• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3196 -
  • ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۳ اسفند

حد اسفل ابتذال، يا شلوارك داغ

سيد علي ميرفتاح

اگر يكش نمي‌گرفت كه دوش در‌نمي‌آمد. اگر مردم مزخرفات سفر هنرمندان به برزيل را نمي‌ديدند كه حالا بحث شلوارك داغ چهارتا آدم فوق‌العاده معمولي و محترم و نسبتا مبتذل بحث روز نمي‌شد و به سوپرماركت‌ها راه نمي‌يافت. يعني ما روي ابتذال و مبتذل را هم سفيد كرده‌ايم. توي دنيا اگر دنبال حاشيه مي‌روند لااقل مي‌روند سراغ حاشيه اسكارلت يوهانسن و كريستين استورات و گاسيپ‌هاي مربوط به لباس ترنس پارنسي مگان فاكس و غيره و ذلك.‌ گر گنه مي‌كني اندر شب آدينه بكن/ تا كه از صدرنشينان جهنم باشي. لااقل مبتذل هم مي‌شويد درست و حسابي مبتذل شويد. به قول قديمي‌ها اگر سراغ حاشيه مي‌رويد لااقل سراغ حاشيه چهارتا پلوخورده برويد نه چيزي مثل شلوارك سلبريتي‌ها. چطور به اين سي‌دي‌ها كه مي‌رسيد دلواپس فرهنگ و هنر نمي‌شويد و صداي اعتراض‌تان بلند نمي‌شود؟[...] بعد اين همه انقلاب فرهنگي و تاكيد بر ارزش‌ها و مميزي و كنترل‌هاي فرا‌سازماني و دخالت‌هاي پي‌در‌پي و خط و نشان كشيدن‌هاي مكرر، آخرش فرهنگ و هنر يعني همين كه شلوارك چهارتا آدم معمولي را حاشيه كنيم و به اسم «هنرمندان» غالب كنيم به خلق‌الله؟ خلق‌الله هم قربانشان بروم ابتذال را تا از يك مرزي پايين‌تر و زشت‌تر نباشد اصلا تحويل نمي‌گيرند. چند وقت پيش نوشتم اين مخاطبين اخراجي‌ها و معراجي‌ها و چارچنگولي حالا ديگر نمي‌توانند هيچكاك و فورد و فيلم درست و حسابي ببينند. جمله‌ام را اصلاح مي‌كنم. واقعيت اين است كه چنين مخاطبين بزرگواري حتي زي موي‌هاي در‌پيت هاليوود را هم نمي‌توانند ببينند. بحث سلسله‌مراتب است.‌گر حفظ مراتب نكني زنديقي. كسي كه فاطماگل و كارادايي مي‌بيند چطور مي‌تواند بردمن را ببيند و بفهمد و لذت ببرد؟ بردمن سرش را بخورد چطور مي‌تواند ترانسفورمز ببيند؟ كسي كه شلوارك داغ مسافران برزيل را مي‌بيند چطور مي‌تواند ميتي مشكي و شلوارك داغ ببيند؟ چطور مي‌تواند كارادايي، عليرضا بيك و فاطماگل ببيند؟
من نه عصباني‌ام و نه با مسافران برزيل رقابتي دارم كه فروش و گسترش‌شان جاي مرا تنگ كنند. حتي مساله من خود سلبريتي‌هاي محترمي نيستند كه هنرمند خطاب شده‌اند و در حد بازي‌هاي جلف فيسبوكي پايين آمده‌اند. سالي هزاران ايراني به آنتاليا و گوا و بانكوك و كوالالامپور و نيكوزيا و دوبي مي‌روند و تعداد‌شان از همان داخل هواپيما اجلاف مي‌كنند و از روي پلكان طياره دورخيز مي‌كنند تا در دل عيش و نوش بين‌المللي فرو بروند. نه كسي به آنها كار دارد و نه آنها به كسي كار دارند. مي‌روند پول خرج مي‌كنند... و برمي‌گردند. اما اهالي سينما و تلويزيون همه‌چيزشان با همه كس فرق دارد و فكر مي‌كنند قابليت منحصر به فردي دارند كه از همه‌چيز مي‌توانند پول دربياورند و كاسبي كنند و... غذا درست مي‌كنند، كاسبي مي‌كنند. مسافرت مي‌روند، كاسبي مي‌كنند. زيارت مي‌روند، كاسبي مي‌كنند. گريه مي‌كنند، كاسبي مي‌كنند. مي‌خندند، كاسبي مي‌كنند. فوتبال مي‌بينند، كاسبي مي‌كنند. سريال مي‌بينند، كاسبي مي‌كنند... من با كاسبي كردن‌شان مشكل ندارم. نوش جان‌شان و گواراي وجودشان. گوشت بشود و بچسبد به ران‌شان. كور شود هر آن كس كه نتواند ديد. منتها اين كاسبي فقط در كاسبي محصور نمي‌ماند و يك حالت خودعرضگي هم به دنبال دارد. نمي‌گويم تمناي تجلي بلكه مي‌گويم خودعرضگي. تمناي تجلي يك كلاسي دارد و قدري با سينما و تئاتر و نقاشي و نويسندگي ملازمت دارد. اما خودعرضگي همين است كه الكي و به هر بهانه‌اي آدم خودش را روي جلد سوپرماركت‌ها نگه دارد و از هيچ و پوچ پوستر و سي‌دي و قاب سي‌دي و خبر بسازد. اما قبل از اين سلبريتي تقصير خودمان است كه از اين ابتذال سير نمي‌شوند و اين همه چربي و پيه و بدسليقگي دل‌شان را نمي‌زند و اما قبل از اين، تقصير دلواپساني است كه از همه‌چيز دلواپس مي‌شوند و سر هر چيزي خشمگين مي‌شوند و صدايشان بالا مي‌رود الا براي ترويج ابتذال. به خدا خطري كه اين خانه (خاله) زنكي‌ها براي فرهنگ و ارزش‌ها دارد هزارتا موسيقي و روزنامه و نقاشي و تئاتر و سينما و حتي ماهواره ندارند. خدا عاقبت ما را ختم بخير كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها