درباره ائوريپدس و نمايشنامه هيپوليت
فيلسوف تئاتر
محسن آزموده
يونان باستان، تنها خاستگاه فلسفه در مقام نظر و دموكراسي در مقام عمل نيست، بلكه همزمان با فيلسوفان و سياستمداران بايد از نمايشنامهنويسان بزرگ نيز ياد كرد؛ نويسندگان و هنرمنداني چيرهدست و متفكر كه آثار و نوشتههايشان در طول تاريخ انديشه بشري، دوشادوش انديشههاي فلسفي مورد بازخواني و قرائت قرار گرفته است. رابطه فيلسوفان و نمايشنامهنويسان يوناني بارها پيچيدهتر و عميقتر از آن است كه بخواهيم تنها به «فرم» نوشتاري فيلسوفان بزرگ چون افلاطون اشاره كنيم يا از درونمايههاي فلسفي در آثار نمايشنامهنويساني چون سوفوكلس سخن بگوييم يا به قصهها و نمايشنامههايي بپردازيم كه نمايشنامهنويساني چون آريستوفانوس و كسنوفانس درباره فيلسوفان يونان نوشتهاند. براي نشان دادن عمق ماندگاري و سطح گسترده تاثير آثار آن هنرمندان شايد تنها اين اشاره كفايت كند كه با گذشت دو هزار سال از آن زمان، فلاسفه و انديشمنداني چون هگل، فرويد و هايدگر، در بطن آثار فلسفي و تاملات ژرف خود آثاري چون آنتيگونه (اثر سوفوكلس)، مدهآ (اثر ائوريپيدس) و پرومته در زنجير (اثر آيسخولوس) را مورد بحث و بررسي قرار دادهاند.
ائوريپدس يكي از بزرگترين تراژدينويسان يونانباستان است. به نوشته عبدالله كوثري در مقدمه ترجمه درخشانش از پنج نمايشنامه ائوريپدس، از ميان آثار او، «ما شانزده تراژدي، يك نمايشنامه ساتيري (كوكلوپس) و يك نمايشنامه شبهساتيري (آلكستيس) و نيز نمايشنامهاي با عنوان رسوس در دست داريم». باز به نوشته اين مترجم زبردست، «ائوريپدس از نسل سوم تراژدينويسان بزرگ يونان و نويسندهاي است كه هم منتقدان باستان و هم پژوهشگران دوران جديد او را درامنويسي سنتشكن و نامتعارف ميدانند». آنچه درباره زندگي ائوريپدس (480-407 پيش از ميلاد) نقل شده، بيشتر به نظر حاصل تخيل و قصهپردازي معاصران و پسينيان اوست. ميگويند در غاري در سالاميس زندگي ميكرد و در آنجا براي خود كتابخانهاي مجلل دست و پا كرده بود، اهل خوشگذراني بود و همچنين نوشتهاند كه در زندگي زناشويي ناكام بود. به همين قياس درباره ارتباطش با فيلسوفان پيشاسقراطي چون آناكساگوراس سخن گفتهاند و اينكه او را «فيلسوف تئاتر» خطاب كردهاند. مهمتر از آن از رابطهاش با سقراط نوشتهاند. آريستوفانس
. (446-386. پيش از ميلاد)، كمدينويس شهير درباره پيوند ائوريپدس با سقراط نوشته است: «اين مرد[سقراط] همان كسي است كه اين نمايشنامههاي هوشمندانه را براي ائوريپدس مينويسد».
نوشتهاند ائوريپدس در مقايسه با سوفوكلس از حيث نمايشنامههايش چندان موفق نبود. شهرت عظيم او به قرنهاي بعدي مربوط ميشود.
هيپوليت (ايپوليتوس) يكي از مهمترين نمايشنامههاي ائوريپدس است كه نخستينبار در سال 429 پيش از ميلاد به اجرا در آمد و برنده جايزه اول در جشنهاي ديونوسوسي شد. اين نمايشنامه در اصل روايتي از مضمون ديريني است كه در فرهنگ ما به صورت داستان «يوسف و زليخا» شناخته شده است. فايدرا، همسر تسئوس شاه آتن و ترويزن، شيفته و دلباخته ايپوليتوس (هيپوليت) پسر جذاب و جوان همسرش ميشود و عشق خود به او را- در نمايشنامه به واسطه دايهاش- آشكار ميكند. هيپوليت كه جواني پرهيزكار و پاكدست است، پيشنهاد او را پس ميزند و به نخجير ميگريزد. فايدرا براي رهايي از سرافكندگي و به هدف بدنام كردن ايپوليتوس، خود را ميكشد و در نامهاي كه از خود براي همسرش به جاي ميگذارد، پسر او را به خيانتكاري متهم ميكند. تسئوس، خشمگين و متعصب، به عجز و لابههاي پسرش گوش نميكند و او را طرد و نفرين ميكند و بدينسان تراژدي تكميل ميشود.
درونمايههاي اصلي آثار ائوريپدس در اين اثر به وضوح به چشم ميخورد: خيانت، تمرد از اخلاق، قانونشكني، توطئه و مرگ. در اين نمايشنامه، همچون ديگر آثار ائوريپدس زنان نقش محوري و اساسي دارند، همچنين گفتار درباره زنان. ايپوليتوس در اين نمايشنامه، نه فقط روحيهاي زنگريز كه شخصيتي زنستيز دارد. نكته جالب توجه اما آگاهي شگفتانگيز ائوريپدس از نگرش ضد زني است كه در اعصار پيشامدرن طبيعي تلقي ميشد. به اين گفتار روشنگر فايدرا پس از خروج ايپوليتوس كه به خامه زيباي عبدالله كوثري به فارسي برگشته، بنگريد: «وه چه ملعنتي است زن بودن! كيست كه بر ما دل نسوزاند؟ به كدام چارهسازي، به كدام زبانبازي بازتوانيم كرد، گرهي را كه به لغزش پايي، ما را رسوايي زنجير ميكند؟» (ص 201 ترجمه فارسي در: ائوريپدس: پنج نمايشنامه؛ ترجمه عبدالله كوثري؛ تهران: نشر ني؛ چاپ اول: 1395).
هيپوليت همچنين سرشار است از مضامين فلسفي و وجودي. يكي از درخشانترين قطعات آن، جايي است كه شخصيت انديشمند نمايشنامه يعني دايه، در واكنش به غم و اندوه فايدرا، ميگويد: «سراسر حيات ما آكنده از عذاب است و اندوه را دمي آسودگي نيست. راستي، آيا از پس اين زندگي عالمي شادمانهتر خواهد بود؟ دريغا كه اين راز بر ما پوشيده است و پيچيده در ابرهاي تيره و تار.
هم از اينروست كه درماندهوار، چنگ در اين دم كه داريم ميزنيم چرا كه از حيات ديگر هيچ نميدانيم و دنياي زيرين يكسره رمز و رازي است و ما چون ابلهان دل به افسانهها خوش كردهايم» (همان، ص 173). اين جملات، به وضوح يادآور دغدغههاي هملت، شاهپور دانمارك است، وقتي كه در گفتار مشهور «بودن يا نبودن» گفت: «مردن؛ خواب رفتن؛ خواب رفتن! يحتمل هم خواب ديدن!ها، همين اشكال كار ماست؛ زيرا، اينكه در آن خواب مرگ و بعد از آن كز چنبر اين گيرودار بيبقا فارغ شويم آنگه چه روياها پديد آيد، همين بايد تامل را برانگيزد: همين پروا بلايا را طويلالعمر ميسازد؛ وگرنه، كيست كو تن در دهد در طعن و طنز دهر و آزار ستمگر، وهن اهل كبر و رنج خفت از معشوق و سرگرداندن قانون، تجريهاي ديواني و خواريها كه دايم مستعدان صبور از هر فرومايه همي بينند، اينها جمله در حالي كه هرآني به نوك دشنهاي عريان حساب خويش را صافي توان كردن؟ كدامين كس بخواهد اين همه بار گران بردن، عرقريزان و نالان زير ثقل عمر سر كردن، جز آنكه خوف از چيزي پس از مرگ (آن زمين كشف ناكرده كه هرگز هيچ سالك از كرانش برنميگردد) همانا عزم را حيران و خاطر را مردد كرده، ما را برميانگيزد كه در هر آفت و شري كه ميبينيم تاب آورده، بيهده به دامان بلياتي جز از اينها كه واقف نيستيم از حال آنها خويشتن را در نيندازيم؟» (ترجمه استاد مجتبي مينوي).