كودكان عكس من از رودخانه ميپرند
تا دو كلمه حرف حساب بخوانند
گفتوگو با محمد گلچين
خبر آنلاين : محمد گلچين با نام مستعار شباب، 7 سال است كه عكاسي ميكند اما بخش مهمي از تصويرهايش در دنياي كيف و كتاب و مدرسه ثبت شده. آثار درجه يكي كه در جشنوارههاي معتبر بينالمللي مثل آساهي ژاپن هم برگزيده شدهاند تا شباب نخستين عكاسي باشد كه عجيبترين تصويرها را از عجيبترين مدرسههاي ايران به تصوير ميكشد.
خودش ميگويد: «از كودكان و مدرسه عكس گرفتهام كه بگويم اگر راحت درس ميخواني قدر بدان. كودكان عكس من از رودخانه ميپرند. كوههاي سخت را بالا ميروند، در گل و لاي بارانها ميدوند، از صخرهها ميپرند تا بلكه دو كلمه حرف حساب بخوانند.» در عكسهاي شباب گلچين زندگي همانقدر جريان دارد كه رنج و سختي خودش را به رخ ميكشد. از دريچه دوربين او اما، زندگي قدرتمندتر است. از هر رنج و سختي و سنگلاخي، زندگي قدرتمندتر است و اين راز ماندگاري عكسهاي اوست. براي مصاحبه با شباب گلچين، مجبور بوديم به گفتوگوي تلفني اكتفا كنيم. او فرزند تالش است و هنوز در همان منطقه زندگي ميكند. در شهري كه او را عكاس كرد و به دنيا شناساند تا امروز در دنيا بيش از 100 عكس برگزيده داشته باشد. روايتهاي شباب گلچين از دنياي عكاسي، جشنوارههاي بينالمللي و حتي مدرسهسازي را از زبان خودش بخوانيد.
چطور شد به عكاسي علاقهمند شديد؟
حدود سال 74 كه دانشگاه قبول شدم، بيش از گذشته فرصت مطالعه پيدا كردم. در همان دوران با مجلهاي به نام عكس آشنا شدم. مجلهاي كه طرفداران زيادي داشت و در آن خيلي از عكاسان، تجربياتشان را با خوانندگان به اشتراك ميگذاشتند. مجله را كه خواندم علاقهمند شدم شمارههاي قبل از آن را هم تهيه كنم. كمكم چشم باز كردم و ديدم واقعا عاشق عكاسي شدهام. همان مطالعات باعث شد شروع كنم به آموختن تجربي عكاسي و جالب اينكه همين سبك تجربي را هم ادامه دادم. در همان سالها انجمن سينماي جوان كلاسهاي آموزشي مربوط به عكاسي را برگزار ميكرد. در آن كلاسها شركت كردم و بعد از دو جلسه احساس كردم آنچه كه در كلاسها آموزش داده ميشود، قبلا در كتابها و مجلات خواندهام. هيچكدام از مطالب برايم تازگي نداشت. به همين دليل با دانستههايم و تماشا كردن عكسهاي بيشتر و بيشتر، يادگيري حرفه عكاسي را ادامه دادم؛ تا امروز كه خودم گالري عكس دارم و شاگرداني را تربيت كردهام.
آن روزها سوژه عكسهايتان چه بود؟
آن اوايل كارم سوژه تمام عكسهايم طبيعت زيباي گيلان و شهرستان تالش بود. من در دانشگاه گيلان جنگلداري خواندم و هميشه سفر به دل كوهستانهاي تالش حس لذتبخشي برايم داشت كه آن اوايل سعي ميكردم اين حس را به تصوير بكشم. اما بعد از گذشت زمان احساس كردم نياز به فضاهاي جديدتر و معنادارتري دارم. طبيعت همه آن چيزي كه ميخواستم نبود و عكسهايم مرا راضي نميكرد. بنابراين سوژهام را تغيير دادم و از سنتها و آداب و رسوم عكاسي كردم. يك روز براي عكاسي به يكي از نقاط كوهستاني رفته بودم كه در راه به مدرسهاي برخوردم. مدرسه اصلا وضع مناسبي نداشت. بچهها در شرايط نابساماني، با حداقل امكانات و در بدترين موقعيت رفت و آمد درس ميخواندند. وقتي معلم مدرسه ديد كه مدرسهاش توجه من را جلب كرده، استقبال خوبي كرد. آنقدر براي عكاسي از آنجا علاقهمند شدم كه براي گرفتن مجوز به آموزش و پرورش رفتم. در سالن آموزش و پرورش كه منتظر بودم، عكسهايي از مدارس كپري روي ديوار سالن نصب شده بود. آن روز ديدن تصاوير مدارس مختلف عزمم را جزم كرد تا من هم بتوانم از مدرسهها عكاسي كنم. حالا هفت سال است كه درگير اين موضوع هستم. البته يك سال و نيم آن به دليل پارگي مينيسك پايم در يكي از سفرها، به استراحت و وقفه در كار گذشت.
عكسهايي كه از آن مدرسه گرفتيد، جايي هم ديده شد؟
بله، بازخوردهاي خوبي داشت و بزرگترين اتفاقي كه ميتوانم از آن بگويم افزايش بودجه براي تعمير و ساخت مدارس بود. تا قبل از آن در مدرسهاي كه سوژه يكي از مجموعه عكسهايم بود دانشآموزان در نيمكتهاي چوبي نامناسب درس ميخواندند. بعد از چاپ عكسها، كف كلاسها را موزاييك كردند، ديوارهاي كاهگلي را هم درست كردند. اتفاقات خوب ديگري هم افتاده است. مثلا خيرين از تهران و رشت ميآيند و براي ترميم و تجهيز مدارس كمك ميكنند. همچنين انجمن خيريهاي در تالش تشكيل شده كه هر سال براي كودكان و كساني كه بضاعت مالي ندارند لباس نو ميخرد و هر سال مهرماه هم لوازمتحرير براي دانشآموزان دبستاني ميفرستد.
شنيدهايم خودتان هم دستي در مدرسهسازي داريد.
بله. البته هنوز مدرسه ساخته نشده. مدرسهاي كه آغاز كارم از آنجا بود، در روستايي به نام شاميلرزان قرار دارد و ۱۴ دانشآموز دارد در آن درس ميخوانند. شاميلرزن يكي از روستاهاي محروم تالش است و 18 كيلومتر از جاده تالش آستارا فاصله دارد. من و دوستانم تصميم گرفتيم جاي اين مدرسه را تغيير دهيم. چون اين مدرسه در حياط قبرستان روستا قرار دارد و من هميشه به كودكاني فكر ميكنم كه از قبرستان ميترسند اما با اين حال مجبورند هر روز به اين محل بروند و چند ساعت از روز را در اين فضا بگذرانند. من خودم در كودكي از قبر ميترسيدم و حس اين بچهها را خوب ميفهمم. به همين دليل تصميم گرفتم مدرسهاي كوچك كه دو كلاس داشته باشد بسازم.
دوستاني كه در اين كار كمكتان ميكنند هم عكاس هستند؟
يكي از آنها برادرم، رضا گلچين است كه استاد رشته عكاسي است. او در ساخت اين مدرسه بسيار كمكم كرد. خودش جايزه 3000 دلاري عكاسياش را براي ساخت اين مدرسه هديه داد و با هماهنگي او دو نفر از دوستانمان، مسعود برقي و شهريار يگانه هم همراه ما شدند و در ديداري كه با علي اوسط اكبري مقدم، مديركل نوسازي مدارس گيلان داشتيم، تفاهم نامهاي براي بازسازي اين مدرسه امضا شد تا يك مدرسه دو كلاسه با ملزومات آن براي مردم دوست داشتني روستاي شاميلرزن مشايخ ساخته شود. در ماههاي گذشته نقشههاي مربوطه از سوي اين اداره كل ارسال شده و اكنون در مرحله ساخت اين مدرسه هستيم. هزينه ساخت اين واحد 65 متري حدود 40 ميليون تومان بوده و اگر مشكلي پيش نيايد براي روز معلم سال 95 تاسيس ميشود و ديگر دانشآموزان مدرسهاي نو خواهند داشت.
گفتيد برادرتان جايزه عكاسياش را به ساخت اين مدرسه اختصاص داد. خودتان هم با جايزهتان همين كار را كرديد؟
مجموعه عكس مدارس من، در جشنواره شانگليلا كه يونسكو در چين برگزار و نام جايزه عكس بشريت را بر آن گذاشته بود، برنده شد و من مدالي را كه هديه گرفته بودم به آموزش و پرورش تالش تقديم كردم. به هر حال، فرصت حضور در مناطق ييلاقي و عشايري تالش براي عكاسي از كودكان، دانشآموزان و بچههاي محروم اين مناطق، فرصت مغتنمي بود كه آموزش و پرورش در اختيار من گذاشت. عكسهاي من در آن جشنواره از ميان 19000 مجموعه عكس كه از ۱۵۵ كشور جهان بود، عنوان اول را در بخش مستند كسب كرد و من فكر ميكنم اين فقط هنر عكاسي من نبود، بلكه همكاري صميمانه معلمان، دانشآموزان عشاير و آموزش و پرورش تالش هم در ميان بوده است. احساس كردم آنجا جاي بهتري براي يادبودم است. شايد براي دانشآموزان آينده يادگاري بماند.
چه جوايز ديگري در طول اين سالها گرفتهايد؟
اگر بخواهم چند مورد از آن را بگويم دريافت جايزه ويژه يونسكو در سالهاي 1999 و 2002 است. كسب مدال افتخار آساهي شيمبون در سالهاي 2002، 2009، 2013، 2015 است. همچنين كسب مدال طلاي مسابقات بينالمللي اوكراين با موضوع زنان در سال 2008و كسب مدال طلا و مقام اول جشنواره جهاني هند در سال 2010 از ديگر جوايز است. مدال نقره جشنواره عكس اسلوواكي در سال 2010 را نيز گرفتهام. مدال طلاي مسابقات بينالمللي هنگكنگ در سال 2009 و مدال طلاي جهاني روماني در بخش سياه و سفيد در سال 2013 نيز است. البته اين مواردي كه نام بردم در خاطرم مانده، در جشنوارههاي مختلف ديگر هم مدال داشتهام كه در اينجا نميگنجد.
خودتان از راه مدرسهتان خاطرهاي داريد؟
خوشبختانه مدرسهام خيلي نزديك به خانهمان بود، اما نميدانم چرا هميشه دير ميكردم. اگر امروز مدرسه سوژه عكاسيهايم نبود ميگفتم فقط خاطره بد. اما امروز مدرسه برايم تداعيگر خاطرات تلخ و شيرين است.
اگر قرار باشد به يكي از مناطق براي عكاسي برويد كجا را انتخاب ميكنيد؟
در ايران انتخاب اولم تالش است. اما بعد از آن كردستان. تا به حال با هدف عكاسي به كردستان نرفتهام. در خارج از كشور هم دوست داشتم براي عكاسي به هند ميرفتم.
به يادماندنيترين عكسي كه تاكنون گرفتهايد كدام است؟
عكس عشق كه عكس معروفي هم شد و جايزه يونسكو را دريافت كرد. عكس، پيرزن و پيرمردي را نشان ميدهد كه با الاغ در جادهاي حركت ميكنند. زن روي چهارپا نشسته و پيرمرد با كمر خميده و بيلي در دست، همسرش را مشايعت ميكند و با دستي كه به كپل الاغ دارد، انگار هواي همسرش را دارد. اين عكس را در يكي از سفرهايم به ابيانه گرفتم. در واقع مربوط به سال 1375 است و من در حال حركت در جاده بودم كه به پيرمرد و پيرزني برخوردم و از سادگي و عشق ميان آنها تحت تاثير قرار گرفتم و تصويرشان را ثبت كردم. خودم اين عكس را بسيار دوست دارم. ساده است و همين سادگي هم سكوي پرتابم شد براي عكاسي و ادامه راه. در آن سالها مثل امروز كه جو فرهنگي خوبي براي عكاسي هست وجود نداشت. اما امروز كلاسهاي خوبي براي عكاسي داير ميشود و كاملا اين هنر به ويژه در تهران جا افتاده است. به همين دليل وقتي عكس عشق را با امكانات آن سال مقايسه ميكنم برايم شيرينتر هم ميشود.
كسي را به عنوان قهرمان فراموشناشدني عكسهايتان ميشناسيد؟
بله. پسري به نام اسماعيل. او كلاس سوم است. اين پسر باعث شد من 15 بار به مدرسهشان بروم و از او عكس بگيرم. نميدانم چه در وجودش دارد كه اينقدر برايم فوقالعاده است.
عكاسي از مدارس پروژه دايمي عكاسي شماست يا سقفي هم براي آن در نظر داريد؟
فكر ميكنم ديگر چيزي نمانده تا از اين مجموعه عكاسي از مدرسهها بيايم بيرون. چند هزار فريم عكاسي از اين موضوع دارم كه فكر ميكنم كافي باشد. كاري را كه بايد ميكردم، انجام دادم. آرزو دارم كه اين عكسها به صورت يك مجموعه نفيس منتشر شوند. نه اينكه آثارم ماندگار شوند، بلكه هر مدرسهاي يك جلد از اين كتاب را داشته باشد تا دانشآموزان آن ببينند كه در گوشه و كنار همين مملكت، بچههايي هستند كه واقعا در شرايط دشوار درس ميخوانند. دانشآموزان بايد ببينند و بفهمند كه چقدر راحت تحصيل ميكنند و چه امكانات خوبي دارند. شايد اينگونه قدر داشتههايشان را بهتر بدانند. دانشآموزان عشايري تالش تا مقطع ابتدايي شانس تحصيل دارند و پس از پايان تحصيلات ابتدايي افراد توانمند و علاقهمند به مدارس شبانهروزي يا مدارس سطح جلگه معرفي ميشوند. اما تعداد چنين افرادي واقعا كم است و بيشتر افراد به دلايل اقتصادي پس از مقطع ابتدايي، از تحصيل دست ميكشند و اين مشكل براي دختران بيشتر محسوس است.
چه مشكلاتي در اين راه داشتيد؟
خيلي تمايل داشتم كه اين پروژه به صورت استاني و كشوري باشد و فقط به استان گيلان يا تالش محدود نشود. اما به دليل مجوزهايي كه بايد گرفته ميشد اين كار بسيار سخت بود. به بعضي از مدرسهها آنقدر سر زدهام كه معلمان آنجا فكر ميكنند من نيز كارمند آموزش و پرورش هستم. در اين سالها هر مديري كه عوض شد مشكلات من هم دوباره شروع ميشد و بايد براي مجوزها اقدام ميكردم. اما به هر حال با همه اينها پروژه عكاسي «راه مدرسه» هم رو به پايان است و بايد بر پروژههاي ديگرم متمركز شوم.