ياد بعضي نفرات روشنم ميدارد
سامان موحدي راد
تنها باري كه در جمع گريه كردم كلاس دوم راهنمايي بود، وقتي رياضي را هفده شدم و آقاي سليماني مجبورم كرد تمام طول ساعت كلاس رياضي را بيرون از كلاس بايستم و علاوه بر تحمل كردن شكلك درآوردنها و تمسخر بچهها به درس گوش بدهم.
نمره امتحانم را اعلام نكرده بود و فقط گفته بود بروم براي تنبيه بيرون كلاس بايستم و به درس گوش بدهم.
طبيعتا در دلم هزار جور فكر كرده بودم كه مگر امتحان را چقدر بد دادهام يا نمره زير ده گرفتهام يا چه. همه آن تعليق كشنده و ترسها نهايتا در پايان ساعت كلاس با ديدن نمره هفده همراه با تركيدن بغضم پايان يافت.
انتظار آقاي سليماني از من خيلي بيشتر بود و تنبيه سختش باعث شد براي هميشه انتظار خودم از خودم خيلي بالاتر از چيزي باشد كه به آن ميرسم.
آن روز اگرچه درسي گرفتم كه هميشه در زندگي همراهم بود اما اگر بخواهم اعتراف كنم عشق همراه با نفرتي هم نسبت به معلم رياضي غولپيكر دوستداشتنيام پيدا كردم. خوشحال از اينكه معلمم حساب ويژهاي روي من باز ميكند و آنقدر برايش مهم هستم كه تصميم ميگيرد درسي متفاوت براي زندگيام به من بدهد و ناراحت از تنبيه ساديستي و تحقيركنندهاش در جمع.
زندگي در شهرهاي كوچك، در دنياي ماقبل اينترنت روزنههاي كوچكي به جهان پيرامون دارد.
اين روزنهها براي ما در آن شهر كوچك در دل كوههاي البرز علاوه بر برادرها و خواهرهاي دانشجويمان در شهرهاي بزرگتر، معلمهايي بودند كه مثل ما از دل روستاها و شهرهاي كوچك برآمده بودند و حالا در هيبت شبيهترين چيز به آنچه ما ميخواستيم بشويم در برابرمان ايستاده بودند و از اين جهت ما خيلي خوششانس بوديم كه معلمهاي خوب زيادي داشتيم كه در سالهاي عذابآور نوجواني سعي ميكرديم آينده خودمان را در آن قالب ببينيم. آدمهاي درست و پاكيزهاي كه سر راهمان قرار گرفتند و بيكژي و كاستي تلاش كردند تا از ما آدمهاي درستي بسازند.
نتيجه تلاشهايشان موفقيتآميز بود؟ نميدانم.
ولي ميدانم اگر آنها نبودند شايد امروز دنيا جاي ترسناكتري بود. آقاي سليماني يكي از آنهايي بود كه براي راست و درست بودن بچههاي مدرسه البرز تلاش زيادي كرد.
سالهاست كه اول مهر ميبينيم خيليها در بدگويي از معلمهايشان از هم پيشي ميگيرند و خاطرات محيرالعقولي از دوران تحصيلشان و تاثير بد معلمها در زندگيشان ميگويند كه بيشك خلاف واقع نيست و از اين سيستم معيوب آموزشي بعيد نيست.
گاهي متوجه اين نيستيم كه حضور و رفتارمان چه اثري بر اطرافيانمان دارد كه اگر طرفمان كودك يا نوجوان است، آنچه قرار است بشود را ميسازيم.
هر بار كه جرياني از اين روايتها در فضاي مجازي شكل ميگيرد به اين فكر ميكنم كه در طول سالهاي تحصيلم معلمهاي فوقالعادهاي داشتم؛ معلمهايي كه گاهي با يك حرف يا كارشان چراغي در دلم روشن كردند و حالا يادشان روشنم ميدارد.
امروز آقاي سليماني از دنيا رفت.