سبكي تحملناپذير هستي
محسن آزموده
بيحوصلگي و دلزدگي يا به تعبير ادبي – ملال - يكي از آشناترين احساسات روزمره انسان جديد است. نه اينكه آدمهاي قديمي ملول نميشدند. اتفاقا وقتي ابتداي كتاب جامع از عهد عتيق را ميخوانيم، متوجه ميشويم كه دلزدگي از عالم و آدم، اختصاصي به انسان روزگار ما ندارد. منتها همانطور كه شاعران انديشمندي چون شارل بودلر نشان دادهاند، احساس ملال با وضعيت روزگار ما، به خصوص زندگي در كلانشهرهاي بيدر و پيكر جديد تناسب بيشتري دارد. يعني آدمهايي كه در دل طبيعت زندگي ميكنند و سرشان گرم كار جسماني است و مجبورند با مصائب و دشواريهاي متعدد سروكله بزنند، احيانا آنقدر مشغوليت دارند كه دچار دلزدگي نشوند. در زيستجهان سرد و بيروح آدم شهري است كه احساس غربت، افسردگي، ملال، دلزدگي، تنهايي و... بيشتر گريبان فرد را ميگيرد. از قضا در چنين وضعيتي است كه انواع راهحلها از سوي روانشناسان خوشبختي ارايه ميشود و صنعت و تجارتي تحت عنوان سرگرمي و شادي براي نجات انسان از ملالت به كار ميافتد. آنچه در اين ميان از دست ميرود، احساس سبكي تحملناپذير هستي است كه تنها گاهگاهي در لحظههاي بيحوصلي، خود را در قالب حال عميق پوچي بر ما آشكار ميكند. به ديگر سخن، چنان كه برخي فيلسوفان قرن بيستمي به ما گفتهاند، در لحظات ملال آنچه بر انسان به منزله موجودي كه هستي با او و در او عيان ميشود، ميرود، اتفاقا خلأ هستي و به عبارت دقيقتر نيستي است. ما در حال ملال، نيستي را وجدان ميكنيم، يعني عدم را مييابيم يا به عبارت دقيقتر، اين عدم است كه ما را در بر ميگيرد و هستي ما از خود ميانبارد. در چنين لحظات ناب و در عين حال دهشتناكي است كه بار هستي به واسطه فقدانش بر ما آشكار ميشود. حالاتي كه از يكسو شاعر را به عرصه زبان ميآورد و از سوي ديگر آدم ميانمايه را به گريز از تعمق و پناه بردن به انواع و اقسام سرگرمي سوق ميدهد.