از انقلاب تعداد بيشتري كار داشتم، ولي چون نمايشگاه قرار بود مروري بر چهار دهه باشد، فضا براي نمايششان كم بود. من بينابين نمايشگاههاي نقاشيها، نمايشگاههايي كه صرفا طراحي باشند هم داشتم و تعدادي از كارها فروش رفته بود، ولي قسمت اعظمشان را داشتم. در نتيجه ميتوانم با تعداد طراحيهايي كه از هر دوره برايم باقي مانده نه تنها اين نگارخانه بلكه موزه هنرهاي معاصر را هم پر بكنم. در نتيجه امكان نمايش طراحيهاي بيشتر نبود. در نتيجه چهار پنج اثر از دوره پيش از انقلاب گذاشتيم، تعدادي از دوره جنگ گذاشتيم تا دورههاي بعدتر و آخرين نمايشگاهام در نگارخانه خاك كه دو تا را به نمايش گذاشتيم؛ آثار اين نمايشگاه آخر را با استفاده از تكنيك قلمكار كار كردم، يعني من طرح را انجام دادم، ميبردم يا ارسال ميكردم به آنهايي كه در اصفهان روي چوب گلابي كندهكاري ميكنند. آنها به شكل سنتي كار ميكنند، ولي من از تكنيك آنها استفاده كردم، به سياق طرحهاي خودم. آن استادكارها كارهاي كندهكاري را براي من ارسال ميكردند، فرايند پيچيده بود و من نميخواهم وقت اين گفتوگو را زياد به آن اختصص دهم. من در آن نمايشگاهام هم خود بلوك چوبي را گذاشتم، بعد چاپ آن روي پارچه قلمكار را نمايش ميدادم كه ميشد آنها را روي بوم كشيد تا به نقاشي تبديل شوند و بعد كاغذ را روي نمونه ميگذاشتم كه با خط كشيدن به طراحي تبديل ميشد، در نتيجه نمايشگاه هم طراحي بود و هم نقاشي و هم مجسمه با هم در يك جا.
نقاشيها و طراحيتان انگار دو بيان و دو شكل مخلف بيان ذهني هستند، البته من هم مثل آقاي كامراني بيشتر طرفدار طراحيها هستم. اين دو گروه كار انگار دو وجه مختلف از كار شما، يا نگاه شما به هنر هستند. آيا هيچوقت شده براي نقاشيهايتان هم طرح بزنيد يا اين دو كاملا دو وجه مختلف از كار شما هستند؟
اتفاقا در نشستي كه در نگارخانه هم برگزار شد، اين مساله هم مطرح شد. آقاي كامراني و آقاي بهرنگ صمدزادگان به اين سوال پاسخ دادند. پاسخشان اين بود كه در اين كارها دارد به طراحي مثل ژانر نگاه ميشود و نه مثل اتود يا پيشطرح براي يك نقاشي، يعني به عنوان يك بيان مستقل از زبان تصويري. به اين طراحيها بايد به اين صورت نگاه كرد، نه به عنوان اتود يا اسكچ يا پيشطرح براي فرآيند بعدي. در اين جا طراحي به عنوان يك بيان ديگر از زبان تصويري يا يك شاخه مستقل طرح ميشود. مورد ديگر اين است كه بايد اين حقيقت را جا انداخت كه طراحي اين نيرو يا توان را دارد تا يك پيام، يك ذهنيت يا يك جهانبيني را منتقل بكند و مورد ديگر اين است كه من به شخصه تفاوتي بين نقاشي و طراحي نميبينيم، تفاوت تنها در اين است كه ابزار عوض ميشود و وقتي ابزار عوض شود، نهايتا تغييري در نمود عيني اثر پديدار ميشود؛ وقتي ما با آكريليك و روي بوم كار ميكنيم، ابعاد چندين برابر ميشود و آكريليك هم بعد از 20 دقيقه خشك ميشود، در نتيجه بايد به سرعت تكليف خودت را روشن بكني. مورد ديگر اين است كه در نقاشي رنگ وجود دارد، ولي در طراحي با والورهاي مختلف و عامل خط مواجهيد، يعني امكاناتتان محدودتر ميشود. در مورد نقاشي و به خصوص كار با آكريليك ما فيالبداهگي نداريم كه يك خط را بگذاريد، يك سطح را بگذاريد، مايه رنگ لازم را اضافه كنيد، بلكه مواردي پيش آمده كه من بارها يك سطح را تغيير دادم، بزرگ و كوچك كردهام، تغيير رنگ دادهام تا به شكلي برسد كه ميخواستم. بنابراين امكان فيالبداهگي در نقاشي روي بوم وجود ندارد، وليكن در طراحي اين امكان هست. هرچند كه در اين طراحيها و كاري كه من انجام ميدهم اين امكان نيست كه پاككن بكشيد يا چيزي را عوض يا اصلاح كنيد، اين خط يا شده يا نشده. چيزي كه خانم دارابي مثال ميزد اين بود كه من حس ميكنم كه اين آثار مثل مجسمههاي مرمر كلاسيك است كه اگر در انتهاي كار كوچكترين اشتباهي بشود و مجسمهساز اسكنه را اشتباه بزند، تمام است و كار خراب شده و ديگر هيچ كاري هم نميتوان كرد، اصلاح و دوبارهكاري ندارد. وقتي مجموعه اينها را كنار هم بگذاريم يك مقدار شكل عيني اين آثار را از كار نقاشي متفاوت ميكند، ولي در كار نقاشي ممكن است دستي را بكشم كه بعد به نظرم بيايد جايش مناسب نيست، يا رنگش مناسب نيست، خيلي راحت آن را با آكريليك پوشش ميدهيد و جايش را عوض ميكنيد، ولي در طراحي فيالبداهگي نقش مهمي دارد. در طراحي عامل تمركز خيلي ارتقا پيدا ميكند، منظورم اين نيست كه در نقاشي تمركز وجود ندارد، يعني واقعا بايد در آن لحظات تمامي نيروهايت را صرف آن مداد و كاغذ كني و چيزي كه آنها به تو ديكته ميكنند. بارها براي من پيش آمده كه خواستهام طراحي كنم، مثلا ساعت 9 صبح و قراري مثلا در ساعت دو بعد از ظهر داشتهام، اين قرار يك مقدار ذهن من را مشغول ميكند، چون بخشي از توان و تمركز و تعامل ذهني من در پي آن قرار است و در آن روز، خط و فضا جواب نميدهد، هر چند كه نشستهام، بساطم را پهن كردهام، همهچيز هم آماده است و تا آن قرار هم چهار، پنج ساعت مانده، ولي ميخواهم بگويم كه تمركز تا چه حد نقش حساس و ظريفي در ايجاد فضا دارد و مجموع اين عوامل سبب ميشود تا يك مقدار به ظاهر فضاي طراحيها از نقاشيها متفاوت بشود، وليكن آن چيزهايي كه به اعتقاد من در هر دو وجود دارد آن عامل تعامل، تمركز و مراقبه است و تلاش من در كاري كه ارايه ميكنم اين است كه مخاطبم وقتي كه در مقابل اين آثار قرار ميگيرد به اين مرحله از تعامل و مراقبه نزديك شود. هيچوقت اين احساس را ندارم كه در يك لحظه به بيننده ضربه بزنم يا او را به هيجان بياورم، اصلا در پي چنين چيزهايي نيستم، اينها عناصري است كه اگر به كارهاي نقاشي و طراحي من نگاه كنيد، در هر دو مشترك هستند. روي واژه مراقبه تاكيد ميكنم كه ميدانيد بيشتر متعلق به اين طرف دنياست.
چيزي كه در دو، سه دوره از كارهاي طراحيتان كاملا مشخص بود، كه من در نقاشيهايتان نديدم، اين است كه طراحيهايتان ويژگي روايي دارد، لااقل اين خصيصه را ميتوان در چند دوره از آثارتان ديد، آثاري از شما كه در نمايشگاه اخير موزه هنرهاي معاصر به نمايش درآمده بود كه اصلا از قصههاي مذهبي بود. برخي آثارتان در نمايشگاه حتي به نظرم شبيه فريمهاي كميكاستريپ بود، آيا اين خصيصه در دورهيي از نقاشيهايتان هم بود، يا داريد به طراحي به عنوان يك شكل روايي هم فكر ميكنيد؟
اين گفتهتان نشان ميدهد كه چقدر با درايت و دقت به اين طراحيها توجه داشتيد. بله، كارهاي متاخرم در طراحي يك مقدار اين صورت را به خود گرفتهاند. يك دليلش برميگردد به اينكه يك مجموعه از آثارم كه در اين نمايشگاه هم به نمايش درآمده، شاهنامه است. از حدود 700 سال پيش كه هنرمندان ما شروع كردند به تصوير كردن شاهنامه، پيوسته شاهنامههاي مصور درخشاني را از خود به جا گذاشتهاند. ما در هر دوره شاهنامههاي مصور درخشاني داريم، چه دوره ايلخاني، يا دوره آل اينجو، شيراز، تيموري همينطور تا حتي دوره قاجار. وليكن من هميشه احساس ميكردم كه هرچند در اين دوره شاهنامه تصويرسازي شده، ولي آنچه ميديدم را نميپسنديدم و احساس ميكردم كه هنرمندان نوين يا آنهايي كه در دوره معاصر شاهنامهنگاري كردهاند، دينشان را به خوبي ادا نكردهاند. در اين 30، 40 سال اخير، هر چقدر هم كه منتظر ماندم، ديدم نه، كسي دست به كار نميشود و اگر هم ميشود به اصطلاح كارش درخور نيست. اصطلاحي هست كه ميگويد: «گر تو بهتر ميزني، بستان بزن» در نتيجه من يك مجموعه شاهنامه كار كردم كه به همين خاطر در اين مجموعه از كارهايم روايت مطرح ميشود. داستانهايي مثل «بيژن و منيژه»، مثل «آزاده و بهرام»، «اردشير و گلنار» كه من همه را كار كردم، همه اين مجموعهها كامل هستند، ولي چون جا نبود، ما پنج تا را بيشتر نگذاشتيم. علاوه بر شاهنامه ما در فرهنگ تصويريمان، قالبهاي حماسي داريم، قالبهاي عرفاني داريم مثل «خمسه»، جامي و تعدادي هم از متون جنبههاي تربيتي و آموزشي دارند، مثل «كليله و دمنه» يا «موش و گربه» كه به نظر من جنبه آموزشي و سياسي بسيار مهمي دارد. نمونه ديگر هم «قصصالانبياء» است، در بين كشورهاي اسلامي تنها كشوري كه ميتوانيم بگوييم قرآن مصور دارد، ايران است. مثلا جمعيت مسلمانان هند از ما بيشتر است، يا جمعيت مسلمان بنگلادش، حدود 90 درصد جمعيتشان مسلمان هستند، ولي تصوير ندارند يا تركها يا كشورهاي عربي، ولي ما قرآن را مصور كرديم. در هر دوره هم قصصالانبيايي كه اين هنرمندان كار كردهاند بينظير است، ممكن است الان در ايران نباشد و در موزههاي دنيا باشد، ولي اين آثار بيدليل در موزه متروپوليتن قرار نميگيرند، بيدليل در موزه بريتانيا قرار نميگيرند. من احساس ميكردم كه به اين موضوع كم توجه شده است. در نتيجه من هم يك مجموعه با تكنيك طراحي از «قصصالانبياء» كار كردم، طبيعتا وقتي ميخواهي «يونس و ماهي» را كار كني روايي ميشود، يا معراج حضرت رسول به روايت تبديل ميشود، يا داستانهاي سوره يوسف را كه بسيار زيبا هستند و حتي به لفظ سينماييها دراماتيك و سينمايي است كه آدم تعجب ميكند، خود قرآن هم از آن به عنوان «احسنالقصص» (زيباترين قصهها) نام ميبرد. در نتيجه من روي اين قصهها كار كردم، تعدادي را نقاشي كردم كه فكر ميكنم از تعداد انگشتان يك دست هم بيشتر نشود، ولي يك مجموعه اينچنيني هم دارم كه از «قصصالانبياء» كار كردهام.
در سنت كتابت ايراني بيشتر اين نگارهها رنگي اجرا شدهاند، منهاي دوره قاجار كه شاهنامههاي چاپ سنگي هم وجود دارند. چرا با رنگ سراغ اين كارها نرفتيد؟
تعدادي را رنگي كار كردم. ولي مثلا در آن بخش از داستان يوسف كه برادرانش او را به چاه مياندازند و بعد كاروانيان ميآيند تا از چاه آب بكشند، ولي حضرت يوسف در چاه مينشيند و با سطل بالا ميآيد؛ من اين داستان را كار كردم. يا حضرت يونس در قايق بودند كه گفتند دريا متلاطم شده و به تعبير كشتينشينها يك گناهكار در كشتي هست كه اين اتفاق رخ داده و كشتي دارد غرق ميشود، پس بايد اين گناهكار را پيدا كنند تا نجات پيدا كنند، قرعه ميكشند و قرعه به نام حضرت يونس ميافتد. او را به دريا پرت ميكنند كه ماهي ميآيد و او را به دهان ميگيرد، من اين قصه را كار كردم و اتفاقا در مجموعه قرآنم هم كار شد. آنجا جواب گرفتم، كاري را كه به همان سياق خودم كشيده بودم. يا اين سه آيه «والتِّينِ والزّيتُونِ - وطُورِ سِينِين - وهذا الْبلدِ الأمِينِ» را هم من كار كردم، ولي عجيب است كه وقتي نقاشي ميشود آن جنبه روايي را از دست ميدهد. ولي آن داستان را كه ذكريا در درخت پنهان ميشود كه روايتش كم است، ولي بيشتر فضاي تصويرياش است، من اين داستان را هم كار كردم. به نظرم اينها خيلي راحتتر جواب ميدهند. در نتيجه در دورههاي اخير هم يك جنبه روايي به كارهايم راه پيدا كرده كه شما هم مشاهده و به آن اشاره كرديد.
در نــــقـاشيهــايتـــان تركيببنديها خيلي بر اشكال هندسي مبتني هستند، همهچيز با دقت و نظم چيده شدهاند، مربعها، مستطيلها و فضاهاي مثبت و منفي، در طراحيها ولي انگار دست آزادتر است و بيشتر بر خطوط منحني تكيه دارد، اين كليت هميشه در كارتان بوده؟
بله. اگر بخواهيم از جنبه علمي هم ببينيم در نيمه دوم قرن نوزدهم نيچه بود كه براي نخستينبار دو نوع روحيه آپولوني و ديونوزوسي را در فلسفه مطرح كرد كه آنهايي كه روحيه آپولوني دارند، خيلي استدلالي و منطقي هستند و همهچيز را مثبت، رنگين و نوراني ميبينند و در مقابل روحيه ديونوزوسي است كه خيلي غريزي است و عاطفي و شورشگرانه. وقتي از من ميپرسند فكر ميكنم كه روحيه آپولوني دارم كه همهچيز برايم تعقلي و استدلالي و برنامهريزي شده است، نگاهي منطقي و خوشبينانه نسبت به دنيا و اطراف دارم، پس همانطور كه اشاره كرديد، هم در نقاشيهاي من آن روحيه آپولوني مشاهده ميشود و هم در طراحيها. وقتي يك خط به آن صراحت كشيده ميشود، اين خط يك خط لغزنده و لرزان نيست، بلكه داراي صراحت است، داراي استدلال و دقت هندسي است. پس اين وجه را هم در طراحيها ميبينيد و هم به خصوص در نقاشيهايم.
ولي به نظرم طراحيها خيلي آزادتر هستند.
آن برميگردد به فيالبداهگي فعل طراحي. خود طراحي خيلي فيالبداهه است، چيزي در ذهن آدم جرقه ميزند، به وجود ميآيد و بلافاصله روي سطح جاري ميشود. در اينجاست كه مخاطب اين حس را دريافت ميكند، براي همين بينندگان بيشتري از نمايشگاههاي طراحي من استقبال ميكنند. تخليه راحت احساس روي سطح دو بعدي، ارتباط نزديكتري با مخاطب برقرار ميكند، ولي نقاشيها خيلي استدلاليتر و برنامهريزي شدهتر هستند و نمايشگر تعقل و هندسه هستند. البته هر دو روحيه وجود دارند، منتها مهم است كه هنرمند تشخيص بدهد و بداند كه نوع فكر و كارش در كدام شاخه قرار ميگيرد و خودش را بيدليل درگير مسائل ديگر نكند و در همان مسير حركت كند و جلو برود و اين چيزي است كه من استمرارش را در كارم حفظ كردهام.