جريان نمايشنامهنويسي در سالهاي اخير دستخوش فراز و نشيبهاي متعدد شده و متون نسل جديد نويسندگان از ضعفهاي متعدد رنج ميبرند؛ ضعفهايي كه گاه با خود ميگوييد كاش فقط در زمينه جهانبيني و فقر مطالعه نويسنده باقي ميماند و كار به اغلاط املايي و جملهبندي نميكشيد. اوضاع طوري شده كه در هر جمع و جلسهاي اعتراض يكي از مدرسان يا نمايشنامهنويسان با سابقه تئاتر كشور بلند ميشود. بعضي از اين هنرمندان و كارشناسان مانند قطبالدين صادقي و محمدرضا خاكي به عدم تناسب و تطابق آثار نوشته شده با وضعيت سياسي-اجتماعي روز اشاره ميكنند.
محمد چرمشير نيز چندي قبل در نشست بررسي نمايشنامههاي رسيده به دبيرخانه سيوهفتمين جشنواره بينالمللي تئاتر فجر مساله را از زاويهاي ديگر مورد توجه قرار داد. «در آثار رسيده متوجه نكته خطرناكي شدم و آن ادبياتي است متكي بر يك رئاليسم نامفهوم شايد برآمده از جريانات اجتماعي كه در دهه 30 نيز رخ داده است. نويسنده با ادراكات و تجربههاي روز خود هر آنچه را كه در اطرافش رخ داده، بدون استفاده از فيلتر خلاقيت هنري و دراماتيزه كردن مستقيما به عنوان نمايشنامه روي كاغذ ميآورد كه اين مساله منجر به نابودي رئاليسم خواهد شد، در حالي كه ما را به سمت ناتوراليسم نيز سوق نميدهد و فضا را تنگ خواهد كرد. بسياري از اين فرمول پيروي كرده و سعي ميكنند با حذف فيلتر خلاقيت هنري، رئاليستي و مستندگونه بنويسند.»
اين آثار در حالي به نگارش درميآيند كه سرانه مطالعه در كشور بسيار نااميدكننده است. با درنظر گرفتن اين ضعف عمده چطور ممكن است بيش از 400 نمايشنامه به دبيرخانه جشنواره تئاتر فجر ارسال شود، درحالي كه تيراژ كتابهاي تخصصي حوزه هنرهاي نمايشي – و ديگر حوزهها كه آنها نيز بايد توسط دانشجويان تئاتر مطالعه شوند– در بهترين حالت به 700 نسخه ميرسد. تعدادي كه بعضا يك يا دو سال در كتابفروشيها باقي ميماند تا به چاپ دوم برسد. با در نظر گرفتن اين گزاره كه دانشگاههاي ما هر سال 1200 نفر ورودي دارند اما كتابهاي تخصصي تئاتر با تيراژ 500 و 700 در قفسهها خاك ميخورند، اين پرسش پيش ميآيد كه نويسنده ما بعد از چه ميزان مطالعه دست به قلم ميشود؟ نقش جشنواره تئاتر فجر به عنوان ويترين تئاتر در مواجهه با اين پديده چه ميتواند باشد؟ موضوعي كه در قالب پرسشهايي كوتاه با قطبالدين صادقي و محمدرضا خاكي، دو تن از مدرسان و هنرمندان شناخته شده تئاتر در ميان گذاشتيم و پاسخ آنها در ادامه ميآيد.
ذات تئاتر ما مخدوش شده است
چرا نميتوانيم نمايشنامهها و نمايشهاي حاضر در جشنواره را بازتابدهنده وضعيت روز جامعه ايراني بدانيم؟
قطبالدين صادقي: از پايان جنگ به اين سو جامعه به سوي يك رفاه نسبي حركت كرد و دو اتفاق افتاد. نخست يك طبقه نوكيسه شكل گرفت كه به هيچوجه منتقد نيست و بسيار محافظهكار است. بنابراين در هنر دنبال نقد نميگردند و طبق ادبيات خودشان «حوصله اينطور چيزها» را ندارند. قرار هم نيست چيزي را تغيير دهند و در جستوجوي تفنن هستند، چون پول دارند و ميخواهند سرگرم شوند. بهترين راه براي اين سرگرم شدن هم همين تئاترهاي تجاري پولكي است كه هيچ محتوايي ندارد و از حضور دو بازيگر چهره روي صحنه بهره ميبرند. طبقه مورد نظر فقط ميخواهد اين نمايشها را مصرف كند و بعد در جمعهاي دوستان و خانواده پز دهد كه بله! ما نمايشي ديديم كه فلان بازيگر در آن بازي ميكرد. بعد از دوره مورد نظر، علي منتظري به عنوان رييس مركز هنرهاي نمايشي آن زمان دست به كار بزرگي زد. يك، نهادهاي تئاتري را در شهرستانها راه انداخت و دوم، ارتباط تئاتر ما را با جشنوارههاي خارجي دوباره برقرار كرد. گروههايي به جشنوارههاي جهاني فرستاده شدند و گروههايي هم از ديگر كشورها به ايران آمدند. برقراري اين روابط موجب شد بعضي هنرمندان تئاتر براي مدتي به اين فكر كنند كه هر چه ميسازند بايد مورد پسند مديران جشنوارههاي خارجي واقع شود تا آنها بتوانند با تئاترشان به كشورهاي ديگر سفر كنند. تئاترهاي كم حرف، گنگ و بدون ارتباطهاي منطقي فكري و فرهنگي با جامعه ايراني.
يعني بيشتر در جستوجوي تصويرسازي بودند.
بله، در صحبتي كه هم به بهانه دعوت از ژان كلود كرير در خانه تئاتر انجام دادم، به اين نكته اشاره كردم. ما وقتي به سمت تئاتر غربي، تئاتر مداخلهگر و تئاتري كه بتواند پايههاي پوسيده قاجار را بلرزاند رفتيم، تئاتر ديالوگ محور را انتخاب كرديم، وگرنه پيش از آن دهها شكل و شيوه تئاتر ايراني مانند نقالي، پردهخواني، تعزيه و غيره داشتيم. يعني نمايشهاي سنتي نيازهاي ما را تامين ميكرد ولي امكان مداخله اجتماعي نميداد. به همين دليل هم به سوي تئاتر ارسطويي ديالوگ محور غربي و آثار مولير حركت كرديم. ميخواستيم تئاتر را به جامعه و انسان ايراني متصل كنيم، ولي متاسفانه امروز وضعيت كاملا برعكس شده و ديگر جنبه انتقادي نداريم. مشغول از ميان برداشتن تفاوتهاي خودمان با تئاتر غربي هستيم و به سوي شبيهسازي گام برميداريم، درحالي كه آنچه موجب قوام و قوت تئاتر ايراني شد وجهه اجتماعياش بود و تاكيد دارم هر چه از اين جنبه فاصله بگيريم از ذات دور ميشويم. اين روند يك دليل اساسي هم دارد كه بعدا بيشتر اشاره ميكنم، نتيجه حضور و رفتوآمد داوران خارجي به جشنوارههاي تئاتر ايران است. به اين ترتيب بود كه بار ديگر عدهاي بنا به ذوق داوران خارجي كار كردند و اطلاع دقيق دارم، مشغول كپيكاري شدند تا از اين رهگذر امكان حضور در جشنوارههاي خارجي برايشان فراهم شود.
اما داريم نمونههاي موفقي كه به شكل و شمايل غربي توجه نكردند.
اتفاقا مخالفم، چون در ميان آثار آنها هم نمايشنامهها و اجراهايي ديدهام كه براي مثال كاملا مشابه فيلم قرمز كيشلوفسكي است، يعني الگوها كپي خارجيها بود. بگذريم. يك، اين بود كه مذاق بچهها تغيير كرد و ميخواستند با حضور در جشنوارههاي خارجي پز دهند و ديگري به تربيت دانشگاهي ما بازميگشت كه كاملا غلط بوده و هست. افرادي كه در دانشگاههاي ما تدريس ميكنند، شناخت درستي از تئاتر ايراني ندارند و فرهنگ ايراني را به خوبي نميشناسند. با جامعه ايراني تماس ندارند و حتي ميخواهم بگويم به فرهنگ و كشور خودشان علاقه چنداني هم ندارند. بيشتر شيفته معلومات جزوات هستند و بعد همين افراد به الگوي دانشجويان بدل ميشوند. با چند جزوه پستمدرنيسم و امثال آن به دانشجويان گفتهاند تئاتر يعني اينها. بسياري از اين افراد خودشان خلاق نيستند و فقط جزوه ترجمه ميكنند، در نتيجه الگوهاي غلط به بچهها دادهاند. به نظر من اين دو دليل موجب شده به وضعيت كنوني دچار شويم. جامعه ما الان اينطور آموزش ديده كه بايد به تئاتر شبهروشنفكرانه مستقل از دوران و مستقل از مردم روي آورد و بيشتر يك پز روشنفكرانه داشته باشد. آن هم با تئاترهايي كه نه شخصيتهاي ايراني دارند و نه فضاي ايراني دارند. بيشتر هم كپي رمانها و فيلمهاي خارجي هستند. پرسش من اين است: در اين شرايط توليدي كه در آن ايران را ببينيم كجاست؟ اين آسيبي است كه نتيجهاش را در درازمدت خواهيم ديد. درست كه تئاتر نه به طبقه كارگر تعلق دارد و نه به طبقه كشاورز ولي به طبقه بورژوا هم اختصاص ندارد. از نظر جامعهشناسي سياسي طبقه بورژوا به هنر و تئاتري نياز دارد كه بازتابدهنده وضعيت خودش باشد و علاقه ندارد به تماشاي گرفتاريهاي جامعه بنشيند. ميخواهند ادامه زندگي خودشان را تماشا كنند.
تئاتر جزو تزئينات زندگيشان است.
دقيقا، تئاترهاي تالار وحدتي ميخواهند. شكوه و جلال و رقص و آواز. ميماند طبقه متوسط كه مخاطب اصلي تمام تئاترهاي ما به حساب ميآيد. نكته سومي كه ميخواهم اشاره كنم، همين است. مخاطبان تئاتر ما 18 تا 60 سال هستند، گسترهاي كه دانشجويان و عمده بخش متوسط فرهيخته را در بر ميگيرد. متاسفانه بعد از انقلاب هستههاي روشنفكري از بين رفت و در فقدان قشر روشنفكر واقعي كه علاقه داشت با تئاتر انديشه و پرسش كند، شاهد حضور قشري هستيم كه در سطح حيات ميكند. دانشگاهي سراغ دارم كه بدون كنكور 600 دانشجو گرفته و نه تنها علي رفيعي را نميشناسد بلكه وقتي از او سوال كردم حميد سمندريان كيست؟ در پاسخ گفت دكوراتور تلويزيون. دانشجوي تئاتري كه حتي نام اكبر رادي را نشنيده و بيشتر به گوشت و پوست و استخواني ميماند كه فقط يك حجمي را اشغال ميكند. متاسفانه با نابود شدن اين هستههاي روشنفكري بر اثر تحولات سياسي و اجتماعي مخاطبي كه در جستوجوي مساله بود هم از بين رفت. مثال ميزنم. در دهه 40 اگر يك نمايش در سنگلج روي صحنه ميرفت، يك
اتفاق ملي بود.
براي مميزي هم نقشي قائل هستيد؟
نه، بخشي از سانسور كه در برابر نمايشنامههايي با محتواي اجتماعي قد علم كرد، ميزاني تاثير داشت ولي نه زياد. اتفاقا همين مميزي چشم روي شوخيهاي جلف و مبتذل ميبندد. من خواستار سانسور نيستم ولي ميگويم چرا بايد اين را رها كنيم و مثلا جلوي اجراي نمايش «هدا گابلر» را بگيريم؟ هيچ وقت هم اينطور نبوده كه همه چيز تحت كنترل باشد. جالب است براي تمام سوژههايي كه درباره زمان كنوني يا جامعه ايراني نيست در اين حد حساسيت وجود ندارد. ما به قدري شيفته غرب شديم كه از هر چه به ايران ارتباط دارد، دوري ميكنيم. حتي در انتقاد هم ديدگاه مبتني بر اعتماد به نفس نداريم. شما ببينيد ما در ابتداي نمايشنامهنويسي غربي با مولير آشنا شديم كه در نقد به صغير و كبير رحم نميكند. آن زمان نخبهها به سوي تئاتر رفتند ولي امروز اغلب افرادي كه تئاتر كار ميكنند روشنفكر نيستند، بلكه با اين هنر به عنوان يك حرفه براي پول درآوردن مواجه ميشويم.
تئاترمان را نحيف كردهايم
چرا متنهاي جديد و نمايشهاي روي صحنه بازتابدهنده وضعيت روز جامعه نيستند؟ بيمكان و بيزمانند و حتي در صورت گفتوگو دو شخصيت با يكديگر منجر به شكلگيري ديالوگ نميشوند؟
محمدرضا خاكي : پاسخ به اين پرسشها در دو سطح قابل بررسي است. به قول شما بيشتر با مونولوگ يا واگويههاي بيمارگونه و نامفهوم پرسوناژها مواجه هستيم. روي صحنه مقدار زيادي گفتار ميشنويم و بعد نمايش به پايان ميرسد. بايد اينطور بگوييم كه كل تئاتر فضاي ديالوگ با مخاطب است ولي چيزي كه اين روزها شاهد هستم تقليل صحنههاي تئاتر ما به مونولوگ است. اين ماجرا از يكسو بازتابدهنده وضعيت بيروني جامعه به نظر ميرسد. نه اينكه تئاتر ما هوشمندانه در اين مسير گام برداشته باشد، بلكه به صورت ناخودآگاه عمل ميكند. اما دقيقا نشان ميدهد ما در فضاهاي گوناگون با يكديگر صحبت نميكنيم و گويي توان صحبت پيرامون موضوعها و مسائل را از دست دادهايم. چنين چيزي امروز كمرنگ شده و در تئاتر هم در حال محو شدن است. اما دليل ديگر ماجر به آموزش بازميگردد، چون دورادور كلاسهاي خصوصي و آموزشگاههاي تئاتري را رصد ميكنم. چطور ممكن است بتوانيم ظرف 10 جلسه نمايشنامهنويس تربيت كنيم؟ سالهاي سال است كه ما در سطوح مختلف دانشگاه رشتهاي به نام نمايشنامهنويسي راهاندازي كردهايم. خروجي اين رشتهها هم دانشجو را ملزم به نگارش نمايشنامه ميكنيم، حالا سوال ميپرسم: خروجي اين رشته و متنهاي نوشته شده دانشجويان كجاست؟
شايد امروز چند هزار نفر خروجي رشته «ادبيات نمايشي» داشته باشيم اما از دل اين تعداد چند نمايشنامهنويس بيرون آمده؟ از ياد بردهايم كه نمايشنامهنويسي يك هنر است و به خلاقيت نياز دارد. خلاقيت هم چيزي نيست كه شما در دانشگاه يا كلاسهاي خصوصي انتقال دهيد. ميتوانيد فن نقاشي يا نوشتن بياموزيد ولي خلاقيت هنري با زيست افراد در دل جامعه ارتباط مستقيم دارد. فراموش نكنيم در تاريخ نويسندگان زيادي هستند كه بارها از جامعه به عنوان دانشگاه محل تحصيل خود ياد كردهاند ولي ما امروز اين فن را به چند فرمول بدل كردهايم و بعضي هم به دانشجو يا هنرجو ميگويند شما از همين چند جلسه آينده ميتوانيد بنويسيد.
تنبلي مسالهاي است كه به خوبي حس ميشود. طوري برخورد ميكنند كه انگار مدرس در اين كلاسها حبههاي معجزهآسا دارد و در دهان افراد ميگذارد تا به نويسنده و بازيگر تبديل شوند. درحالي كه مطالعه يك فرآيند مداوم است و فرد نميتواند از مطالعه شعر، ادبيات، جامعهشناسي، فلسفه، تاريخ و غيره دور باشد. اما متاسفانه بعضا شاهد هستيم مدرس به هنرجو ميگويد هنرمند به مطالعه نياز ندارد و فقط بايد دريافت خودش از محيط پيرامون را با مردم به اشتراك بگذارد. از سوي ديگر فضاي تئاتري ما روز به روز نحيفتر شده و كافي است به عرصه توليد نظر كنيد.
آيا جشنواره فجر نبايد بخش نمايشنامهنويسي را كنار بگذارد؟
طور ديگري به اين پرسش پاسخ ميدهم. اتفاقا لازم است به تشويق عرصههايي بپردازيم كه در آنها ضعيف هستيم و نمايشنامهنويسي يكي از اين عرصههاست. ولي از ياد نبريم جشنواره يك فرصت موقتي است و چارچوبهايي تعيين ميكند. يك ويترين است كه حتي تمام آثار توليد شده در طول سال را بازتاب نميدهد. شما در فستيوالهاي معتبر جهان ابدا با بخش نمايشنامهنويسي يا چيزهايي از اين دست مواجه نيستيد. چه وقت شنيدهايد كه مثلا «آوينيون» يا «ادينبورگ» به نويسنده و كارگردان تئاتر جايزه و لوح تقدير داده باشد؟ جايزه در اين جشنوارهها اجراي عموم و تور جهاني است. اجرا بزرگترين تقدير براي يك گروه تئاتر است. بنابراين ما چيزي ساختهايم براساس داشتههاي خودمان ولي ميگويم تاكنون سيوهفت جشنواره برگزار كردهايم. اما هيچگاه شده كه به نقد و بررسي چگونگي شكل و شمايل برگزاري پرداخته باشيم؟ من هنوز متوجه نشدهام كه در عرصههاي مختلف اجرا، نمايشنامهنويسي، تئاتر شهرستانها يا بخش بينالملل چه رويكردي را دنبال ميكنيم. پس وقتي نگاه درازمدت وجود ندارد و ساختار هم طوري است كه نميتواند آيندهنگري داشته باشد چطور ميتوان انتظار كاركرد خاصي داشت. مثلا بعضي از اينها حتي گروه تئاتر نيستند، پس چرا بايد هزينه رفتوآمد چند خارجي را بپردازيم كه براي جريان تئاتر ما آورده ندارند. من با تمركزگرايي جشنواره تئاتر فجر در تهران موافق نيستم بلكه معتقدم بايد به جشنواره سراسري در كل كشور بدل شود. چرا كارهاي خوب سال را به ديگر استانها نفرستيم و تعداد محدودي از نمايشهاي شاخص را در بخش اصلي جشنواره نداشته باشيم؟
صادقي: ما وقتي به سمت تئاتر غربي، تئاتر مداخلهگر و تئاتري كه بتواند پايههاي پوسيده قاجار را بلرزاند رفتيم، تئاتر ديالوگ محور مولير را انتخاب كرديم، چون ميخواستيم تئاتر را به جامعه و انسان ايراني متصل كنيم، ولي متاسفانه امروز وضعيت كاملا برعكس شده و ديگر جنبه انتقادي نداريم.
محمدرضا خاكي : سالهاي سال است كه ما در سطوح مختلف دانشگاه رشتهاي به نام نمايشنامهنويسي راهاندازي كردهايم. خروجي اين رشتهها هم دانشجو را ملزم به نگارش نمايشنامه ميكنيم، حالا سوال ميپرسم: خروجي اين رشته و متنهاي نوشته شده دانشجويان كجاست؟