درمانهاي شوپنهاور براي زندگي
روژين مازوجي
احتمالا به گوشتان خورده كه شوپنهاور فيلسوفي بدبين است و اغلب اين جمله را از شوپنهاور نقل ميكنند كه «ما تنها با مرگ ميتوانيم به رهايي برسيم.» منظور شوپنهاور از اين رهايي و سعادتي كه با مرگ به چنگ ميآيد، چيست؟ به نظر، مراد شوپنهاور اين است كه انسان تنها با مرگ است كه از چنگال اراده خلاصي مييابد. انسان در زندگي از اميال و سلايق و خواستههايش نميتواند فراتر برود و هر لحظه حياتش معطوف به خواستي است. اگر من خواستههايم را با تلاش تحقق بخشم لذت كامروا شدنم ديري نميپايد و ملال دوباره وجودم را تسخير ميكند. اگر هم كه به خواستههايم نرسم دچار وقفه، سرخوردگي و رنج ميشوم. پس من زندانيام و در چهار ديواري اميال و خواستهايم حبس شدهام! ارادهاي من را از جا بلند ميكند اما درنهايت من را به در و ديوار ميكوبد. از طرفي شوپنهاور بيپرده برايمان باز ميگويد كه اين جهان، چيزي جز رنج و سياهي و رقابت نيست و بازماندگان اين كشمكش هميشگي اقويا هستند. براي شوپنهاور پيشرفت بدون حد و مرز ثمري جز شُرور بيشتر به همراه ندارد. اما اين توصيف شوپنهاوري درد ما را بيشتر به يادمان ميآورد و رنجمان را تا سر حدات پيش ميبرد. نسخه شوپنهاور براي غلبه بر نوسانات ميان رنج و ملال، ورود به جهان هنر است، جايي كه در آن انسان ميتواند لحظاتي را غرق در زيبايي شود و بر اميال عاصياش دمي سرپوش گذارد. اما هنر درماني موقت است و بهترين راه براي رستن از اين چرخه معيوب نفي و انكار خواست است. اميال كور ما هر چه با ما ميكند در جهت بقاي نوع و حفظ روند تكامل است، جهاني كه شوپنهاور توصيفش ميكند حتي عشق را نيز از ما ميگيرد چراكه به ما يادآوري ميكند انتخابهاي عاشقانه ما نيز در خدمت توليدمثل و تحقق نوعي سالمتر و سازگارتر است. او به ما پيشنهاد ميكند كه بر اين اميال غلبه كنيم و هر چه را كه اين اراده بيحساب و كتاب از ما ميخواهد مهيا نكنيم، زندگي زاهدانهاي پيش گيريم و خود را آلت دستي براي بازي اين نيروهاي كور نكنيم. شايد اصيلترين نوع اراده كردن انسان از ديد شوپنهاور همين كنارهجويي از ميدان رقابت جهاني است. نيچه اما آموزههاي معلمش را برنميتابد و اذعان ميدارد كه من به زندگي با همه تراژيك بودنش آري ميگويم.