«صفر هشت» را گرفتم و شمارهتلفن حزب مليون را خواستم. دخترخانمي يا خانمي گوشي را برداشت و گفت:
- اطلاعات تلفن، بفرماييد.
- لطفا شمارهتلفن حزب مليون رو لطف کنين.
- چي؟
- عرض کردم حزب مليون!
دخترک از پشت تلفن زهرخندي زد و پرسيد:
- عضوي؟
- خدا نکند خانمجان!
دخترخانم باز پرسيد:
- خبري شده؟
- نه! چه خبري؟
- فکر کردم شايد انتخاباتي در پيش است و تو به فکر حزب افتادي؟
گفتم:
- نه، مسئله انتخابات نيست.
گفت:
- حتما مالک ساختمان حزب هستي و مالالاجاره عقبافتادهات را ميخواهي وصول کني؟
... براي اينکه قال قضيه را کنده باشم گفتم:
- بله.
گفت:
- پس بيزحمت پول آبونمان تلفن ما را هم وصول کن تا سرسيم را به حزب وصل کنيم، چون چندماه است که پول آبونمان تلفن ما را بالا کشيدهاند و ما هم سيم حزب را قطع کردهايم.
گفتم:
- دختر! اين حرفها را نزن و اهانت به خانه ملت نکن! اگر آن صفوف درهمفشرده و قشرهاي متراکم بفهمند که به آنها اهانت کردهاي، ميداني چه به روزگارت ميآورند؟
گفت:
- اگر آنها راست ميگويند و مرد هستند، آبونمان تلفنشان را بپردازند؛ ما خدمت ديگري از اين حزب مترقي و فشرده نخواستيم!
گفتم: آخر پول ندارند.
گفت: چرا ندارند؟
گفتم: املاکشان را گرفتند.
پرسيد: مگر اين حزب، حزب پابرهنهها و گرسنهها و پاپتيها نبود؟
گفتم: چرا، بود!
گفت: گرسنه و پاپتي املاکش کجا بود که بگيرند؟
گفتم: دختر، خيلي حرف ميزني! اگر بيشتر از اين پا در کفش ميهنپرستان و آزاديخواهان بکني، شکايتت را به حزب مردم خواهم کرد.
گفت: تلفني؟
- پس چي؟
- اگر دستت رسيد تلفن کن!
- منظور؟
- سهماه قبل از اينکه سيم تلفن حزب مليون را قطع کنيم، سيم تلفن حزب مردم را قطع کرديم.
- مگر آنها هم پول آبونمان تلفن را نداده بودند؟
... با خنده گفت:
- از کجا بدهند؟ اگر ملکي داشتند که به قول تو گرفتند، اگر مجلسي بود که منحل کردند، و اگر بودجهاي در دولت آقاي دکتر اقبال به آنها ميدادند که دکتر اميني قطع کرد. با اين ترتيب از کجا بدهند؟ مگر سکه هم ميزنند؟
پرسيدم:
- مگر در حزب مردم هم مالكين عضو بودند؟
گفت:
- خودت را دست انداختهاي يا مرا؟
گفتم:
بالاخره اين شمارهتلفن حزب مليون چطور شد؟
- صبر کن.
- تا کي؟
- تا وقت گل ني...
و گوشي تلفن را گذاشت.
(اين مطلب، با عنوان «يادي از دو حزب نيرومند»، در شماره 37 مجله «خواندنيها» و در صفحه مرحوم شاهاني با نام «در کارگاه نمدمالي»، به تاريخ ششم بهمنماه ۱۳۴۱ منتشر شده است.)