از نفس افتاده*
علي وراميني
آماري كه اواخر سال پيش در رابطه با ميزان افرادي كه در جامعه ما به سينما، تئاتر و كنسرت ميروند احتمالا ديدهايد؛ مثلا گفته شده بود: بالاي 80 درصد ايرانيان سالي يكبار هم به سينما نميروند. پدر و مادر من هم تا همين چند روز پيش جزو همين 80 درصد بودند. البته كه هر دو عاشق سينما هستند و هر روز بخش عمدهاي از زمانشان را صرف ديدن فيلمهاي دنيا ميكنند، اما از آخرين باري كه به سينما رفتند نزديك به 25 سال ميگذرد، همان سالي كه «كلاه قرمزي و پسرخاله» اكران شده بود. حقيقتا در همه اين سالها كه پيگير سينماي ايران بودم پيش نيامده بود، فيلمي من را مجاب كند تا پدر و مادرم را براي ديدنش به سينما دعوت كنم. پرواضح است كه فيلم خوب در اين مدت كم نبوده است و حتي به شاهكارهايي هم ميتوان اشاره كرد، اما خوب و عالي بودن يك فيلم براي دعوت كساني كه هم سينماي دنيا را به جد دنبال ميكنند و هم سينماي ايران را با كمديهاي حال به هم زن و مبتذل باب شده يكي ميدانند، كار سختي است. فيلم خوب هم كه نهايتا روي ديويدي ميآمد و ميشد مثل ديگر فيلمهاي خوب جهان روي تلويزيون صفحه بزرگ ديد.فيلم «تختي» اگرچه جزو شاهكارهاي سينماي ايران نيست و حتي در صدر خوبها هم جاي نميگيرد، اما اين فرصت را به من داد كه پدر و مادرم را با سينما آشتي دهم. اين را خوب ميدانم كه فيلم «تختي» به لحاظ سينمايي و شايد هم تاريخي ايراداتي دارد اما نه از سكانسهاي نفسگير و ميخكوبكنندهاش ميتوان چشم پوشيد و نه تواني كه اين فيلم در اكنون ما ميتواند ايجاد كند را ميشود ناديده گرفت.كل پرترهاي كه بهرام توكلي، كارگردان از فيلم ارايه ميدهد، حول ايده خودكشي «تختي» شكل گرفته است. او همان اول خيال همه را راحت ميكند و ميگويد كه در خوانش او تختي خودكشي كرده است و با من همراه شويد كه نه از مرگ تختي بلكه از زندگياي كه او را به خودكشاني رساند بيشتر بدانيم. آن تختياي كه توكلي به ما نشان ميدهد، بيراه نيست كه ديگر در 37 سالگي ميلي به ادامه زندگي نداشته باشد. آلبركامو معتقد بود كه اگر فلسفه، تمام سوالات را پاسخ دهد، اما اين سوال مهم كه «چرا نبايد خودكشي كرد؟» را نتواند جواب بدهد، رسالت خود را به انجام نرسانده است و همچنين اگر فلسفه هيچ سوالي را پاسخ ندهد اما تنها همين سوال را پاسخ دهد كه «چرا نبايد خودكشي كرد؟» رسالت خود را انجام داده است. طبيعي است جواب اين سوالي كه كامو مطرح ميكند جز فلسفه، هركس خودش هم در اختيار دارد. هركس زندگياش با معنا، هدف، لذت و سودهايي همراه است كه از ادامه آن سر باز نميزند. اما براي تختي كه به زندگي آري گفته بود و به ابتذال زنده ماندن نه، ديگر هيچ يك از اينها وجود نداشت. تختياي كه تحقير طبقاتي، قهرمانان جهان، سرطان و... را به خاك زده بود حريف ابتذال و ميانمايگي روزگار نشد. گويي وجودش با كم كردن درد و رنج از مردمان رنجديده گره خورده بود و هويتش را نه از مدالها طلايياش و نه حتي اعتبار و آبرويش بلكه از كاستن آلام ديگري به دست آورده بود؛ براي اين وجود و هويت سخت بود كه ديگر نتواند گرهاي از كار ديگري بگشايد و رنجي از مردمان كم كند. اينها در كنار قدرناشناسي، نارفيقي، توقعات نامتناهي، انزواي ناخواسته و فشار مالي جهان پهلوان را از پاي درآورد. توكلي در فيلمش سعي دارد روند اين از پاي درآمدن را به ما نشان دهد، روندي كه براي همه ارزش ديدن و تامل كردن را دارد. در واقع «تختي»، داستان اسطوره از نفس افتاده روزگار معاصر ماست؛ داستان مردي كه به زندگي {آري} گفت اما زمانه، زمانهاي نبود كه به اين مرد {نه} نگويد.
*عنوان برگرفته از فيلمي از «گدار» است.