• 1404 جمعه 19 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4324 -
  • 1397 پنج‌شنبه 16 اسفند

يادي از مترجم پير ادبيات ايران به‌مناسبت اكران فيلم «نجف دريابندري؛ يك دور تمام»

دير زياد آن بزرگوار خداوند

بهار سرلك

 

 

نشسته است روي مبل. پا روي پا انداخته. تابلويي از حسين كاظمي روي ديوار پشت سرش آويزان است. مي‌گويد براي اين صحبت‌ها آمادگي ندارد. غول ترجمه ايران نمي‌داند چه بگويد كه به درد بخور باشد. اصلا انگاري با حرف زدن درباره كارهايش مشكل دارد: «هر چه هست نوشته‌ام و چيز ديگري ندارم.» مي‌گويد اين خود كارهاي اوست كه اهميت دارند: «حرف زدن من درباره‌شان بي‌خود است.»

اولين‌باري است كه مي‌بينم جلوي دوربين نشسته است و حرف مي‌زند. جملاتش را با مكث و فكر زياد ادا مي‌كند و كمي حواس‌پرت است. دكمه بالاي پيرهن راه‌راهش را باز گذاشته و مثل هميشه ظاهرش آراسته است. پيداست تا چه حد در جزئيات دقت نظر دارد.

فيلم «نجف دريابندري: يك دور تمام» مستندي است كه شميم مستقيمي، روزنامه‌نگار و مستندساز بين سال‌هاي 87 تا 89 ساخته و پرداخته است. گويا مثل هر كتاب‌خوان‌ ديگري وقتي مستقيمي كتاب‌هاي دريابندري را دست مي‌گيرد و مقدمه‌هاي درخشان او بر اين آثار را مي‌خواند، تحت تاثير نگاه او، فضاي فكري‌اش به كلي عوض مي‌شود. مستقيمي در اين باره مي‌گويد: «با خواندن اين آثار بود كه متوجه شدم برخي مسائلي كه تا قبل از آن مي‌دانستم، اشتباه بوده‌اند.» نگاه و نثر نجف دريابندري چنان در مسير زندگي‌اش موثر و كارساز مي‌افتد كه رفته‌رفته او را به فكر وامي‌دارد كه چرا «هيچ سند تصويري از او نداريم كه بتوانيم راه رفتن و حرف زدنش را ببينيم. ببينيم زندگي كردنش چطوري است و اصلا بدانيم او كيست.»

دريابندري در سال‌هاي آخر دهه 80 اغلب اوقاتش را در نشر كارنامه مي‌گذراند. به نوعي اين نشر، دفتر كارش محسوب مي‌شد. مستقيمي كه پيش از اين روياي ساخت فيلمي با حضور دريابندري را در ذهن مي‌پروراند، با رفت‌وآمد به نشر كارنامه متوجه حضور مداوم استاد در آنجا مي‌شود و همان موقع پيشنهاد ساخت مستندي درباره نجف دريابندري را به محمد زهرايي، سرپرست اين نشر مي‌دهد. مستقيمي توضيح مي‌دهد كه: «بنا را بر اين گذاشته بوديم با مرحوم زهرايي كه سرپرست نشر كارنامه و تهيه‌كننده اين فيلم بود، مجموعه‌اي مستند درباره زندگي مشاهير ادبي ايران بسازيم و پروژه نخست با دريابندري شروع شود. اما فوت جناب زهرايي در سال 92 روند پيشرفت پروژه را به تاخير انداخت. در عين حال فرزندان آقاي زهرايي براي ادامه اين پروژه اعلام آمادگي كرده‌اند.»

مستندسازي كار ساده‌اي است. روايت است و تصوير و گفت‌وگو و هر آنچه سوژه را به بكرترين و ناب‌ترين شكل ممكن پيش پاي مخاطب بگذارد. «نجف دريابندري؛ يك دور تمام» از اين حيث چيزي كم و كسر ندارد. شميم مستقيمي مي‌گويد: «هدفم اين بود كه اين فيلم، سندي تصويري از فضاي ذهني دريابندري، به خصوص در حوزه ترجمه، باشد و سعي كردم روي اين هدف متمركز بمانم.»

بخش‌هايي از فيلم در دفتر نشر كارنامه فيلمبرداري شده و بخشي در خانه دريابندري. در آن روزها اما فراموشي گرد رنج و غم را بر خانه دريابندري پاشيده بود؛ همسر دريابندري، فهيمه راستكار دوبلور و بازيگر تئاتر، با آلزايمر دست‌وپنجه نرم مي‌كرد. همين اوضاع و احوال كافي بود تا دريابندري از اشاره و صحبت از زندگي شخصي‌اش كلافه باشد و بگويد: «براي كي اهميت دارد؟»

مستقيمي براي «نشان دادن اثرگذاري دريابندري در حوزه ترجمه و كاري كه روي نسل‌هاي مختلف مترجم‌ها انجام داده» چند تن از مترجمان سرشناس را جلوي دوربينش نشانده است. مي‌گويد: «صفدر تقي‌زاده همدوره دريابندري است. عبدالله كوثري كه مي‌توان گفت يك نسل بعدتر از او آمد. مژده دقيقي و رضا رضايي دو نسل پس از دريابندري هستند.» همچنين هنرمنداني كه در فضاي ادبي و فرهنگي فعاليت داشته‌اند و دريابندري به نوعي بر روند كاري و فضاي ذهني آنها تاثيرگذار بوده، در اين فيلم روبه‌روي دوربين مستقيمي نشسته‌اند: «كساني كه علاوه بر فعاليت‌هاي‌شان، سابقه دوستي و همكاري با آقاي دريابندري داشته‌اند. بنابراين گلي امامي و بهرام دبيري هم به نوعي در فيلم حضور دارند؛ در واقع آنها به نحوي برخوردي با استاد نجف داشته‌اند و او در ذهن ايشان نقشي از خود به جا گذاشته است.»

 

آبادان؛ 89 سال قبل

نجف دريابندري متولد 1309 آبادان است. پدرش ملاح كشتي‌هاي بادي و چوبي بود. سواد خواندن داشت اما نوشتن نمي‌دانست. نجف دريابندري در مصاحبه‌ با سيروس علي‌نژاد در سال 81 (مجله بخارا، شماره 100)، درباره پدرش گفته بود: «كار و زحمت بهش فرصت درس خواندن نداده بود ولي خيلي كنجكاو بود و همين جوري يك چيزهايي ياد گرفته بود.» شايد به همين دليل عامدانه شناسنامه‌ نجف را يك سال زودتر گرفته بودند تا هر چه زودتر درس و مشق را شروع كند. با اين حال نجف كلاس اول را سه بار مردود شد. در همان‌ سال‌ها بود كه پدرش درگذشت.

سال سوم دبيرستان را در مدرسه رازي آبادان كه شركت نفت بنا كرده بود، تمام كرد: «بعدش ديگر درس نخواندم. رفتم شركت نفت كارمند شدم. بعد البته دوره سه سال بعدي را در كلاس‌هاي شبانه خواندم ولي در امتحان ديپلم تجديد شدم و ديگر هم امتحان ندادم. شركت نفت كار مي‌كردم و ديگر احتياجي نداشتم كه امتحان بدهم. سال 1330 بود. من هم براي خودم يك پا آدم سياسي شده بودم. حزب توده هم در اين زمان مخفي بود ولي همه چيزش آشكار بود!»

اما همين روزها بود كه مهم‌ترين دلمشغولي زندگي‌اش را پي گرفت؛ انگليسي خواندنش در مدرسه خوب نبود و چند باري هم در اين درس تجديد شده بود بنابراين پس از مدرسه، خودش انگليسي خواند و نوشت. آن زمان در اداره كشتيراني شركت نفت، روزها كارت‌هاي كارگران را حاضر مي‌كرد و شب‌ها به سينماي شركت مي‌رفت. با تماشاي دو سه باره فيلم‌هاي خارجي‌، ديالوگ‌هاي شخصيت‌ها را حفظ كرده بود و به اين طريق گوشش با كلام انگليسي آشنا شد. اما از آنجايي كه «كارمند خوبي نبود و حواسش دنبال چيزهاي ديگري بود» او را به باشگاه ملوانان منتقل كردند تا امور داخلي باشگاه را مديريت كند. در اينجا در اثر برخوردهايي كه با ملوانان انگليسي داشت، حرف زدن به اين زبان را هم ياد گرفت.

 

بالاخره توده‌اي بودن كار دستش داد

در همين مدت «خيلي سفت و سخت» طرفدار حزب توده‌ شد و «مديريت باشگاه را جدي نمي‌گرفت» بنابراين او را به اداره كارگزيني فرستادند. از آنجا به انتشارات شركت نفت منتقل شد كه ابراهيم گلستان و محمدعلي موحد هم در آن مشغول بودند. در اين انتشارات بود كه خودش را جمع و جور كرد و در دفتر روزنامه «خبرهاي روز» آبادان با سمت مترجم مشغول به كار شد. اما بالاخره توده‌اي بودن كار دستش داد و دستگيرش كردند. خودش ماجراي دستگيري را اين‌طور تعريف مي‌كند: «يك روز داشتم از خيابان مي‌رفتم كه يكي از كارمندان شهرباني كه همشهري هم بود سلام و عليكي با من كرد. حال شما چطور است؟ كجا مي‌روي؟ و ... گفتم كه مي‌روم فلان جا. گفت حالا چند دقيقه تشريف بياريد. هيچي. به اين ترتيب گرفتار شدم. تقصير خودم هم بود. بايد يواش عمل مي‌كردم. اما به هر حال گرفتاري خيلي جدي نبود. كمتر از ده روز زندان بودم، بعد از ده روز آمدند و ضمانت كردند و مرا از زندان درآوردند و دوباره برگشتم سر كار.»

آخرين روزهاي شهريور 32 ترجمه كتابي را كه ابراهيم گلستان به او داده بود، تمام كرد. اولين كتابش «وداع با اسلحه» بود كه پس از ترجمه‌اش آن را به تهران برد و به مرتضي كيوان سپرد. در اين روزها هنوز هم در روزنامه شركت نفت مشغول بود كه احضاريه‌اي برايش فرستادند كه بايد خودش را هر چه زودتر معرفي كند و اين چنين شد كه دوباره زنداني شد. به اين ترتيب بود كه واكنش خواننده‌ها به چاپ نخستين كتابش را نديد. پس از يك سال حبس در آبادان، به زندان تهران منتقل شد. بعد از برپايي دادگاه‌ها، حكم‌هاي حبس ابد تخفيف پيدا كرد و چهار سالي را در زندان سر كرد. سال‌هاي سوم زندان بود كه ترجمه «تاريخ فلسفه غرب» و داستاني از مارك تواين را شروع كرد.

فضاي سياسي حاكم بر آن روزهاي ايران ذهن نجف جوان را تحت تاثير قرار داده بود. تصورات و اعتقاداتي كه توان تغيير مسير زندگي نجف را داشت. اما طولي نكشيد كه متوجه شد اين مسير، مسير زندگي او نيست. از مستقيمي كه چند سالي با دريابندري نشست و برخاست داشته، پرسيدم آيا فكر مي‌كند كنش‌هاي سياسي او بر انتخاب ترجمه‌هايش تاثيرگذار بوده است؟ او مي‌گويد: «قطعا در دوره‌اي فعاليت‌هاي سياسي داشت. اما در مقطعي كه اين فيلم را مي‌ساختم، هرگز چنين برداشتي نكردم كه با آدمي مواجهم كه به ايدئولوژي سياسي خاصي اعتقاد دارد و مي‌شود با آن ايدئولوژي او را سنجيد. طرز تفكر او از چارچوب‌ها بيرون مي‌زند. او در طول زندگي‌اش هم به همين شكل بوده است. ببينيد اگر آدمي توده‌اي باشد و بخواهد مطلقا در حوزه چپ‌گرايي بررسي بشود هرگز سراغ ترجمه كتابي از آيزايا برلين نمي‌رود. يا در حوزه ادبيات به پروژه‌هايي كه صرفا ادبي هستند و نه پروژه‌هايي كه سبقه‌هاي ادبي و تعهدات اجتماعي دارند، نمي‌پردازد؛ مثل كاري كه از ايشي‌گورو ترجمه كرده است. ذهنيت دريابندري در حوزه‌هايي متفاوت از آن برچسب‌هايي است كه به او زده مي‌شود. خود ايشان در جايي از فيلم مي‌گويد: آدمي سياسي نيستم.»

به‌رغم آنكه دريابندري از فعاليت سياسي فاصله گرفته به كل با اينگونه كنشگري‌ها خداحافظي كرده است اما همچنان فضاي سياسي- اجتماعي مملكت‌ ذهنش را درگير مي‌كند: «همچنان فضاي سياسي كشورش برايش مهم بود، روزنامه مي‌خواند و در جريان اتفاقات جاري در جامعه و سياست قرار مي‌گرفت و مواضع خودش را هم داشت.»

ساختن از هيچ

نيازي به گفتن ندارد كه نجف دريابندري با ترجمه‌هاي درخشان و ‌بي‌نظيرش به روشن شدن ذهن و زبان خواننده ايراني كمك شاياني كرده است. او علاوه بر ترجمه آثار ادبي و فلسفي، نگاه خاص هنري خودش را دارد. مستقيمي در اين‌باره مي‌گويد: «اساسا به هر امري كه به ساختن و ايجاد كردن منجر بشود، علاقه داشت.» آن‌قدر به ساختن علاقه داشت كه طرح معماري ساختمان خانه‌هايش را خودش ريخت و به كمك مهندس معمار آنها را بنا كرد. او پرتره‌هايي از محمد مصدق و دكتر خانلري كشيده است. اتاق زندانش را روي بوم آورده است و براي آشپزي هم دستورالعمل‌هايش را يك‌جا در «مستطاب آشپزي» جمع كرده است. مستقيمي مي‌گويد: «آدمي است كه حواسش جمع است و اتفاقاتي را كه برايش بيفتد به دقت از نظر مي‌گذراند و نگاهي انتقادي به آنها دارد. چه اينكه غذايي جلوي او بگذاريد و از او بخواهيد مزه‌اش را بچشد، چه چيزي كه ببيند، از معماري گرفته تا نقاشي و طرح جلد كتاب‌ها و صفحه‌آرايي‌شان. از آن مهم‌تر اينكه ذهنيتي به‌شدت فلسفي دارد و پيگيري‌هاي فلسفي‌اش تداوم دارد.»

 

زبان تيز همينگوي

از هفده، هجده سالگي ترجمه را با چند داستان كوتاه ويليام فاكنر شروع كرد. چند سال بعد وقتي ابراهيم گلستان «وداع با اسلحه» نوشته ارنست همينگوي را به او مي‌دهد تحت تاثير نثر و كلام مدرن نويسنده، مي‌كوشد با نزديك كردن زبان ترجمه‌اش به اصل آن، نثري تازه بسازد. او در مصاحبه‌اي در اين باره گفته است: «حس كردم زبان اين كتاب داراي يك نوع تيزي و برندگي است كه خواننده را تحت تاثير قرار مي‌دهد، يا حداقل در من اين تاثير را داشت، به‌طوري كه وقتي كتاب را خواندم نوعي بي‌قراري در خودم حس كردم، مثل اين بود كه چاره‌اي نداشتم، حتما بايد اين كتاب را ترجمه مي‌كردم. از آنجا كه اين كتاب رمان معروفي بود، به نظرم مي‌آمد كه باز دارم يك كلاه گنده‌تر از سرم به سرم مي‌گذارم.»

ادبيات ايران در سال‌هاي دهه 40 شاهد كمال مترجماني شد كه يك دهه پيش، كار خود را آغاز كرده بودند. پيش از اين خواننده ايراني با آثاري از ادبيات فرانسه، روسيه و انگليس آشنا شده بود و گشوده شدن درهاي ادبيات ايران به سوي آمريكا از مهم‌ترين رويدادهاي اين دوره به شمار مي‌رود. به گفته عبدالله كوثري ادبيات امريكا ويژگي‌ها و خصلت‌هايي داشت كه راهي تازه پيش‌ روي زبان روايت باز كرد. و دريابندري با ترجمه «وداع با اسلحه» سهم بسزايي در معرفي اين ادبيات دارد. كوثري در باره اين كتاب مي‌گويد: «زبان «وداع با اسلحه» برايم جديد بود. قبلا رمان‌هاي كلاسيك را با زباني سنگين خوانده بوديم و خوب هم بودند اما زبان اين كتاب، زبان ساده‌اي بود كه اصطلاحات روزمره هم در آن جاي داشت و انگاري به ما جوان‌ها پيشنهاد مي‌داد كه مي‌توانيد به اين زبان هم بنويسيد.»

 

مي‌توانيم بزرگان را نقد كنيم

اينكه مي‌گوييم نوشته‌هاي دريابندري چراغ ذهن بسياري از هنرمندان را روشن كرده است، پر بيراه نيست؛ محمود دولت‌آبادي درباره نگاه انتقادي دريابندري كه جرات و جسارت را به خواننده مي‌بخشد، گفته است: «نويسنده‌هايي مثل نجف به ما مي‌گويند مي‌توان به اسامي‌اي كه براي ما خيلي مهم و بزرگ هستند و در واقعيت‌شان هم بسيار بزرگ هستند، نگاه واقع‌بينانه و انتقادي داشت.» محمدعلي موحد درباره شخصيت كم‌نظير و صميمي او كه بازتابش را در نوشته‌هايش مي‌توان يافت، گفته است: «او در نوشته‌هايش مثل يك دوست با شما حرف مي‌زند، مدعي هيچ كشفي نيست.»

و مستقيمي كه براي ساخت فيلم «نجف دريابندري؛ يك دور تمام» مشغول پژوهش و تحقيق درباره زندگي او شد، معتقد است اين مترجم فضاي ذهني مرتبي دارد و نگاهش به همه چيز انتقادي و فلسفي است: «او دغدغه‌هاي فلسفي دارد. چه در حوزه فلسفي‌ فعاليت ‌كند، چه در زمينه پخت‌وپز و آشپزي، به موضوعات با ديد فلسفي نگاه مي‌كند. وقتي كار مي‌كند فلسفه كارش برايش روشن است، جهت‌گيري‌هاي اصلي‌اش مشخص است و وارد فضاي تاريك و تار نمي‌شود. توده‌اي و چپ بود اما فيلسوف مورد علاقه‌اش برتراند راسل است. به فلسفه تجربي و امپريسيسيم انگليسي كه همه چيز را شفاف و روشن مي‌بيند، علاقه‌مند است. او نمونه آدمي است كه تمام ابعاد هر كاري كه مي‌كند برايش روشن است و مي‌داند چه مسيري را مي‌رود، چرا اين انتخاب را مي‌كند؛ چنين فردي چه ترجمه بكند چه بنويسد چه نقد بنويسد در كارهايش موفق است؛ كمااينكه او نقدهاي موفقي دارد و چند داستان كوتاه هم نوشته است.»

 

جدال با جبر

مي‌دانم دريابندري بارها تجربه سكته مغزي را پشت سر گذاشته است و اين روزها حال خوشي ندارد. از مستقيمي مي‌پرسم از وضعيت سلامتي اين روزهاي او خبر دارد؟ مي‌گويد: «متاسفانه در وضعيت مساعدي به سر نمي‌برد. و درگير كهولت و گرفتار بيماري‌هاست. بيشتر استراحت مي‌كند. جابه‌جايي و امكان بيرون رفتن از خانه هم برايش مقدور نيست.» هوش و حواسش سر جايش است؟ «كم‌وبيش.»


شميم مستقيمي، كارگردان «نجف دريابندري، يك دور تمام»: بنا را بر اين گذاشته بوديم با مرحوم زهرايي كه سرپرست نشر كارنامه و تهيه‌كننده اين فيلم بود، مجموعه‌اي مستند درباره زندگي مشاهير ادبي ايران بسازيم و پروژه نخست با دريابندري شروع شود. اما فوت جناب زهرايي در سال 92 روند پيشرفت پروژه را به تاخير انداخت. در عين حال فرزندان آقاي زهرايي براي ادامه اين پروژه اعلام آمادگي كرده‌اند

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون