یکی از سه منظومه معروف «ابوتراب جلی» که در اواخر دهه چهل، به صورت پاورقی در روزنامه توفیق منتشر شد و چندینبار از چاپ دنبالهاش جلوگیری شد، «کتاب علی» بود. جلی این کتاب را پس از دو منظومه «کتاب ابراهیم» و «کتاب موسی» نوشت که آنها نیز ابتدا به صورت پاورقی و سپس به صورت جزوه در دهه سی منتشر شده بودند. او با برداشتی از داستانهای ابراهیم بتشکن، موسی و فرعون و ماجرای سالهای خلافت امامعلی (علیهالسلام) دست به سرودن این مجموعهها زده بود. در این منظومهها جلی، با دقت و مهارتی شگفتانگیز، حوادث قرون گذشته را با نگاهی طنزآمیز با روزگار معاصر مرتبط میکرد و نتیجهگیریهایش روشن، امیدبخش و غرورآفرین پایان میپذیرفت. شیوه کار جلی در این منظومهها کاملا تازه و ابتکاری، و در عینحال روایتی ساده و خودمانی بود.
جلی در خاطراتش درباره «کتاب علی» که بهنوعی بیشتر ذکر وقایع نیز بود، فشار سانسور زمانه را این چنین یادآور میشود: «...آنها (: توفیق) اصرار داشتند که من در مورد علی(ع) بنویسم، این بود که من شروع کردم راجع به جنگ جمل و خلافت عثمان و... نوشتم. این موقعی بود که هویدا، نخستوزیر وقت ایران، در شیراز بود. از شیراز تلفن کرد که جلوی این را بگیرید، او (: جلی) منظورش از «عمروعاص» منم! یک مدتی هم جلویش را گرفتند که بعد از مدتی ادامهاش را چاپ کردند تا تمام شد.»
آنچه در ادامه میآید، بخشهایی از «کتاب علی» است.
پاسخ امام علی (ع) به درخواست مردم:
(این بخش، مربوط به اوایل منظومه است که پس از کشته شدن عثمان، مردم از امام میخواهند حکومت را به دست گیرد)
گفت: «من بنده مقام نیام
یعنی آزادهام، غلام نیام
نفریبد مرا ستایش خلق
بینیازم من از نیایش خلق
نشوم غرّه از زبانبازی
مدحخوانی، چکامهپردازی
صفتی بدتر از تملق نیست
به تملق مرا تعلق نیست
ننگم آید ز چاپلوسیها
عار دارم ز پایبوسیها
من ز تعظيم خلق بیزارم
شیوه و رسم دیگری دارم
نیستم بت، بدین صفت که منم
بلکه در روزگاز بتشکنم
خانه کعبه با همه اعزاز
بود بتخانه سالیان دراز
بتپرستان ز هر عشیره و ایل
سوی بتخانه کرده عزم رحيل
اندر آنجا درنگ میکردند
سجده بر چوب و سنگ میکردند
در عمل هرکسی سماجت داشت
انتظار قضای حاجت داشت
من به نیروی بازوی ایمان
کردم آن پایگاه را ویران
دستگاهی دگر بنا کردم
کعبه را خانه خدا کردم
با تلاشی که شد، در آخر کار
یافت حق، جای باطل استقرار
این زمان نرد حيله میبازید
که مرا جانشین بت سازید؟
با وجودی که این خديعت و فن
همچو روز است پیش من روشن
باز هم از پی صیانت دین
بهر حفظ شریعت و آیین
در طريق هدایت و ارشاد
مینهم گام، هرچه باداباد»
اجتماع باقیماندگان خوارج در مکه:
(این بخش، از اواخر منظومه و مربوط به بعد از جنگ نهروان است)
چند جاهل به کسوت عالم
جسته از جنگ نهروان سالم
سر بیمغز، آشیان غرور
دیده دانش از تعصب کور
خوانده قرآن به بهترین الحان
لیک خنجر کشیده بر قرآن
حرفشان از نماز و روزه و حج
لیک هرگز نرفته جز ره کج
به سوی قبله کرده روی نیاز
لیک بر بام کعبه سنگانداز
مکه را پایگاه خود کردند
پایگاه گناه خود کردند
یاد یاران نهروان کردند
وز غم مرگشان فغان کردند
ای دریغ آن مجاهدین عظام
بهر ترویج شرع کرده قیام
داده جان تا که حق بگیرد پای
زیر عنوان «حکم، حکم خدای»
تا علی صاحباختیار بوَد
کار ارباب شرع، زار بود
تا بوَد مرکز معاویه، شام
فتنهخیز است مرکز اسلام
تا بوَد عمروعاص مصدر کار
وای بر حال مردم دیندار!
هر سه تن، خصم دين اسلاماند
هر سه تن، مستحق اعداماند
تا شود اقتدار دین تجدید
قتلشان واجب است بیتردید
سه نفر زآن گروه زشتسیَر
گشت مأمور کشتن سه نفر
یکنفر شد به سوی شام اعزام
از برای هلاک والی شام
دیگری سوی مصر گشت روان
تا برد عمروعاص را ز میان
نیمهشب ابنملجم جانی
وارد کوفه گشت پنهانی
ابن ملجم و قطام:
مردی آکنده از تعصب و کین
خویشتن را شمرده حامی دین
نظرش چون فتاد بر قطّام
چشمپوشی نمود از اسلام
عشق و شهوت کشید افسارش
برد تا خوابگاه دلدارش
...
اینچنین لعبتی ظریف و لوند
که دل از کف برد به یک لبخند
بهر غارتگری مصمم شد
رهزن هوش ابنملجم شد
چشمکی و تبسمی از دور
کرد دلدادهمرد را مغرور
تا بدانجا که پا نهاد به پیش
دل ز بیم و امید در تشویش
گفت: «ای اصل حور و نسل پری!
ای فراتر ز جلوه بشری!
کیستی، ای فروغ شمع جمال؟
معنی عشق و ناز و غنج و دلال!»
گفت: «پروانهای شکستهپرم
اعتبار برادر و پدرم
همچو مینای می در این محفل
خندهام بر لب است و خون در دل
علي از غم بسوخت جان مرا
کشت در نهروان، كسان مرا
تو کهای؟» گفت: «عاشقی خسته
دل به سودای دلبری بسته
به نگاهی ز پای افتاده
صنمی دیده، دین ز کف داده
با دو پیمانه شسته پیمان را
به یک ایما سپرده ايمان را
هرکه هستم در اختیار توام
مرهم قلب داغدار توام
همچو تو دشمن علی هستم
خصم جان و تن علي هستم
من کماندار تیر تقدیرم
تشنه خون اوست شمشیرم
هردو دارای یک مرام و هدف
هردو در یک ردیف و در یک صف
هردو از مسلک علی بیزار
هردو در کشتن علی همکار
بر لب دوست، بر سر دشمن
بوسهای از تو، ضربتی از من»
شهادت امام علی (علیهالسلام):
ای شب تیره، سایهگستر شو
وی سیاهی، حجاب اختر شو
مکش ای مه، سر از افق بیرون
مکن ای زهره، چهره را گلگون
جمع کن، ای ستاره سحری
از کنارت بساط عشوهگری
مکن ای کهکشان نورانی
طارم چرخ را چراغانی
وا مکن ای سیهشب دیجور
بر رخ آسمان، دریچه نور
بال بر یکدگر بکوب، ای بوم
وز ته دل برآر ناله شوم
دیگر ای مرغ حق، دهان بربند
مکن امشب صدای خویش بلند
کفه خالی کن ای ترازوی عدل
که ز کار اوفتاد بازوي عدل
دم مزن ای موذن خسته
از خدا بر فراز گلدسته
لال شو، اي منادی انصاف
که جهان پر شد از ندای خلاف
چشمه معرفت فتاد از جوش
مشعل عدل و داد شد خاموش
ديده حقشناس شد خیره
جهل مطلق به عقل شد چیره
پهن شد در جهان، بساط فساد
کار در دست ابلهان افتاد
نی، غلط گفتم، این چه گفتار است
ديده حق، همیشه بیدار است
در مسیر زمان، علی زندهاست
همچنان رهنمای آیندهاست
كفه ظلم اگرچه سنگین است
وزنه عدل، برتر از این است
نشود خشک چشمه خورشيد
میچکد قطره از سحاب امید
وآنگه این قطرهها شود طوفان
نتوان بست راه جبر زمان
رشته اختیار رفت از دست
«قلم اینجا رسید و سر بشکست»
واپسین قطره را ز دیده فشاند
خود به کنجی نشست و باقی ماند:
ورقی چند از کتاب علي
یادگار ابوتراب جلی