• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4341 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۲۴ فروردين

به بهانه فيلم غلامرضا تختي

چونكه گل رفت و گلستان شد خراب/ بوي گل را از كه جوييم از گلاب

سيد محمد بهشتي

صحنه اين پا و آن پا كردنِ پيشخدمتِ جوانِ هتل آتلانتيك، تا آخر فيلم در ذهن‌مان مي‌ماند؛ او چه تقاضايي از تختي داشت كه شرم مي‌كرد بگويد. غلامرضا تختي پنجم شهريور ۱۳۰۹ در محله خاني‌آباد تهران در خانواده‌اي قديمي و آبرومند ‌زاده شد. شاگرد پهلوان سيدعلي حق‌شناس، صوفي و پهلوان اول تهران بود؛ همو كه پاكبازانه همه ميراث پدري را به بي‌بضاعتان بخشيد. تختي در چنين سياقي پرورش يافته بود كه در آن كشتي فقط اسباب سرگرمي نبود بلكه پشتگرم به منش پهلواني بود. فيلم تلاش كرده آرام‌آرام‌ زاده شدنِ تختي‌ ديگري را از آن پسرك كوچه‌پس‌كوچه‌هاي خاكي به نمايش بگذارد. تمرين‌هاي دشوار، عرق ‌ريختن‌ها، درد كشيدن‌ها و تحمل شكست‌ها به‌تدريج از «شخص تختي»، «شخصيت تختي» را مي‌سازد. يك مدال، دو مدال، يك مسابقه، دو مسابقه، افتخار بر افتخار افزوده مي‌شد. اما فيلم نمي‌تواند بگويد چه شد كه از «شخصيت تختي»، «اسطوره تختي» زاييده شد. چه شد كه آن ديگراني كه به اندازه تختي مدال و نشان داشتند، تختي نشدند. نه آنكه اين فيلم نتواند، هيچ‌كس نمي‌تواند و اصلا نمي‌داند. تبديل شخص به شخصيت در اراده فرد است، اما پيدايشِ اسطوره نه. او خود اراده نكرده بود كه تختي شود؛ نه واضع اسطوره پهلواني بود و نه اصلا آگاه به ذات اين دگرديسي. جامعه براي ادامه حيات نياز به اسطوره دارد. اسطوره‌ها شخصيت‌هايي هستند كه مقبول مردمان واقع شده‌اند و زنگارها و معايب‌شان زدوده و تبديل به آينه شده‌اند. هر ملت در قاب اين آينه‌هاست كه موفق مي‌شود چهره حقيقي ولي مغفول خود را تماشا كند؛ آن خود دوست‌داشتني‌اش را، آن خود پيروزش را. به اين معني اسطوره‌ها مهم‌ترين ثروت جامعه‌اند؛ خصوصا در بزنگاه‌هاي سخت، به او اميد بقا مي‌دهند و افقي زيبا پيش چشمش مي‌گشايند. آنچه در اسطوره‌سازي به كمك مردمان مي‌آيد قصه است، اما اين به معني خيالبافي نيست؛ «شخصي» بايد در واقعيت باشد كه «اسطوره‌اي» ‌زاده شود. گلي بايد باشد كه از آن گلابي گرفته شود. اما رستمِ داستان الزاما همان راهي كه رستم سيستان رفته، نمي‌رود. اصلا شخص، توان همراهي با اسطوره‌اش را ندارد. زندگي شخص، شخصي است. شخص ممكن است هزار ايراد داشته باشد، عصباني شود، اشتباه كند و دچار معصيت شود. حيات اسطوره اما شخصي نيست؛ اسطوره بار آمال يك ملت را به دوش مي‌كشد. روايت فيلم از نيمه‌هاي آن ديگر فقط جريان كشتي تختي و رقبايش نيست، كشتي‌اي دايمي درون تختي برپا بود. شخصِ تختي هرقدر سعي مي‌كرد، نمي‌توانست پشت تختي اسطوره را به خاك بمالد. اما اسطوره تختي نيز در زندان تنگ و تاريك محدوديت‌هاي زندگي شخصي نمي‌گنجيد. او خسته و درمانده بود؛ يك نفر مگر چقدر مي‌تواند با خود در نزاع باشد. حمل چنين آينه سترگي از تحمل شخص، با تنگناهاي اين عالم، خارج است؛ حتي اگر تختي باشد. بي‌علت نيست كه آرش، رستم و پورياي ولي، همگي پس از مرگ‌شان اسطوره شدند، وقتي كه ديگر از بندهاي حيات شخصي رهيده بودند. اما واي به حال آنان كه حين حيات اسطوره‌ شدند؛ همچون جهان‌پهلوان تختي، چراكه خودِ شخص بيش از هر كس ديگري مستعد شكستنِ آينه‌اي است كه جامعه از او ساخته، اصلا فقط اوست كه مي‌تواند اين آينه را بشكند. چه آينه‌ها كه به دست خود شخص شكسته شد و اسطوره‌هايي كه در نطفه ماند و هرگز متولد نشد. حفظ حرمت اين آينه يگانه تمناي تختي بود.آن دخترِ سكانس‌هاي نخست، خواسته‌اي داشت؛ او يتيم بود و مي‌ترسيد بي‌كس و كاري‌اش، مايه زخم زبان خانواده خواستگارش باشد. دلش مي‌خواست حضور تختي به عنوان برادر بزرگ‌تر در مراسم خواستگاري، ضامن سرگرفتن اين وصلت شود. گويي تقاضاي او خواسته ناگفته يك ملت از اسطوره‌اش است؛ ملتي كه از جهان‌پهلوانش پول نمي‌خواهد، زدوبند نمي‌خواهد، عكس يادگاري نمي‌خواهد. كس و كار مي‌خواهد؛ شانه‌هاي ستبري كه در اوقات سختي به مددش از نو سر پا شود. دختر شرم كرد تقاضايش را به تختي بگويد. تختي در را بست و جام زهر را سركشيد. اين درخواست شد تمناي ناگفته همه ما تا دهه‌ها و سده‌هاي ديگر كه شايد تختي‌اي ديگر متولد شود. گويي چاره ديگري نبود؛ شخصِ تختي تشك زندگي را داوطلبانه به نفع اسطوره‌اش ترك كرد. گويي او خود لحظه‌اي چشمش به آينه‌اي افتاد كه مردم از او ساخته بودند و ترسيد كه نكند ادامه زندگي‌اش خللي به آن وارد كند.ساخته شدن اين فيلم، بازگويي اسطوره و زدودن زنگارهاي اين آينه، نشانه احساس مسووليت اجتماعي راوي است. اين ميداني نيست كه كسي بتواند به خطا بر هدف تيري بزند. آزمون دشواري است. كسي كه عزم روايت تختي را كرده، قدم در راه اسلافش گذاشته؛ يعني فردوسي‌ و حماسه‌سراياني چون او. كساني كه با انديشه بلند و قلم تواناي‌شان دست به كار عصّاري شدند تا وقتي كه گل رفت و گلستاني نماند، گلابي باشد كه عطر خوشش، گل را در ياد ما زنده نگه دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون