• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4060 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۰ فروردين

دموكراسي و عشق برابري

كتاب «بسته شدن ذهن امريكايي: نگاهي انتقادي به فرهنگ دانشگاهي» عنوان يكي از جديدترين آثار الن بلوم است كه با ترجمه مرتضي مرديها در پايان سال 96 به بازار نشر آمده است. او در اين كتاب به بررسي اين موضوع مي‌پردازد كه چگونه آموزش عالي دموكراسي را نااميد و روح و روان دانشجويان را فقير كرد؟

مرديها در مقدمه مفصل خود بر اين كتاب مي‌نويسد: «هر نظام آموزشي هدفي اخلاقي دارد كه مي‌كوشد به آن برسد و بنا دارد نوع خاصي از انسان را پرورش دهد. اين قصد كمابيش آشكار و انديشيده است؛ اما حتي در مواردي به‌لحاظ اخلاقي بي‌طرفي مثل خواندن و نوشتن و حساب هم ردپاي اين آموزه‌ها پيدا است. در ميان بعضي ملل، هدفْ ساختنِ انسان‌هاي پاك بوده است، در بعضي ديگر انسان‌هاي رزم‌آور و در بعضي ديگر انسان‌هاي تلاشگر. شك نيست كه در اين ميان نقش رژيم‌هاي سياسي كه در پي توليد آدمياني بوده‌اند كه با اصول و اهداف آنها بيشتر همراه باشند، مهم بوده است. نظام‌هاي آريستوكرات در پي جنتلمن‌‌ها هستند، نظام‌هاي اليگارشي در پي كساني كه جوياي پولند و دموكراسي‌ها در پي عاشقان برابري‌. آموزش دمكراتيك، چه اين را بپذيرد يا نه، خواهان و محتاج توليد مردان و زناني است داراي ذائقه و دانش و شخصيتي كه حامي رژيم دمكراتيك باشند. ترديدي نيست كه در تاريخ جمهوري ما تغيير نظرهايي در اين زمينه صورت گرفته است كه چگونه انسان‌هايي براي نظام ما بهترينند.»

به گفته مترجم اثر در مقدمه كتاب، «ما با الگوي انسان عقلاني كوشا آغاز كرديم كه راستي‌پيشه و قانون‌مدار است و خود را وقف خانواده‌اش مي‌كند. بالاتر از هر چيز، او بايد آموزه‌هاي درست را بداند و قانون اساسي را كه تجلي اين آموزه‌ها است و تاريخ امريكا را كه بنيان‌گذاري ملتي را نشان مي‌دهد و بزرگ مي‌دارد كه «با انديشه آزادي بزرگ شده و خود را دربست وقف اين ايده كرده است كه همه انسان‌ها برابر آفريده شده‌اند.» ايجاد دلبستگي نيرومندي به كلمه‌ها و روح بيانيه استقلال كه عقل هركسي به خوبي آن را مي‌پذيرد، هدف اصلي تعليم و تربيت انسان دمكراتيك بود. اين مقتضي چيزي بود به‌كلي متفاوت با آن نوع دلبستگي كه ملل سنتي مي‌خواستند وقتي كه زمانه اسطوره و شور بود و تركيب آن با نظم آهنين و اقتدار و خانواده گسترده منجر به نوعي ميهن‌پرستي مي‌شد كه غريزي، بي‌حدوحصر و حتي تعصب‌آميز بود، نه مثل ميهن‌دوستي مورد نظر در ايالات متحده كه انديشيده، عقلاني، آرام و حتي يك وفاداري منفعت‌طلبانه است كه بيشتر متوجه حكومت و اصول عقلاني آن بوده است تا مملكت و سرزمين. اين تجربه جديدي در حوزه سياسي بود و آموزش و پرورشي متناسب با خود را اقتضا مي‌كرد. در نيمه دوم قرن بيستم اين آموزش از آموزش انسان دمكراتيك به آموزش شخصيت دمكراتيك تكامل يافت.»

مرديها يادآور مي‌شود: «تفاوت آشكار ميان اين دو به‌راحتي از تغيير فهم ما از اينكه امريكايي‌ بودن به چه معنا است مستفاد مي‌شود. نگرش قديمي مي‌گفت با تشخيص و قبول حقوق طبيعي انسان، آدم‌ها مي‌توانند مبنايي براي وحدت و مشابهت پيدا كنند. طبقه، نژاد، دين، تعلق سابق مليتي يا فرهنگي وقتي در نور حقوق طبيعي غوطه‌ور شود، ناپديد يا كمرنگ مي‌شود، و به مردمان حس منافع مشترك و تعلق جديد مي‌دهد كه يك برادري واقعي است. مهاجران بايد ادعاهاي دنياي قديم (اروپا) را به نفع آموزش جديدي كنار بيندازند كه به‌آساني جايگزين آن مي‌شود. اين البته معنايش اين نبود كه واجب است فرد تمامي عادات و باورهاي قديم خود را دور بريزد، بلكه اين بود كه بايد آنها را ذيل اصول جديد و تابع آنها قرار دهد. تمايلي، اگرنه ضرورتي، وجود داشت كه خود طبيعت انسان‌ها هم يكدست شود.»

مرديها در بخش‌هاي پاياني مقدمه اين اثر مي‌گويد: «پيش‌پنداشته‌ها، پيش‌پنداشته‌هاي بزرگ، نگرش‌هايي‌اند ناظر به اينكه امور دنيا چگونه است. آنها ابزار الوهي‌كردن نظم كليت هستي‌اند، ولي در عين حال راه دانش نسبت به اين كليت هم از مسير عقايد اشتباه مي‌گذرد. حقيقت اين است كه اشتباه دشمن ما است، ولي فقط همين اشتباه است كه مي‌تواند راه حقيقت را نشان بدهد و به همين دليل سزاوار رفتار توأم با احترام ما است. ذهني كه هيچ پيش‌پنداشته‌اي نداشته باشد نهايتا خالي است. ذهن به‌گونه‌اي شكل گرفته است كه برايش بسيار دشوار است معلوم كند كه يك پيش‌پنداشته يك پيش‌پنداشته است. فقط سقراط، آن هم پس از عمري فيلسوفي، مي‌توانست بفهمد كه چيزي نمي‌داند. الان هر بچه ‌دبيرستاني همه‌چيز را مي‌داند. چطور اين موضوع اينقدر ساده شد؟ چه چيزي اين پيشرفت شگفت‌انگيز ما را تبيين مي‌كند؟ آيا مي‌توان گفت تجارب ما به يمن روش‌هاي متعدد ما كه بازبودن اخيرترينِ آنها است، به‌قدري فقير شده است كه ديگر چيز مستحكمي در بساطش نمانده است كه بتواند در برابر نقد مقاومت كند و به‌ اين ‌ترتيب ما اصلا دنيايي باقي نگذاشته‌ايم كه قرار باشد نسبت به آن واقعا ناآگاه باشيم؟ آيا اين‌طور نيست كه روح را به‌قدري ساده‌سازي كرديم كه ديگر تبيين آن مشكل نيست؟ از ديد يك شك‌گرايي جزم‌انديش، حتي خود طبيعت هم، در تمام تجليات باشكوه و پرپشتش، ممكن است بيش از يك پيش‌پنداشته به ‌نظر نيايد. به‌جاي اين، ما شبكه‌اي تيره از مفاهيم انتقادي گذاشتيم كه درست شده بود تا پديده‌هاي طبيعت را تفسير كند اما به‌جاي اين آنها را خفه كرد و به‌ همراه اين علت وجودي‌شان را از بين برد. شايد نخست وظيفه ما زنده‌كردن دوباره اين پديده‌هاي طبيعي باشد تا دوباره دنيايي داشته باشيم كه بشود پرسشي مقابل آن گذاشت و به فلسفه‌ورزيدن پرداخت. به نظر من اين موضوع اصلي بحث و جدال درباره تعليم و تربيت است.» (ايبنا)

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون