درباره كتاب راهنماي مردن با گياهان دارويي
آزادي به هر قيمتي
مهديه كوهيكار
كتاب راه يافته عطيه عطارزاده به جشنواره احمد محمود با نام «راهنماي مردن با گياهان دارويي» داستان انسانهايي است كه از جهان تاريك خود به تنگ آمدهاند و به هرقيمتي به دنبال آزادياند.
راوي دختري اسكيزوفرن و نابيناست كه با مادرش در زيرزمين خانهاي به ساخت داروهاي گياهي مشغول است. گر چه راوي با آجر به آجر اين خانه آشناست با كتابهاي كتابخانه با خمرههاي پر روغن و گياهان داخل زيرزمين، اما خانه براي او برزخ است.
دنياي اين كتاب دنياي دختري بينام است كه روياي رها شدن از خانه و پرواز در دنياي واقعي را دارد. دختري نابينا كه قدم به قدم به دنياي تاريك و خلوت اما پررنگ و بوي او وارد ميشويم. داستان سرشار از توصيف گياهان و خواص آنها و گفتههاي بوعلي سينما است كه نويسنده با نقاشي گياهان به فهم بهتر آنها كمك كرده است.
رمان با نظرگاه اول شخص شروع ميشود؛ زاويه ديدي مناسب اين داستان اما گهگاه نظرگاه دوم شخص جايگزين تكگويي دروني ميشود. گاهي نيز شاهد تخطي از خط زمان هستيم كه درك روانپريشي و سرگشتگي راوي را راحتتركرده و خواننده را به سوررئال بودن داستان مطمئن ميسازد.
راوي خود به سوررئال بودن جهانش معترف است: «چيزي كه در جهان ديگري اتفاق ميافتد همان جهان خيال است. به اين ترتيب من هم از جهاني سوررئالم.»
دختر بعد از رفتن به كاشان و ديدار با پسرخاله و آشنايي با ماشين و راديو دوست دارد «به بوهاي بهتر فكر كند»، رانندگي كند و زندگي متفاوتي از آنچه مادر برايش تدارك ديده تجربه كند؛ چرا كه بعد از سفر به اين باور رسيده كه «كوچك جهان ما است» اما مادر معتقد است: «حقيقت دنياي خارج از اين خانه خيانت است.»
از اين به بعد دختر به انتظار پدر كه بوي عسل ميدهد، ميماند زيرا بازگشت او بعد از 17 سال كليد رهايي او از اين خانه است اما به گفته بوعلي وجود مادر، مانع آزادي است.
با تشديد بيماري مادر، راوي خود را براي آن معجزه بزرگ آماده ميكند. او حالا حاكم مطلق خانه است، جاي اشياي خانه را عوض ميكند، در بعضي اتاقها و گلخانه را ميبندد و تا هر وقت خواست در زيرزمين ميماند.
سرانجام با مرگ مادر لحظه بزرگ آزادي فرا ميرسد؛ اما دختر ناگهان شباهتي بين مادر و كتاب سوخته شيخ ميبيند. كتابي درباره آخرين باورهاي شيخ كه جز مقدمه چيزي از آن نمانده و حالا او به حقيقتي عظيم رسيده و آن اينكه نجات در عشق است و«با مادر در جهان هيچ چيز براي ترسيدن نيست.» پس امعا و احشا مادر را خالي و بدن را پر از عسل ميكند زيرا به گفته شيخ عسل معجزه است و چشم به راه معجزه ديگر يعني پدر مينشيند و به راستي چه معجزهاي شيرين تر از عشق؟
شايد بتوان گفت نويسنده قصد داشته با تبديل نفرت راوي از مادر به علاقه به وي در انتهاي داستان و پر كردن بدن وي با عسل، خواننده را به حقيقتي عظيم برساند؛ حقيقت فراموش شدهاي كه راوي با واگويههاي ذهني به آن اشاره ميكند و آن چيزي جز عشق نيست و حالا كه «نجات دهنده در گورخفته است» راوي به اين مهم ميرسد كه نجات جز در عشق نيست.كتاب راهنماي مردن با گياهان دارويي، كتاب تنهايي انسانهاي امروز است. خواندن اين كتاب را از دست ندهيد.