سوداي سلبريتي
نيوشا طبيبي
سوداي سلبريتي شدن بين جوانان و نوجوانان سخت بالا گرفته. اين راه مسير آساني براي كسب شهرت و لابد ثروت به نظر ميآيد. بيراه هم نميگويند، چه بسيارند كه بيهيچ زحمت و هنري فقط با نعمت خدادادي چشم رنگي پايشان به صحنه تلويزيون و سينما باز شده و بعد از آن به سلك «سلبريتي»ها درآمده و خود را يك سر و گردن از خلايق بالاتر ميبينند. راه ديگري هم كه چند سالي است باز شده استفاده از شبكههاي مجازي است. مثلا هر روز از آرايش و غذايي كه ميخورند و از اين قبيل امور پيش پا افتاده عكسي در اينستاگرام ميگذارند و مشتي حرف بي سر و ته هم «كپشن» ميكنند. اظهارنظرهاي «جنجالي» هم از ملزومات كار است. سلبريتي اينستاگرامي، ايفلوئنسر، شاخ يا هر چه كه به آنها ميگويند، براي در جايگاه ماندن بايد در هر موضوعي - چه فهم آن را داشته چه نداشته باشد - سخني بگويد و بنويسد. البته كه ابراز نظر و عقيده طبق قانون آزاد است، اما گفتن نظر كجا و صادر كردن راهكارهاي مديريتي و اجرايي مثلا در شرايط پيچيدهاي چون سيل و زلزله از سوي اشخاصي كه هيچ تجربه و دانشي در موضوع مديريت بحران ندارند، كجا؟
از سوداي سلبريتي شدن ميگفتم، به روزگار قديم، برخي چنان عشقي به هنر تئاتر و سينما و بازيگري داشتند كه هر سختي را بر خود هموار كرده، آموزش ميديدند، تجربه مياندوختند و كمكم از پلكان ترقي با سعي و تلاش بالا ميرفتند تا تبديل به چهرهاي مشهور و البته مقبول ميشدند؛ مقبوليتي كه ناشي از سالها دقت در رفتار و كردار و انتخاب ناشي ميشد. همه ما دهها نمونه از اين افراد بزرگ و محترم را ميشناسيم.
هر چند كه سوداي سلبريتي شدن بعضي از همين افراد محترم را هم به دام انداخت و برخي از آنها با اظهارات بيهوده و بيپايه عرض خود را ريختند و خود را سبك كردند، اما بسياري از آنها منش و سنگيني خود را حفظ كردند و سخن بيهوده و بيجهت نگفتند و باوقار و احترام كار را به پايان بردند يا هنوز به فعاليت خود ادامه ميدهند كه خداوند حفظشان كند.
اما اين آرزوي شهرت، كاسباني هم دارد. بازار داغي براي سلبريتي ساختن به وجود آمده. جوانان و نوجوانان بسياري به شوق آنكه در كوتاهترين زمان سري بين سرها در آورند و «سلبريتي» بشوند و هر جا كه ميروند مردم احاطهشان كنند و با آنها عكس بيندازند و امضا بگيرند و… به دام اين كاسبان ميافتند. جستوجويي اندك ميتواند نشان دهد كه دهها و صدها آموزشگاه و مدرسه بازيگري در تهران فعاليت ميكنند. بسياري از آنها مجوزهاي لازم از ارشاد را در قالب موسسه فرهنگي و هنري چند منظوره يا آموزشگاه دريافت كردهاند، بسياري هم مجوزي ندارند.
همين جا بايد حساب آموزشكدههاي درست و حسابي و اسم و رسمدار را از آنهايي كه مثل قارچ سر از خاك درميآورند جدا كرد. منظور موسسهها و دكانهايي است كه با آوردن يكي،دو اسم جوانها را فريب ميدهند و سركيسه ميكنند.
در اين موسسهها حضور فقط يك نفر كه يك بار هم بر صحنه تئاتر راه رفته يا چند پلان در تلويزيون و سينما بازي كرده باشد، به عنوان استاد يا مدير كافي است.
بعضي از اين آموزشگاهها مديراني باهوش و ذكاوت دارد كه ظاهر كار را حفظ ميكنند، كلاسهاي فن بيان و زبان بدن و … از اين قبيل برگزار ميكنند، اما در محتوا چيزي به دست هنرجو كه با صرف هزينه چندين ميليون تومان ثبتنام كرده، نميدهند. دستگاه تبليغاتي باهوشها، در صفحات مجازي آنها را موسسههايي معرفي ميكند كه هنرجويانش را مستقيم به صحنه تئاتر يا جلوي دوربين سينما و تلويزيون ميفرستند و از آنها «سلبريتي» ميسازند. چه بسيارند كه با هزار شوق و آرزو از شهرهاي دور و نزديك با سختي و تلاش پولي جور كرده و به دام اين آموزشگاهها افتاده و سرخورده و نادم روي بازگشت هم نداشتهاند. هيچ نياموخته و پول پدر يا پول قرضي را هم از دست دادهاند. درباره ارتباطات و شيوههاي نابهنجار ديگري كه در اين آموزشگاهها و مدرسههاي بازيگري وجود دارند، البته به راحتي نميتوان سخن گفت.
تصور كنيد كه اين سودا و آن كاسبكاران، چه تعداد از جوانان ايراني را به اتلاف وقت و عمر و هدر دادن سرمايه زندگي ميكشانند و به جاي تربيت اشخاصي كه در امور فرهنگي موثر باشند، پول از دست آنها ميگيرند و نااميدي و مشكلات روحي و رواني و سرخوردگي به آنها تزريق ميكنند.
رفتارهاي زشت و فحاشيها و حتي ضرب و شتم هنرجوها در اين مراكز حكايت هر روزهاي است كه به بهانه طبيعت كار نمايشي و عادت دادن هنرجو به فضاي واقعي كار، انجام ميشود. محصول چنين فرآيندي قطعا آدمي موفق و سلامت نخواهد بود.