پيشنهاد كتاب براي نوروز
در باب عشق
حامد رحيمي
قريب به يك هزاره است كه رماننويسي در دنيا رواج دارد. گفته ميشود اولين رمان تاريخ را موراساكي شيكيبو در ژاپن و به سال 1001 ميلادي نوشته است. تا امروز پيرامون اكثر دغدغههاي انساني رمان نگاشته شده است و يكي از مهمترين دغدغههاي انساني كه همه فرمهاي هنري را درگير خودش كرده مساله عشق است. نويسنده در فرم رمان براي خلق «هنر» بايد به معني واقعي كلمه شاهكار بنويسد و شاهكار چيزي نيست جز بيان مساله مهمي كه گفته نشده يا روايتي متفاوت از شكل معمول. شايد هيچ ابژهاي به اندازه عشق در ادبيات داستاني نوشته و تكرار نشده است، بنابراين بيراه نيست بگوييم كه نوشتن از عشق براي نويسنده مدرن نوعي قماربازي است. امروز ما با رماني سر و كار داريم كه نگاهي رئال به عشق دارد و اين عشق نه عشقي سنتي به مثابه كليشه كه عشقي مدرن و از دل تجربه امروز است. نويسنده رمان «روزها و روياها»، پيام يزدانجو، داستان را به زبان سومشخص برايمان روايت ميكند، شبيه آنچه در رمانهاي كوندرا خواندهايم؛ بهويژه «سبكي تحملناپذير هستي» يا همان «بار هستي». در ادبيات امروز ما شباهت سبك غالبا تقليد است و اين تقليد خالق موجودي عقيم و بيدست و پاست. جالبتر اينكه مقلدان كوندرا همان موقع كه از داستان جدا ميشوند و توصيفاتشان را بيان ميكنند، به واقع لو ميروند، چرا كه وقتي حرفي براي گفتن نباشد، مقلد بالاجبار دست به گندهگويي ميزند و اين گندهگويي هيچ نميپذيرد جز نگاهي عاقل اندر سفيه! شباهت سبك و نوشتار يزدانجو با كوندرا در اين رمان اما نه يك تقليد سطحي، بل نشان از تاثير كوندرا در نويسندگي و ساختار رمان «روزها و روياها» دارد. به واقع هنگامي كه راوي از داستان جدا ميشود، سخن از عشق و مفاهيمي عميق ميزند. مفاهيمي كه خاستگاهشان نشان از سالها مطالعه و پژوهش يزدانجو از عشق در آثار بزرگان و مكاتب مختلف ادبي دارد. موضوعي ديگر كه جانمايه محتواي رمان شده، تسلط نويسنده به فلسفه شرق، بهويژه مفاهيم بوديسم و هندوييسم است كه نه تنها در روايت داستان آمده، بلكه جانمايه مضامين رمان نيز شده و اثر را به لحاظ مفهوم و غنا چند سطح ارتقا داده است. موضوع مهمي كه بايد در نظرش گرفت مساله راوي رمان است. واضحا راوي رمان آرش است، اما او تنها راوي داستان نيست. نويسنده با شيطنتهايي بجا و ريزبينانه گاهي داستان را از نگاه ديگر شخصيتهاي اصلي داستان روايت ميكند؛ مثلا در قسمت هفتم فصل سفر، ما از شنيدههاي جسته و گريخته هاناي نه ساله از اتفاقات رمان اطلاع پيدا ميكنيم. در اين نوع روايت نه تنها توصيف صورت ميپذيرد، بلكه احساسات خواننده نيز برانگيخته ميشود. نويسنده اما اين سياليت راوي را بكر ميگذارد و با تكرار آن را لوث نميكند كه نشان از تجربه و تبحر وي در داستاننويسي دارد. بر خلاف آنچه پشت جلد رمان آمده، نه راوي ستايشگر است و نه رمان سراسر حسرتبار! راوي عشق را با نگاهي مدرن و امروزي توصيف ميكند و فصول كتاب به نوعي مراحل زايش و ميرايي عشق هستند كه با صحه گذاشتن بر پيچيدگيهاي روابط انساني - اجتماعي اثري عاشقانه و اميدبخش ميسازد. نكته مهم ديگر رمان، پايان لوليتايي - الكترايي آن است. هانا كه در پايان رمان بزرگ شده است، از آرش ميخواهد همسفر او شود. آرش با وجود نپذيرفتن اين پيشنهاد، حسي لوليتايي به خواننده منتقل ميكند كه بهشدت بوي عقده الكترا ميدهد. اين همآميختگي چنان جالب توجه از آب درآمده كه احساس خواننده، بينياز از آنكه از مفاهيم و پشته آن اطلاع داشته باشد، برانگيخته ميشود و با آن همحسي ميكند. به نگاه من، رمان «روزها و روياها»ي پيام يزدانجو يكي از خاصترين رمانهايي است كه با هدف توصيف عشق - نه صرف نوشتن رماني عاشقانه - نوشته شده است؛ رماني كه نه تنها ارزش نقد دارد، بلكه در جايگاه خودش فوقالعاده قابل اعتناست.
جمعههاي شيراز
آرمان عاريتي
گيدو موپاسان را با داستانهاي كوتاهش ميشناسيم؛ داستانهاي كوتاه پُركششي كه بيش از آنكه بخواهند حكايت كنند و درس زندگي بدهند، توصيفي هستند و داستانمحور. جستوجوهاي مداوم موپاسان و نوآوريهاي او در داستاننويسي، تحولي عظيم در ساختار داستان كوتاه پديد آورد. فلوبر كه به نوعي استاد او بود با اعتقاد به عدم كارايي شيوه كهنه رماننويسي، با زاويه ديد اولشخص كه معمولا خود نويسنده است، در اين باره مينويسد: «هنرمند در اثر هنرياش بايد به مثابه خدا در آفرينش، نامرئي و قدرت مطلق باشد؛ طوري كه همه جا احساس شود اما به چشم نيايد». موپاسانِ بزرگ از آن شاگرداني بود كه به سخن استاد گوش ميسپارد. قهرمان رمان «يكشنبههاي پاريسي»، آقاي پاتسيو، كارمند است و پنجاه و اندي ساله. او پس از اينكه از ترس سكته به دكتر مراجعه ميكند، تصميم ميگيرد يكشنبهها را بيرون از پاريس سپري كند. اين داستان كوتاه، روايت آخر هفتههاي آقاي پاتسيو است كه هركدامشان مملو از اتفاقاتي جذاب و در عين حال طنز است. يكشنبههاي پاريسي را از چند منظر ميتوان مورد بحث قرار داد. مهمترين اينها اما بحث از منظر رئاليسم است. زبان موپاسان در اين داستان همچون بسياري ديگر از داستانهايش، در عين طنز بودن بهشدت نيشدار، كنايهآميز و انتقادي است. او در عين باور به محتوم بودن سرنوشت آدمي، نگاهي واقعگرايانه به شخصيتها و اتفاقات داستان دارد و از اين منظر رمان او بسيار شبيه به آثار همتايش، اميل زولا است كه خود از پيشگامان اين مكتب يا به زباني ديگر پدر ناتوراليسم است. در مجموع «يكشنبههاي پاريسي» اثري روان، دوستداشتني و در عين حال قوي و غني از موپاسان است كه ميتواند قدمي به سوي مطالعه بيشتر و عميقتر از او باشد؛ مثلا در شيراز به جاي اينكه جمعهها به باغ و بوستان برويم، موپاسان بخوانيم.