چيزي شبيه معجزه
حسن لطفي
همه منتظر معجزهاي در كازان بوديم؛ معجزهاي كه قرار بود با آن يكي از بهترين تيمهاي فوتبال دنيا در مقابل اقتدار تيم ملي ما به زانو درآيد و بازيكنان و مربياش سرشكسته به رختكن بروند. اگرچه اين اتفاق نيفتاد و وقتي در دقيقه نود و سه سوت پايان مسابقه به صدا در آمد، تيم اسپانيا با تك گل ديگو كاستا پيروز ميدان بود، ولي در قلب بسياري از ايرانيها چيزي شبيه معجزه درحال شكل گرفتن بود. نتيجهاش هم از همان لحظات اوليه پس از پايان بازي قابل ديدن و شنيدن بود. در خانهها، خيابانها، سينماها، ورزشگاه آزادي، كافهها و... كسي زانوي غم بغل نكرده بود. انگار نه انگار نتيجه بازي به نفع ما نبوده. انگار نه انگار تاريخ فوتبال شكستي را به اسم ما ثبت كرده. انگار نه انگار شانس به جاي روي نشان دادن به تيم ايران روي زانوي كاستاي اسپانيايي نشسته است. انگار نه انگار... ... همه اينها نشانههاي خوبي است. دل آدم با آنها نسبت به آينده گرمتر ميشود. البته اگر گمان كنيم از فوتبال شروع و به زندگي ختم خواهد شد. حتي بدون در نظر گرفتن بازي خوب تيم ملي كشورمان. بازياي كه آنقدر حرفهاي بود كه بخشي از صاحبنظران دنيا به درخشش ما اعتراف كردند. آنقدر قدرتمند بود كه سايه نگراني را در چهل و هشت دقيقه نيمه دوم بر چهره مربي و بازيكنان تيم پر ستاره اسپانيا بيندازد. جداي از آنچه در زمين اتفاق افتاد آنچه مهم است گريز از اندوه و زاري بر گذشتهاي است كه پي كارش رفته است. اندوهي كه ذره ذره جسم و جان آدمي را تحليل ميبرد و از آدمي موجودي مغموم ميسازد كه آماده خرد شدن زير بار اتفاقات ناخوشايند زندگي است. خوشبختانه با آنچه در بخشهايي از كشورمان ديده شد ميتوانيم به وجود رگههايي از اميد، شادي و دورهميهاي همدلانه پي ببريم. فوتبال بهانهاي شد كه دريابيم شكست و پيروزي هميشه دست ما نيست. مهم توجه به نيمه پر ليوان است. البته نه اينكه چشم بر زشتيها و كاستيها ببنديم. نه اينكه شكست را فراموش كنيم. بدون شك نديدن زشتيها و باور نكردن شكست ما را خيالباف و زشتيهاي دنيا را بيشتر ميكند. اما اميدي كه پس از شكست و ناملايمات در دلها شكل ميگيرد و سر پا شدن بعد از هر افتادن چيزي شبيه معجزه نيست. خود معجزه است. معجزهاي كه براي زندگي بهتر نيازمند آنيم.