معاون اجتماعي بهزيستي هشدار داد:
75 درصد اختلالات روان، زير 24 سالگي شروع ميشود
باور كنيم كه بيتوجهي به اختلالات روان، خطرآفرين است
اعتماد| مردي به دليل تاخير ساعت حركت اتوبوس بين شهري، چاقو به دست ميگيرد و دو نفر را ميكشد. پدري به علت استيصال از فحاشيهاي پسرش، او را ميكشد. مردي به دليل كلافگي از گريههاي فرزند خردسالش، او را ميكشد. پروندههاي «قتل عمد» كه نه در گذشته خيلي دور، در همين چند ماه و چند هفته اخير در مراجع قضايي تشكيل شده، ميتواند يك زنگ خطر باشد. زنگ خطري كه چندان علاقهاي به شنيدن صدايش نداريم چون مانند هميشه تصور ميكنيم اين اتفاقات، هيچوقت براي ما رخ نميدهد و «قربانيان»، افرادي فرستاده شده از دنياي ماورالطبيعه هستند. اما روز گذشته معاون اجتماعي سازمان بهزيستي كشور هشداري مطرح كرد كه با اين هشدار، به نظر ميرسد بايد در اين تصور باطل بازنگري كنيم.
حبيبالله مسعودي فريد در گفتوگويي كه با ايرنا داشت، اعلام كرد كه 50 درصد اختلالات روان، زير سن 14 سالگي و 75 درصد اختلالات روان زير سن 24 سالگي شروع ميشود.
مسعودي فريد با طرح اين اعداد، به گونهاي تلويحي بر ضرورت پيشگيري به جاي درمان تاكيد كرده كه پيشگيري در حوزه سلامت روان، صرفا سلامت يك فرد يا خانواده او نيست بلكه سلامت و آسايش يك جامعه را به گروگان گرفته است.
بنا بر نتايج تنها پيمايش سلامت روان كه طي دهه گذشته در كشور انجام شده و آمار آن بارها از سوي وزير بهداشت هم به عنوان يك عامل نگرانكننده در كشور و ضرورت توجه بيشتر به سلامت روان، مورد هشدار بوده، بيش از 23 درصد جمعيت 15 تا 64 ساله كشور به انواع اختلالات رواني مبتلا هستند. به استناد جزييات اين پيمايش كه مهر ماه 91 منتشر شد، بيش از 26 درصد زنان و 21 درصد مردان ايران دچار يكي از اختلالات روانپزشكي هستند ضمن آنكه 14 درصد جمعيت 15 تا 64 ساله كشور مبتلا به افسردگي هستند كه شيوع آن در ميان زنان، بيش از 16 درصد و در مردان 11 درصد گزارش شده است.
اگر اين اعداد و ارقام، در يكي از كشورهاي پيشرفته كه از نظر سهم دهي به سلامت روان در جايگاه بالايي قرار دارد، منتشر ميشد، قطعا تدابير شديدي براي كنترل عوامل موثر در ايجاد اين اختلالات و افزايش حمايتهاي اجتماعي و اقتصادي از مبتلايان كه به مرور، در معرض از كار افتادگي قرار ميگيرند به اجرا در ميآمد. بخشي از حقوق شهروندي، در زمينهسازيهاي دولتها براي ايجاد شرايط منجر به آسايش روان شهروندان تعريف ميشود. بنا بر آنچه در ايران امروز شاهديم و اعداد و ارقام اين پيمايش ملي هم مويد آن است، نه تنها در ادوار گذشته دولتها تلاشي براي چنين زمينهسازيهايي نداشتهاند، بلكه حتي در اجراي وظايف قانوني و مصوب هم اهمال كردهاند. تصويب تخصيص 10 درصد از تختهاي بيمارستاني به بيماران روانپزشكي، مصوبه مجلس در دهه 70 است كه بعد از گذشت بيش از 20 سال، هنوز اجرايي نشده و متوليان سلامت، همچنان از كمبود تختهاي روانپزشكي ابراز نگراني ميكنند چرا كه اجرا نشدن اين قانون در اثناي افزايش شيوع اختلالات روان، مساوي با افزايش بيماران رواني رها شدهاي است كه اختلالات آنان در مراحل اوليه درمان نشده و اين اختلالات خفيف، به مرور به مرحله ماندگاري
ميرسد.
غلامعباس ناصحي، مديركل وقت سلامت روان وزارت بهداشت در زمان انتشار نتايج اين پيمايش، در گفتوگوهايي كه با «اعتماد» داشت اين هشدار را بارها مطرح كرد كه از جمع مبتلايان اختلالات روان، فقط 20 درصد براي درمان مراجعه كرده كه امكانات درماني، تخت و روانپزشك و روان پرستار و حمايتهاي بيمهاي، حتي براي همين تعداد مراجعهكننده هم ناكافي است و بهخصوص تاكيد كرد كه گراني قيمت خدمات روانپزشكي از عوامل بسيار مهم در امتناع مبتلايان براي مراجعه به روانپزشكي يا ادامه درمان است چنان كه به گفته وي، حدود 70 درصد پرسش شوندگان در تنها پايش ملي سلامت روان، اعلام كرده بودند كه يكي از دلايل مراجعه نكردن براي درمان، مشكلات مالي در پرداخت هزينه درمان و فقدان پوشش بيمهاي براي درمانهاي روانپزشكي بوده ضمن آنكه بيش از 80 درصد بيماران رواني نيازمند بستري هم به علت مشكل در پرداخت هزينه بستري ومحروميت از پوشش بيمهاي از بستري و ادامه درمان موثر منصرف شده بودند.
مسعودي فريد هم در اظهارات خود اين مشكل را مورد هشدار قرار ميدهد و ميگويد: «صاحبنظران عرصه سلامت روان بر اين باورند كه 10 درصد بودجه سلامت در كشور بايد صرف سلامت روان شود درحالي كه اين ميزان در كشور ما حدود سه درصد است و اين سه درصد هم بيشتر در حوزه درمان و بازتواني هزينه ميشود درحالي كه بايد بسياري از اعتبارات را در حوزه پيشگيري و شناسايي اختلالات رواني مصرف كرد.»
تصور اصلاح نشده غالب جامعه درباره اختلالات روان، معضل ديگري است كه بايد باعث نگراني جدي باشد. نه فقط قشر كمسواد و كمدرآمد، اقشار مرفه و با سواد ايران هم دانش درستي درباره اختلالات رواني و طيف متنوع اين بيماريها ندارند و مبتلايان اختلالات روان را صرفا افراد بستري در آسايشگاههاي روانپزشكي ميدانند و حتي بيخبرند كه اغلب اين افراد، به دليل مزمن شدن اختلالاتي كه در زمان خفيف بودن، پيگير درمان آن نبودهاند به مرحله بستري رسيدهاند. انگ «بيمار رواني» در جامعه ايراني تا آن حد پررنگ است كه به زعم متوليان سلامت روان، بسياري از بيماران، از ادامه درمان به دليل واكنشهاي منفي جامعه منصرف ميشوند يا حتي در صورت پيگيري درمان، از اعلام آن در جمع دوست و آشنا خودداري ميكنند.
به همين دليل است كه مسعودي فريد در هشدارهاي خود، ابعاد ديگري از خطرآفريني شيوع اختلالات روان در جامعه را مطرح ميكند و ميگويد: «هنگامي كه سخن از اختلالات روان به ميان ميآيد نبايد فقط به آدمي فكر كنيم كه ميخواهد آدم بكشد بلكه منظور از فرد مبتلا به اختلالات روان، فردي است كه مديريت هيجانات خود را ندارد. پدر و مادري كه نميتواند خشم خود را كنترل كند و هنگام انجام كار اشتباه از سوي كودك او را تنبيه بدني ميكند، برخي افراد كه مبادرت به كودك آزاري ميكنند، والديني كه نميدانند روش فرزندپروري و روش برخورد و روش صحيح تربيت كودك چيست، همه اينها به نوعي مبتلا به اختلال روان هستند.»