• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4199 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۲ مهر

طنزآوري‌هاي «مولانا» در گفت‌وگو با «اسماعيل اميني»

هزلِ مولوي، براي خوشايند مشتريانِ ابتذال نيست

مجتبي احمدي

هشتم مهرماه كه گذشت، «روز بزرگداشت مولوي» بود؛ همان‌كه فرمود: «گرچه من خود ز عدم، دلخوش و خندان زادم/ عشق آموخت مرا شكلِ دگر خنديدن». اگر فهرستي از شاعران طنزپرداز تاريخ ادبيات فارسي فراهم شود، حتما نام بلند «مولانا جلال‌الدين محمد بلخي» در بالاهاي آن فهرست بلندبالا خواهد آمد؛ شاعر شيدايي كه شعرها و نثرهايش پر است از شوخ‌طبعي‌هاي ويژه و طنزآوري‌هاي ماندگار. درباره همين موضوع، با دكتر «اسماعيل اميني»، مدرس و منتقد ادبيات، به گفت‌وگو نشستم؛ موضوعي كه او سال‌هاست درباره‌اش پژوهش كرده و نوشته است. «خندمين‌تر افسانه»، عنوان كتابي است كه اسماعيل اميني در آن، به جلوه‌هاي طنز در «مثنوي معنوي» پرداخته. نام كتاب، برگرفته از بيتي از همين اثر جاودانه مولوي است: «خندمين‌تر از تو هيچ افسانه نيست/ بر لب گور خراب خويش ايست.»

 

غالبا در مباحث نظري و در معرفي گونه‌هاي شوخ‌طبعي، براي «طنز» جايگاهي برتر نسبت به «هزل» و «هجو» و «فكاهه» در نظر مي‌گيرند و براي استدلال اين برتري، از شيوه‌هاي ساخت طنز و اهداف آن مي‌گويند. اما وقتي ما سراغ آثار مولانا مي‌رويم و با «هزل»هاي او روبه‌رو مي‌شويم، اين گونه از شوخ‌طبعي را با چشم ديگري مي‌بينيم و آن را در جايگاه ديگري مي‌نشانيم؛ چه‌بسا در مرتبه يك طنز اصيل و مؤثر؛ انگار هزلي كه مولوي مي‌گويد، هيچ ربطي به تعريف امروزي‌ها از هزل ندارد. خود مولانا هم درباره اين قبيل آثارش گفته: «هزل تعليم است، آن را جد شنو»؛ چنان‌كه سنايي هم پيش از او گفته بود: «هزل من، هزل نيست؛ تعليم است». يعني يك نكته مهم در هزل‌هاي مولوي، هدف اوست كه جايگاه اين قبيل آثارش را بالا مي‌برد و ركاكت كلامش را توجيه مي‌كند. همين‌طور است؟

به نظر من، در موضوعاتي مانند طنز و هزل و هجو، ارائه تعريف چندان راه‌گشا نيست. همين‌طور هم رتبه‌بندي آنها بي‌ثمر است. يعني اين كه اگر تصور كنيم طنز، از هزل ارزشمندتر است، راه به جايي نمي‌بريم.

ارزش‌گذاري وقتي ممكن است كه پيش از آن، معيار ارزيابي مشخص باشد. مثلا بگوييم از نظر اخلاق و آداب اجتماعي، طنز نسبت به هزل و هجو ارزشمندتر است. اما براي كسي كه به زبان و ادبيات دل‌بستگي دارد، ارزش‌گذاري براساس خلاقيت در زبان و فنون بلاغي است و در اين ميان، فرقي ميان هزل و طنز و هجو و فكاهه نيست.

از آن مهم‌تر اين است كه در طنزهاي خلاقانه، غالبا از اشارات هزل و هجو و نمك‌پراكني‌هاي فكاهه، سرنخ‌هايي ديده مي‌شود.

مولوي، دست‌كم در مثنوي معنوي و فيه‌مافيه، در پي تعليم است؛ پس براي تعليم از تمام قابليت‌هاي زبان و بيان و روايت استفاده مي‌كند؛ ازجمله، از حكايات هزل‌آميز و برخي ركاكت‌ها و عريان‌گويي‌ها. روشن است كه هزل و هجو در بيان مولوي، براي خوشايند مشتريان ابتذال نيست.

مولوي در دل يك حكايت، به مخاطبانش مي‌گويد «هزل تعليم است، آن را جد شنو/ تو مشو بر ظاهر هزلش گرو»؛ اين‌طور به نظر مي‌رسد كه او در روزگار خودش هم درست فهميده نمي‌شده و برخي بنا بر ظاهر كلام، سخنانش را شوخي صرف مي‌دانسته‌اند و جدي نمي‌گرفته‌اند. انگار مولوي دغدغه درك نشدن گفته‌هايش از سوي چنين مخاطباني را داشته است. نظر شما چيست؟

نه‌فقط در روزگار خودش، در همين روزگار خودمان هم، كج‌فهمي و بدفهمي درباره مولوي و آثار و افكار او رواج تام دارد؛ حتي در ميان‌ كساني كه به خيال خودشان مولوي‌پژوه‌اند و مفسر مثنوي معنوي‌اند.

مشتريان پرشمار ابتذال، از يك‌سو حكايت‌هاي هزل را مي‌خوانند و آب از لب‌ولوچه‌شان راه مي‌افتد، و متظاهران زاهدمآب از سوي ديگر، همان هزل‌ها را مي‌خوانند و ابرو درهم مي‌كشند. طبعا اين جماعت، نه مخاطبان آثار مولوي‌اند و نه به قصد تعليم به سراغ اين آثار مي‌روند.

خود مولوي فرموده: «مُردم اندر حسرت فهم درست»؛ همان‌طور كه اشاره كرديد، اين درك و فهم نادرست از كلام مولوي و به ظاهر كلام او اكتفا كردن، تا روزگار ما هم آمده است. نه‌فقط نسبت به مثنوي، كه حتي ديگر آثارش و البته، احوالش. چندي پيش مصاحبه‌اي ديدم با تيتري عجيب كه مي‌شد حديث مفصل را از همان مجمل خواند! تيتر اين بود: «شخصيتي منحرف‌تر از شمس و مولانا نداريم»! يكي از دلايل اتهامِ انحراف بستن به جناب مولوي، قطعا هزل‌سرايي‌هاي اوست. آيا او نگران چنين قضاوت‌هايي نبوده است؟

به نظر من، داوري درباره‌ اشخاص، حاكي از ساده‌لوحي و بلاهت است. نه‌فقط درباره مولوي و شمس كه هشت قرن با ما فاصله دارند، درباره همين كساني كه امروز در كنار ما هستند، نمي‌توانيم به سادگي بگوييم كه كدام‌شان منحرف است و كدام‌شان در صراط مستقيم است.

اما درباره‌ متون و آثاري كه از بزرگان ادبيات در اختيارمان است، مي‌توانيم تأمل كنيم و با نگاه علمي و تحليلي، نظام فكري آنها را بازبشناسيم.

همان‌طور كه گفتم، مولوي در پي تعليم بوده و براي تعليم از قابليت‌هاي زبان استفاده كرده است. هزل و مطايبه و طنز در آثار مولوي نيز، بخشي از منظومه‌ زباني، بلاغي و فكري آثار اوست.

در تاريخ ادبيات فارسي، پيش از مولوي هم اديباني را داريم كه ذيل ادبيات تعليمي، از زبان و بيانِ طنز و هزل بهره گرفته‌اند. در نظم و نثر صوفيانه هم، از اين زبان و بيان استفاده شده است. اما به نظر مي‌رسد كار مولانا در اين ميان، متفاوت است و او جسورانه و بي‌پروا، اصطلاحاً تابوشكني كرده است. او در بيان چنان حكايت‌هايي با زبان هزل‌آميز، چقدر به واقعيت‌ها و مردمان زمانه خودش و آنچه پيرامونش مي‌گذشته، نظر داشته است؟

مولوي ميراث‌دار بزرگاني چون عطار و سنايي است. كار او بايد در زمينه همان زمانه، سنجيده شود. با معيارهاي عرفي آن دوران، اين نوع شوخي‌ها، نه جسورانه و بي‌پرواست و نه تابوشكني است. استاد فقيد زرين‌كوب مي‌فرمايد كه در آن دوران در ميان مردم، به‌ويژه در مدرسه‌ها و خانقاه‌ها، اين نوع حكايت‌هاي بي‌پروا و ركيك رواج داشته و مولوي نيز از عرف آن دوران فراتر نرفته است.

اين نكته را البته بايد گفت كه برخي تمثيلات و تشبيهات طنز و هزل در مثنوي، و پيوستن آنها به مباحث عالي معنوي و تعليمي، واقعا‌ خاص شخصيت مولاناست و در آثار ديگران، نمونه مشابه ندارد.

يك وجه مهم درباره مولوي كه به‌گمانم در زمينه طنزآوري، كمتر از آن صحبت مي‌شود، عارف بودن و نگاه عارفانه او به هستي است. مولانا مي‌گويد: «بود اناالحق در لب منصور، نور/ بود اناالله در لب فرعون، زور». مي‌توان گفت آنجا كه مولوي ايستاده و به عالم نگاه مي‌كند، بد و خوب و زشت و زيبايي وجود ندارد كه دايره لغات را هم شامل شود؟ يعني در نظرگاه عرفاني او، اساسا واژه زشت و ركيك يا قصه شنيع و مستهجن وجود ندارد، بلكه هرچه هست كلماتي است براي نزديك كردن مردم به خدا. نظر شما چيست؟

اين درست است كه از فرازي كه مولانا مي‌نگرد، مرزبندي‌هاي مرسوم ميان عفيف و شنيع، اعتباري ندارد، اما اين‌كه تمام اين كلمات براي نزديك كردن مردم به خداست، چندان دقيق نيست. به هر حال، اين‌قدر هست كه حلقه تعليم او، مانند تمام جلسات درس، هم لحظات جدي و مباحث متعالي دارد و هم زنگ تفريح و وقت خوش داشتن و سرگرم داشتنِ متعلمان به حديثِ پست نازل، تا خشكي تعليم، ملال‌آور نشود.

آقاي دكتر! وقتي از طنزآوري مولوي مي‌گوييم، غالبا ذهن‌ها به سمت «مثنوي معنوي» او و حكايت‌هايش مي‌رود، اما در «فيه‌مافيه» هم با شوخ‌طبعي روبه‌روييم. اجمالا بگوييد چه تفاوت‌هايي بين شعر شوخ‌طبعانه و نثر شوخ‌طبعانه او مي‌بينيم؟

در مثنوي معنوي، بنا به اقتضائات شعري، هم طنز كلامي و بلاغي هست و هم طنز روايي و نمايشي، و از همه مهم‌تر؛ طنز موقيعت و طنز ساختاري كه در نظر اول ممكن است ديده نشود.

در فيه‌مافيه، اغلب شوخي‌ها و طنزها، مبتني است بر روايت و شوخي‌هاي كلامي، و از طنز ساختاري و طنز موقعيت كمتر نشاني هست، مگر از خلال روايت‌هايي كه نقل مي‌شود.

خيلي ممنونم. و پرسش آخر: شما سال‌ها درباره طنزآوري مولانا پژوهش كرده‌ايد. مهم‌ترين آموزه‌هاي او را براي طنزنويسي و طنزنويسان امروز چه مي‌دانيد؟

اسم كار من درباره طنزآوري مولوي، پژوهش نيست، علاقه است و مطالعه و نوشتن؛ اين را از سر تواضع نمي‌گويم و مي‌دانم كه تواضع متظاهرانه، از تكبر بدتر است.

به نظر من، بازآفريني و زنده‌كردنِ‌ روايت‌هاي كهن و خلاقيت در ساختن روايت و گفت‌وگو‌ها و پرهيز از تيپ‌سازي‌هاي تقليدي و از پيش لورفته، بخش مهمي از طنزآوري مولوي است كه خيلي به كار طنزنويسان مي‌آيد.


نه‌فقط در روزگار خودش، در همين روزگار خودمان هم، كج‌فهمي و بدفهمي درباره مولوي و آثار و افكار او رواج تام دارد؛ حتي در ميان‌ كساني كه به خيال خودشان مولوي‌پژوه‌اند و مفسر مثنوي معنوي‌اند. مشتريان پرشمار ابتذال، از يك‌سو حكايت‌هاي هزل را مي‌خوانند و آب از لب‌ولوچه‌شان راه مي‌افتد، و متظاهران زاهدمآب از سوي ديگر، همان هزل‌ها را مي‌خوانند و ابرو درهم مي‌كشند. طبعا اين جماعت، نه مخاطبان آثار مولوي‌اند و نه به قصد تعليم به سراغ اين آثار مي‌روند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون