«كسي ميتواند مشكلات مردم محروم را حل كند كه خودش طعم محروميت را چشيده باشد.»
از اين گونه جملات بسيار شنيدهايم؛ چيزهايي از اين قبيل:
- كسي كه خانه مجلل دارد چگونه ميتواند مشكل مسكن مردم را حل كند؟
- كسي كه مرفه بيدرد است چگونه ممكن است درد جامعه را بشناسد؟
اين گونه جملات، البته خوشايند و منطقي به نظر ميرسند و بسيار پرطرفدار و مشهورند.
بنيان اين گونه جملات، بر اساس اين تصور است كه انگار، اداره جامعه و مديريت و مسووليت، امري عاطفي و احساسي است.
بسيار ديدهايم كه در تبليغات انتخاباتي، براي معرفي شايستگي نامزد انتخابات به صفاتي از اين دست اشاره ميشود: برآمده از اقشار محروم - دلسوز- رنجكشيده – ساده زيست .
در اين ديدگاه، نمايندگان و مديران و مسوولان حكومتي، برنامه و آمار و مطالعات و دادههاي علمي را به نفعِ احساسات شخصي و روابط عاطفي و احساسي كنار ميگذارند.
پس اگر سقف مدرسهاي در فلان روستا در حال ريزش است، بايد صبر كند تا درسفر استاني يكي از مقامات، همراه دوربينها و خبرنگاران به آن مدرسه برود و با ديدن آن سقف در حال ريزش، بغض كند و بعد دستور بدهد كه بلافاصله ساختمان مدرسه نوسازي بشود.
انگار هيچ راه ديگري براي رساندن آمار و اطلاعات جامعه به مسوولان وجود ندارد و از آن عجيبتر اينكه انگار طبيعي است كه تعمير سقف يك مدرسه روستايي تا دخالت مستقيم وكيل و وزير و رييسجمهور، معطل بماند.
انگار هنوز در دوران قصههاي خوب براي بچههاي خوب و افسانههاي هزار و يك شب زندگي ميكنيم كه امير و وزير و وكيل در لباس مبدل و سرزده به ميان مردم ميرفتند تا از نزديك با مشكلات جامعه آشنا بشوند و شخصا گره از كار مردم باز كنند.
انگار حتي به اندازه دوربين افسانهاي شاهعباس جنتمكان هم، امكانات ارتباطي نداريم و براي اطلاع از وضعيت جامعه، چارهاي جز سفر استاني و دفتر ارتباطات مردمي نمانده است.
اساسا اداره امور جامعه و برنامهريزي براي حل مشكلات مردم، بيش از آنكه عاطفي و احساسي باشد، علمي، روشمند، عقلاني و تخصصي است.
يعني اين گونه نيست كه مثلا كسي كه بيخانمان است بهتر از كسي كه خانه مناسب دارد، ميتواند مشكل مسكن را بشناسد و حل كند.
يا مثلا كسي كه بيكار است لابد بهتر ميتواند مشكل اشتغال را درك كند و براي كارآفريني برنامهريزي كند.
اگر اينگونه سادهانگاريها، منطقي باشد لابد بيماران بستري، كه درد كشيدهاند، خيلي بهتر از پزشكان متخصصِ بيدرد، ميتوانند بيماران ديگر را درمان كنند.
بر اساس همين سادهانگاريهاست كه گاهي مسووليتها در اختيار كساني قرار ميگيرد كه اهليت و تجربه لازم را ندارند، مثلا مسووليت فدراسيون ورزشي به جوان ورزشكاري واگذار ميشود كه هيچ نوع دانش و تجربه مديريتي ندارد.
عواطف انساني و احساسات فردي، در روابط شخصي، جمعهاي دوستانه و مناسبات خويشاوندي، بسيار ارزشمند و كارآمد است، اما نظام اجتماعي و برنامهريزي و مديريت كشور، نميتواند براساس عواطف و احساسات و گزارههاي تبليغاتي بنيان شود.