• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4334 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۲۸ اسفند

پيشنهاد كتاب براي نوروز

به خستگان از مرارت‌هاي زمانه پيشنهاد مي‌شود!

زهرا عليپور

 «يك روز سرد زمستان، دقيقا بيست‌و‌ششم دي، حدود ساعت سه و ربع كم بعد‌از‌ظهر، توي جاده، وسط برف و بوران، ناغافل به دنيا آمدم».

اينكه به گذشته چنگ بزني و از دل آن روايتي بگويي كه غبار غم ببرد، راوي ذاتا قصه‌گويي مي‌خواهد كه بلد باشد از گذشته، آن خاطره‌اي را بگويد كه خوشايند مخاطب باشد؛ خاطره‌هايي كه به وقت دلتنگي آدم به آن‌ پناه مي‌برد تا غمش را تسكين دهد. «من رعنا هستم» نوشته مريم سميع‌زادگان، واگويي همان خاطره‌هاي آشنا براي هر خانواده ايراني است كه دلش براي قديم‌ترها غنج مي‌زند و قصه‌اي خوش مي‌خواهد.

رمان از سر ارادتي كه نويسنده‌ به دايي‌‌ جان ناپلئون و ايرج پزشكزاد داشته، به ايشان تقديم شده است. از همان ابتدا - وقتي كه داستان با يك تاريخ تولد شروع ‌مي‌شود - آغازي آشنا و جذاب، مانند جمله آغازين دايي‌جان ناپلئون، قلاب را در ذهن خواننده مي‌اندازد. همانند شيوه‌اي كه پزشكزاد براي روايت دايي‌جان ناپلئون در پيش‌ گرفته، اين رمان هم پر از اتفاق و متكي بر قصه است. ماجراهاي خانوادگي ساده، پرطمطراق گفته مي‌شوند و حوادث بي‌اهميت خانوادگي با آب و رنگي كه سميع‌زادگان به آن مي‌دهد، جذاب و خنده‌آور به نظر مي‌آيند. شخصيت‌هاي كتاب - نغمه، طاهره‌خانم، مامانجي، مامان‌عاطفه، باباپرويز و عمه‌زري - براي هر كسي كه دايي‌جان ناپلئون را خوانده، مابه‌ازايي با سبك متفاوت، دقتي ظريف و زنانه و روايتي مستقل دارند. مكان وقوع داستان، يك آپارتمان چند طبقه در تهران قديم است كه اين‌بار مامانجي طبقه متوسط شهري‌اش را رهبري مي‌كند. گره داستان نه با عشق و سياست كه با شيطنت بچگانه راوي آغاز مي‌شود. سميع‌زادگان با تسلسل موقعيت‌هايي مضحك و شوخي‌هاي كلامي، بدون آنكه روايت را به هجو آلوده كند، با طنزي ظريف و نكته‌بين شخصيت‌هاي رمانش را به‌خوبي تصوير كرده است؛ شخصيت‌هايي كه يك نماينده‌اي هستند از آدم‌هايي كه هر ايراني در ميان اطرافيانش سراغ دارد.

داستان‌ِ فارسي امروز از كمبود طنز و طنازي سرخورده ‌است. در برهه‌اي از تاريخ كه مردمش از هر موقعيتي براي خنديدن و شادي بهره مي‌برند، چهره ادبيات ما بيش از حد غم‌گرفته و تلخ مي‌نمايد. در شرايطي كه هر روز گفتار، ضرب‌المثل‌ها و رسوم قديم سرزمين‌مان فراموش مي‌شوند و فاصله از خويشاوندان بيشتر، «من رعنا هستم» صميميت دور هم زيستن را به ياد مي‌آورد؛ حتي اگر بهانه‌اش نمايش يك جنجال خانوادگي باشد. نويسنده با ايجاد صحنه‌هايي شادي‌آور توانسته پرده ماتم را كنار بزند و لبخندي بر لبان خواننده خسته از مرارت‌هاي زمانه‌اش بياورد.

 

اين ناقوس مرگ توست

پدرام بهروزي

 كتاب «زنگ‌ها براي كه به صدا درمي‌آيند» يا «اين ناقوس مرگ كيست؟» كه ترجمه اول بيشتر به گوش‌مان آشناست، رماني است از ارنست همينگوي.

مهم نيست نام كتاب را چه ترجمه كنيم، لااقل نه براي ما كه مي‌خواهيم در سيل توصيفات همينگوي، با آن كلمات موجز و بجا و تكان‌دهنده غرق شويم. نام اصلي كتاب اين است:
For Whom The Bell Tolls و جمله‌اي است برگرفته از شعر جان دان كه كم و بيش سيصد سال پيش از انتشار كتاب مرده بود: «هر مرگي مرا مي‌كاهد/ چرا كه من تمام بشريتم/ پس هيچ‌گاه مپرس كين ناقوس مرگ كيست؟/ اين ناقوس مرگ توست» رمان همينگوي نيز مانند شعر جان دان درباره مرگ است، درباره فداكاري و جنگ و عشق. داستان با صحنه‌اي آغاز مي‌شود كه دو نفر، رابرت جردن و آنسِلمو، روي زمين گِلي و پر از برگ‌هاي سوزني كاج، روي تپه‌اي پوشيده از درخت خوابيده‌اند و مشغول وارسي پلي هستند كه قرار است منفجرش كنند.

تمام داستان همين است: خراب كردن يك پل به دست رابرت جردن در زمان جنگ‌هاي داخلي اسپانيا. اما در اين كتاب هيچ چيز به اندازه عشق و آن پيوند عميقِ بي‌نام كه فقط از طريق تحمل كردن دردي كم و بيش مشترك ايجاد مي‌شود، مهم نيست. انگيزه شخصيت‌ها در طول داستان عوض مي‌شود.

آنها سست و خسته و بي‌تاب مي‌شوند. رازهاي خود را برملا مي‌كنند. دست به كارهايي مي‌زنند كه هرگز نمي‌دانستند از پس آن برمي‌آيند. آدم‌ها در طول اين داستان مي‌ميرند اما در تمام لحظات مي‌دانند كه زندگي پوچ و زيباست و ارزش جنگيدن دارد و به همين سبب است كه وسوسه مي‌شويم، بگوييم اين كتاب درباره چيزي نيست جز زندگي.

توصيفات همينگوي پر از تصوير است. خودتان را در كوهستان‌هاي سرد اسپانيا، در يك غار تصور مي‌كنيد كه بوي عرق انسان و تن اسب مي‌دهد. زير آسمانِ شب در كيسه‌خواب مرغوبي مي‌خوابيد در حالي‌ كه باد خنك صبحگاهي به پوست صورت‌تان مي‌خورد. صداي جيغ زني را مي‌شنويد كه از بالكن خانه‌اي در دهكده‌اي كوچك و غم‌زده شوهرش را صدا مي‌زند كه در صف محكومين به مرگي دردناك است. مرگ را مي‌بينيد و قساوت بي‌حد انسان‌هاي ظلم‌ديده در قدرت را.

به خاطر همين توصيف‌هاست كه هيچ‌ وقت دوست ندارم فيلمي را كه از اين رمان اقتباس كرده‌اند، ببينم. هر چيزي كه لازم باشد، ببينيد در خود كتاب هست و چيزهايي بيشتر از آن؛ بخصوص آن قسمت‌هاي درخشاني از داستان كه يكي از شخصيت‌ها ماجرايي را در گذشته تعريف مي‌كند؛ گذشته‌اي كه اغلب سياه و گاهي هولناك است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون