• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4199 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۲ مهر

درباره هزل و طنز در زبان مولوي

جز با زبانِ طنز نمي‌شد

سيدعبدالجواد موسوي

«مولانا» لقبي است كه علاوه بر جلال‌الدين محمد بلخي، به بسياري از بزرگان عرفان و ادب اسلامي اعطا شده، اما گويي اين لقب بيش از همه درخور صاحب «مثنوي معنوي» و «ديوان شمس» است؛ چنان‌كه حتي اگر اين لقب را بدون هيچ پسوندي به‌كار ببريم خواه‌ناخواه نام حضرت جلال‌الدين به ذهن مي‌رسد. مولانا در «فيه‌مافيه» به صراحت مي‌گويد من از شعر بيزارم و آنچه به نام شعر مي‌‌گويم بنا به خواست و تقاضاي ديگران است. اين معنا البته صرفا خاص ايشان نيست. صاحب قابوس‌نامه نيز مي‌گويد شعر از براي مردمان گويند نه از بهر خويش. اشتباه نكنيم؛ اين حرف‌ها به معناي انكار هنر شعر نيست، بلكه بدين معناست كه شعر بماهو شعر در نزد اين عزيزان ارزش چنداني ندارد. شعر به‌مثابه يك اثر هنري خواهان بسياري دارد؛ پس مي‌توان از اين طريق حقايقي را به گوش طالبان مهر و معرفت رساند. اميدوارم از سخنانم برداشت ايدئولوژيك نشود و مخاطب عزيز گمان نكند كه اين گروه، هيچ شأن هنري‌اي براي شعر قائل نبودند و صرفا از آن براي بيان عقايد و انديشه‌هاي خود سود مي‌جستند. البته كه آن‌ها شعر را محملي براي بيان باورها و عقايد خود مي‌دانستند اما درست به همين دليل از شأن هنري آن هم غافل نبودند؛ چراكه به اين نكته وقوف داشتند كه سخن هر مقدار آراسته‌تر و پيراسته‌تر باشد در نفوس و عقول مردم نفوذ و تاثير بيشتري دارد. حضرت مولانا كه مي‌گفت: مفتعلن، مفتعلن كشت مرا، از سر تعارف و اغراق نمي‌گفت. حقيقت سخن او در حصار و چارچوب تنگ وزن و قافيه نمي‌گنجيد. وزن و قافيه او را به زحمت مي‌انداخت اما با اين‌حال هيچ‌گاه ترك وزن و قافيه نگفت؛ چراكه مي‌دانست همين وزن و قافيه واسطه ارتباط او با خلق خداست...

به نظر اين بنده حقير، هيچ شاعر قابل اعتنايي را نمي‌توان يافت كه نسبت به مخاطب بي‌اهميت باشد و اين البته به عوام‌زدگي و درافتادن در مناسبات تاريخ‌مصرف‌دار روزمره، هيچ دخلي ندارد. اتفاقا شاعري كه به مخاطب اهميت مي‌دهد سخن خود را همچون شاعران بزرگ پارسي به‌گونه‌اي تدارك مي‌بيند كه تا روزگاران دراز در ذهن و ضمير مخاطب خوش‌ذوق و سختگير فارسي‌زبان پا سفت كند. مثال بارز و عيني‌اش، حضرت لسان‌غيب خواجه حافظ شيرازي كه از پس قرن‌ها سخنش تازه‌ترين سخن زمانه ماست. اين‌ها را گفتم تا بگويم وقتي صاحبدلي بيزار از شعر، بدين حد به مخاطب اهميت مي‌دهد كه براي رضاي خاطر او ديوان حجيمي از مفتعلن مفتعلن فراهم آورد، بدون هيچ شك و ترديدي از «طنز» كه پرمشتري‌ترين متاع عالم كلام است، چشم‌پوشي نخواهد كرد. بهره‌گرفتن مولانا از طنز كاملا آگاهانه و هشيارانه است. از شگفتي‌ها و كيمياگري‌هاي ويژه مولانا همين درهم‌آميختگي عالم هشياري و مستي است. او به همان اندازه كه خودآگاه است، ناخودآگاه است. به همين دليل هريك از آثار سه‌گانه او زبان خاص خود را دارد. در «فيه‌مافيه» زبان مولانا، زباني فراگير است؛ چراكه مخاطب فيه‌مافيه آميخته‌اي از خاص و عام است. در آن مجالس، هم عالمان مخاطب مولانا بوده‌اند و هم عامه مردم، و او ناچار بود براي تصرف در اذهان پامنبري‌هايش زباني را برمي‌گزيند كه هم خاصان را خوش آيد و هم مقبول عوام افتد. «مثنوي معنوي» دربرگيرنده همان مفاهيم و معاني است و حتي برخي از تمثيل‌ها و حكايات طابق‌النعل بالنعل در في‌مافيه آمده است، اما ظاهرا از آنجا كه در مثنوي بيشتر خواص مخاطب بوده‌اند، مولانا از ثقيل و رمزي سخن گفتن پروايي نداشته است. غزليات پرشور شمس اما يكسره حكايت ديگري دارد. غزل، ساحت تجلي روح شوريده و شيداي حضرت مولاناست. او به هنگام غزل‌گويي ديگر نه فقيه است و نه عالم متكلم فرهيخته؛ ديوانه‌اي است پاي‌كوبان و دست‌افشان كه با سماع فلك‌فرسايش قصد برهم‌زدن مناسبات و عادات زمانه را دارد. پس جلال‌الدين به اختيار و از سر خود به «طنزآوري» روي آورده است، يعني ذاتا طنزآور نيست. في‌المثل انوري شاعري است بالذات طنزنويس. او حتي در مدايح و شكوائيه‌هايش شوخ‌وشنگ است و لحني مطايبه‌آميز و طنزآورانه دارد. البته، حضور عارف نامدار و شگفت‌انگيز عالم اسلام شمس‌الدين ملكداد تبريزي را در زندگي و نحوه نگاه مولانا به هستي نمي‌توان ناديده گرفت. شمس كه جان و جهان مولانا را ديگرگون كرد و او را از فراز منبر فقه و كلام به كوي و برزن شاعري و عاشقي كشاند، ديوانه بزرگي بود كه در كلام برنده و آتشينش، جنون كبريايي موج مي‌زد؛ كلامي كه هنوز هم غريب مي‌نمايد و با كلام ديگر عارفان نامي پارسي‌زبان يكسره متفاوت است ... بي‌پروايي، ستيهندگي و به سخره گرفتن دعوي پرمدعيان، از ويژگي‌هاي بارز طنز مولاناست، ويژگي‌هايي كه در جاي‌جاي مقالات شمس تبريزي به چشم مي‌خورد و تأثير آنها بر سخن مولانا كاملا آشكار و غيرقابل انكار است. سخن گفتن درباره طنز در مثنوي معنوي، در اين مجال اندك ميسر نيست. با اين‌همه گمان مي‌كنم ذكر يكي- دو نكته در اين مقام خالي از لطف نباشد. اول آن‌كه غالب آنچه از مثنوي بر زبان ما جاري است و درواقع به زندگي ما راه يافته و به‌عنوان امثال و حكم در زبان روزمره از آن استفاده مي‌كنيم، ابيات يا مصاريعي است كه به‌جرأت مي‌توان «طنزآميز»شان خواند كه از آن جمله‌اند:

گر تو بهتر مي‌زني بستان بزن/ گفت خود پيداست از زانوي تو/اي برادر ذكر نيك آورده‌اي- ليك سوراخ دعا گم كرده‌اي

كي توان حق گفت جز زير لحاف/ صيد گرگانند اين ابله رمه/ آن كدو پنهان بماندت از نظر

و اين خود گواه ديگري بر تأثير و نفوذ كلام طنزآميز است.

اگرچه هزالي در شعر فارسي امر چندان پسنديده‌اي نيست اما بايد حكيم سنايي غزنوي و مولانا جلال‌الدين محمد بلخي را در اين ميان مستثني كرد؛ شاعراني كه هزل را شأن و مرتبتي ديگر بخشيدند. البته حكيم سنايي در اين ميان سهم كمتري دارد اما جناب مولانا هزل‌هايي دارد كه با هيچ تمهيدي نمي‌توان لغو و بيهوده فرض‌شان كرد. ظاهر سخن حضرت مولانا هزل‌آميز است اما در معنا كاملا رويكردي ديگرگونه دارد. در مثنوي معنوي ايشان حكايت‌هايي نقل مي‌شود كه هم در لفظ و هم در معنا در اوج ركاكت قرار دارد اما نتيجه‌اي كه مولانا از آن حكايت‌ها مي‌گيرد كاملا موضوع را دگرگون مي‌كند و به آن رنگ‌وبويي ديگر مي‌بخشد؛ چندان‌كه مخاطب زشتي الفاظ را كاملا از خاطر مي‌برد و ذهن و ضميرش معطوف به معناي حكيمانه‌اي مي‌شود كه مراد و منظور شاعر است. تابوشكني‌هايي كه حضرت مولانا انجام داده است جز با زبان طنز با هيچ زبان ديگري ميسر نمي‌شد. مولانا در پرتو زبان طنزآميز است كه مي‌تواند دين‌فروشان و صوفيان و ديگر صنوف بانفوذ عصر خود را آن‌چنان به تمسخر بگيرد. او با زبان طنز مي‌تواند گروهي از سوگواران را كه از حقيقت سوگ و شهادت غافلند، ريشخند كند. تا بزرگ‌ترين تابوشكني‌هاي محتوايي و صوري را در تاريخ شعر فارسي رقم بزند.

(اين متن، بخشي از مقاله‌اي است با عنوان «تأملي در طنزنوشته‌هاي هشت تن از سرآمدان شعر فارسي»، كه پيش‌تر در «كتاب طنز7» منتشر شده است.)

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون