• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4205 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۹ مهر

بنده دلار

حسن لطفي

از راه كه مي‌رسد توي چشم‌هايش شادي موج مي‌زند. نرسيده و ننشسته، با هيجان مي‌گويد: از دست دلارها خلاص شدم. حدس مي‌زنم دلارهايي كه جمع كرده بود را با قيمت بالايي فروخته باشد. مي‌پرسم: چند فروختي؟ مي‌خندد و مي‌گويد: چه فرقي مي‌كند؟ مهم اين است كه خلاص شدم. چند سالي مي‌شد كه هر وقت پول اضافه‌اي داشت، دلار مي‌خريد. خيال داشت دوران بازنشستگي را با سفر به كشورهاي ديگر سپري كند. نوسانات قيمت دلار كه پيش آمد دست از خريد برداشت. ديگر نمي‌توانست دلاري بخرد. مي‌گفت همين‌ها براي سفر كافي است. اما بعد انگار دلارها خوره شده بود و به جانش افتاده بود. مي‌گفت، صبح كه از خواب بيدار مي‌شوم به سراغ سايت‌ها و گروه‌هايي مي‌روم كه قيمت دلار و ارز را اعلام مي‌كنند. مي‌گفت، دلم مي‌خواهد قيمت دلار روز به روز بيشتر شود. همه اينها كه فكر مي‌كرد باعث شده بود تا كم‌كم از خودش بدش بيايد. يك روز كه اين بد آمدن به ته ته‌اش رسيد آمد و گفت، احساس مي‌كنم در چاهي افتاده‌ام كه ته ندارد. بعد كه بيشتر توضيح داد متوجه شدم از اينكه به عنوان يك انسان منافع شخصي‌اش اينقدر برايش برجسته شده، حس خوبي ندارد. از همه مهم‌تر چند روزي بود كه فهميده بود بالا رفتن قيمت دلار اگر چه ارزش ريالي يك بخش از دارايي‌هاش را زياد مي‌كند اما از آن طرف باعث گران شدن اجناس و كالاهايي مي‌شود كه مي‌خرد. از اينكه دير متوجه اين موضوع شده بود تعجب كردم. اما با توضيحاتش فهميدم بندگي هم مثل عشق كور‌كننده است. مي‌گفت، شده‌ام بنده دلار! هر طرف كه مي‌خواهد مرا مي‌كشد. درد دل و حرفهايش كه تمام شد احساس كردم حس خوبي پيدا كرده است. حس خوبي كه وقتي از راه رسيد و با شادي گفت از دست دلارها خلاص شدم فهميدم دوره بندگي‌اش به سر رسيده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون