• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4391 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۷ خرداد

گفت ‌و گو با محمد شريفي نعمت‌آباد به مناسبت تجديد چاپ «بيتوته عطر»

از نگاه نو چيزي نمي‌دانم

رسول‌ آباديان

 

 

محمد شريفي‌نعمت‌آباد، داستان‌نويس، شاعر و مترجم ايراني ‌است كه تاكنون توانسته با انتشار هر كدام از كتاب‌هايش، نگاه مثبت منتقدان در 3 حوزه ياد شده را به سوي خود جلب ‌كند. شريفي با انتشار مجموعه داستان «باغ ‌اناري» نشان داد كه روايتگري ذاتي‌ است. مجموعه‌اي كه در زمان انتشار در رديف بهترين‌هاي ادبيات داستاني قرار گرفت و تحسين نويسندگان بزرگي چون«محمود دولت‌آبادي» و«علي‌اشرف درويشيان» را در پي داشت. اين نويسنده بعد از انتشار اين مجموعه‌ داستان، چندين مجموعه شعر و چند ترجمه به بازار كتاب عرضه كرده كه همه ‌آنها مانند كتاب‌ اولش با موفقيت همراه بوده‌اند. شريفي در اين گفت‌وگو ازجهان داستان‌ها و شعرها و ترجمه‌هايش براي‌مان گفت.

تقريبا در تمام داستان‌هاي باغ اناري و اغلب شعرهاي تصويري چند كتاب شعري كه تا به حال منتشر كرده‌ايد، كودكي در سنين گوناگون با نوعي مجذوبيت نسبت به هستي از سويي و حيرت يا حيراني از سوي ديگر حضور دارد. نگاه اين كودك از كجا مي‌آيد؟

دورترين خاطره‌اي كه به يادم مي‌آيد، خاطره‌اي از دو سالگي‌ است: صبح روزي زمستاني-كه شب‌اش برادر عزيزم احمد به دنيا آمده بود و آن را به ياد نمي‌آورم- برف سنگيني تمام حياط و باغچه انار خانه را پوشانده بود و من خيره در آن سفيدي ناگهان حل شدم و شايد به راستي منحل شدم. از آن به بعد با آن باغچه انار مصاحبت‌هايي داشتم. با انارهايش مغازله‌هايي. انارهايش در ظهرهاي تابستان كه شبيه خدا هيچ نمي‌گفتند و شعله‌شعله گل‌هاي شفقت را از روح مي‌گرفتند و به روح مي‌دادند. انارهايش در شب‌هاي تابستان كه در حرير تاريك روح، عاطفه مي‌آموختند. در همان باغچه بود كه چند سالي بعد با كاشتن يك گل محمدي و يك درخت به، به آهستگي و همپاي روح به شكوفه و گل رسيدم. به چشمه خنده خداوند، به پيوند.

آن برف شروع اتصال بي‌واسطه با هستي بود و آن انارها آموزگاران خاموش روح بودند، روحي كه سكوتش با شكوه‌ترين خسرواني هستي بود... و چند سال بعد، ظهر روزي تابستاني در ساعتي كه گوش بر مهابت اين خسرواني بسته بودم در همان باغچه با فلاخني كودكانه، گنجشكي را در اناري نشانه رفتم. سنگ اصابت كرد و گنجشك در برابر چشمان قابيلي من لرزيد و لرزيد و از شاخه فرو افتاد؛ و همراه آن من نيز لرزيدم و لرزيدم و همان جا پاي درخت افتادم. گنجشك آن جنايت هنوز گريبان روح مرا رها نكرده است. چشمانش به من گريستن آموخت و ارتعاش اندامش فاش‌گوي ديو اندرونم شد. صلاي همان جنايت است كه چنين از خاموشي «بيتوته عطر» به گوش مي‌آيد: پري/ در كاهگل ديوار/ گنجشك سال‌هاست نمي‌خواند.» و روح همان باغچه است كه در «مگر سكوت خداوند» نجوا مي‌كند:«كودكي من/ اناري/ كه در جاده افتاده است.» و در «جزيره‌هاي معطل» مي‌پرسد: «انارِ لِه شده در راه!/ كسي گذشته/ يا بازگشته است؟»

شما در مجموعه «جزيره‌هاي معطل» به وجهي از شاعرانگي نزديك شده‌ايد كه در عين مدرن بودن، آدم را به ياد مولفه‌هاي بومي هم مي‌اندازد. يادم مي‌آيد زماني درباره «بوم‌زيستي و جهاني‌انديشي» كمي با هم حرف زديم. جهان شعرهاي شما مانند جهان داستاني‌تان با نوعي بومي‌نگري آغشته به نگاه نو آميخته‌است. درباره اين نوع نگاه براي‌مان بگوييد و چگونگي رسيدن به اين نگاه.

از نگاه نو چيزي نمي‌دانم و از چگونگي رسيدن به آن هم. تنها مي‌دانم هر شاعر- و البته هر هنرمندي- بازتاب دهنده تجربه زيستي خود است. اين تجربه زيستي- چنان كه بهتر از نگارنده مي‌دانيد- منحصر به دوران زيست او؛ همچنين منحصر به زيست صرفا بيروني او نيست به ويژه در اين روزگار كه حوزه زيست آدمي وسعتي بي‌مرز و بي‌‌كران يافته است. بلكه زيست آفاقي به پهناي ازل تاكنون و زيست انفسي شامل فرهنگ غنوده در سنت و تجربيات معنوي ايجابي يا سلبي او را دربرمي‌گيرد. توضيح اين مطلب شايد تا حدي در مقاله «سنت و استعداد فردي» اليوت و تا حدي هم در سخن مولانا جلال‌الدين نهفته باشد كه مي‌فرمايد:«گرچه هر قرني سخن آري بود/ ليك گفت سالفان ياري بود». ‌

گرچه مطلب مطرح شده در اينجا بسيار گسترده‌تر و البته بحث‌برانگيز‌تر است.كافي است شاعر يا هنرمند دست‌كم در لحظه آفريدن اثر در يگانگي با تجربه زيستي راستين- و نه تقليدي يا القايي- خود باشد. چنين اثري رها از زيركي تقليد و القا و مانند اينها كه جز ظن نيستند و منبعث از حيراني كه جز نظر نيست خواهد بود، درست آن‌گونه كه مولانا جلال‌الدين مي‌فرمايد:«زيركي بفروش و حيراني بخر/ زيركي ظن است و حيراني نظر». اما فارغ از اين بحث پُر-دامنه و مناقشه‌برانگيز، نگاه بومي در بعضي از شعرهاي نگارنده شايد چيزي جز تجربه زيستي او نباشد. براي مثال در شعر «نامه‌اي برايت نوشتم/ از جزيره‌اي/ كه پستچي ديوانه‌اش/ نامه‌ها را باز مي‌كرد/ از آنها قايق مي‌ساخت/ به دريا پرتاب مي‌كرد/ و قاه‌قاه مي‌خنديد»، تجربه زيستي نگارنده و بسياري ديگر از انقطاع در سطوح وجودشناختي، اجتماعي، عاطفي و... مطرح شده است. يا در «حياط خانه كولي/ سگي و كبوتري/ خواب كنار هم» اين تجربه زيستي دست‌كم در دو سطح هستي‌شناختي- ناپايداري جاري در هستي- و عرفاني- صلح كل منبعث از فهم اين ناپايداري و زايل شدن انانيت يا من‌پرستي در نتيجه آن- خود را نشان مي‌دهد. در نمونه‌هاي ديگري مانندِ «شبِ عزيمت/ خانه را/ به باد سپردند/ باد را/ به علف‌هاي هرز»، «مي‌آمدي/ و من به سمتِ تو مي‌رفت/ و منْ تو مي‌شد/ مي‌شد»، «مست گذشت/ و ندانست/ كه ساقيك ديوانه/ به جاي شراب/ شوكرانش داد» و «مطربا/ كه در تاريكي مي‌گذري/ باد با فانوست/ چه گفته است؟» هم شايد چيزي جز اين نباشد.

من محمد شريفي را با داستان شناخته‌ام و دوست دارم، بپرسم هم‌اكنون در زمينه ادبيات داستاني چه مي‌كند و كي منتظر كتابي تازه از او باشيم؟

قرار گذاشته‌ام همين تابستان دست‌كم يكي از دو رماني را كه سال‌هاست در وسواس يا وسوسه‌شان به دام افتاده‌ام به ناشر بسپارم. و چقدر اين آدم شرمسار «همين تابستان»هاي مكررش مانده است. همين تابستان‌هايي كه مدام همان زمستان‌ها شدند و اين آدم همچنان در همان دام ماند. تا جايي كه حتي همين اواخر دوست عزيزم جناب ميرعابديني در كتاب «دهه هشتاد داستان كوتاه ايراني» خبر در حال انتشار بودن يكي‌شان را داده‌اند. اميدوارم به احترام ايشان و همه دوستان عزيز همين تابستان از اين دام رها شوم.

در كارنامه كاري شما به چند اثر براي كودكان هم برمي‌خوريم. از اين كتاب‌ها براي‌مان بگوييد و حال و هواي‌شان.

هفده، هجده تايي براي كودكان نوشته‌ام. از اين ميان سال‌ها پيش 3 تا را به ناشر سپردم. خبري نشد. تا بهار 93 كه در سوگ پدر عزيزم نشسته بودم، ناشر همراه دوستان عزيزم آقاي محبي، آقاي ميرافضلي و آقاي نيك‌نفس به پُرسه آمدند. ناشر گريه يتيمانه مرا ديد. يكي دو هفته پس از پُرسه به گمانم دلش بر اين گريه سوخته بود؛ چراكه يكي از آنها را با تصويرپردازي كامل از تهران برايم فرستاد و قرار گذاشت كه تا يكي دو ماه بعد منتشر كند. اما خبري نشد. شايد ديگر دلش نمي‌سوخت يا از عرصه كودكان منصرف شده بود. به هر حال چه آن سه تاي به ناشر سپرده شده و چه اين چهارده پانزده‌تاي ويرايش نشده مانده در گوني حال و هواي‌شان حال و هوايي ديگر است. تخيل كودكانه وحشي‌اي دارند. كارهايي وحشي‌اند. اگر مجالي امسال فراهم شود شايد اينها را پس از ويرايش همراه با آنها به ناشري بسپارم.

يكي ديگر از دلمشغولي‌هاي شما در روند كار ادبي، ترجمه ‌است. كاري كه حاصلش كتاب‌هايي چون «اسطوره‌هاي سرخ‌پوستان آمريكا» يا همان «اسب‌ها به ناواهو آمدند» است. چه چيزي در خلال اين اسطوره‌ها نظر شما را به سوي خود جلب كرد؟

ميانه‌هاي سال 1378 بود. حال خوشي نداشتم. در سوگ يكي از عزيزانم نشسته بودم. تذكره‌الاوليا مي‌خواندم و كتاب‌هايي چنين. روزي اين كتاب را يافتم. يادم نيست از كجا و شروع به خواندن كردم. هر چه پيش‌تر مي‌رفتم، مفتون‌تر مي‌شدم. تمام كه شد به اوج غريبي از سرخوشي‌اي محزون شده بودم. دو سه ماهي هر جا كه مي‌رفتم- در جمع و در تنهايي- كتاب بر زانوي چپ و دفتري بر زانوي راستم بود. با اشتياقي غريب طي همان دو سه ماه آن را به فارسي برگرداندم. در حقيقت با وفاداري كامل به متن، آن را به نحوي بازآفريني كردم. كتاب شامل 4 بخش «جهان فراسوي ما»، «جهان پيرامون ما»، «جهاني كه اينك در آن زندگي مي‌كنيم» و «جهاني كه پس از مرگ به آن مي‌رويم» بود. لحن تمام بخش‌هاي كتاب يكسان بود. دو انسان‌شناس مشهور امريكايي، داستان‌ها را از زبان افراد عامي قبايل گوناگون سرخپوست ضبط كرده، آنها را عينا با ويرايشي لازم به نگارش درآورده بودند. در بازگرداني به فارسي، بعضي از داستان‌ها، از جمله داستان‌هاي آفرينش، با زباني تقريبا فاخر و بقيه آنها با زبان روان امروزي نوشته شدند. چيزي كه مرا مفتون اين كتاب كرد، يگانگي مطلق اين مردمان با جهان هستي و تخيل مهيب و وحشي آنها بود كه نظير آن را در هيچ اثر خوانده يا شنيده تاكنون نديده‌ام. كتابي است كه در حقيقت تخيل به ما مي‌آموزد و ما را به سير آفاقي‌اي مي‌برد كه در يگانگي با سير انفسي است. دو چاپ نخست آن با نام اصلي‌اش «اسطوره‌هاي سرخپوستان آمريكا» منتشر شده بود اما همزمان با دوستان عزيزم احسان و آقا سيدمحسن به اين نتيجه رسيديم كه نام يكي از داستان‌هاي كتاب يعني «اسب‌ها به ناواهو آمدند» را بر آن بگذاريم كه دو چاپ هم در دو فصل گذشته با اين نام به انتشار رسيده است. علت اين تغيير نام هم دلالت خواننده به سوي ماهيت داستاني كتاب بود؛ چراكه بعضي گمان پژوهش بر آن برده بودند. يادآوري اين نكته هم شايد بيراه نباشد كه كتاب را سال‌ها پس از ترجمه به ناشر سپردم.

نگاه تصويري به همراه ساخت شخصيت‌هايي جاندار در داستان يكي از مشخصات كارهاي داستاني شماست. مثلا شخصيت‌هاي داستان «كودكان ابري» كه به صورت فيلم موفقي هم درآمد. اين حس قدرتمند از تصوير چگونه در ذهنيت‌تان شكل مي‌گيرد و اجرايي مي‌شود؟

اين چگونگي‌ها را به راستي نمي‌توان آشكار كرد چون آدم به وضوح نمي‌داند. ديد تصويري يا سينمايي مثل بعضي چيزهاي ديگر ممكن است غيراكتسابي و ممكن است اكتسابي و حاصل نگاهي نگران و مراقب به جهان پيرامون باشد. در دهه 1360 يكي از دغدغه‌هاي اصلي نگارنده سينما بود كه پس از روبه‌رو شدن با بن‌بست‌هايي از آن كناره گرفت اما جاي پاي آن در داستان‌ها و شعرها پيدا شد. مثلا در اين شعر كوتاه:«حياط پاسگاه/ تيربارانِ ماه/ هق‌ هق و قاه قاه» صرف‌نظر از ديد سينمايي پيدا در آن، ايهامي خيال‌انگيز و سه سطحي هم در خود نهفته دارد. آيا فرمانده اين پاسگاه- كه ممكن است پاسگاهي در هر جايي از جهان باشد- فرمانده‌اي‌ است سياه- مست كه در مستي فزونش رو به آسمان به ماه شليك كرده و حال در اثر همان مستي گاه هق هق مي‌گريد و گاه قاه قاه مي‌خندد؛ يا انساني‌ است كه ماه درونش را به تيرباران وسوسه‌ها از بود و نمود انداخته و حال دچار جنون، هق هق و قاه قاه مي‌كند؛ و يا فاتحي مغلوبي را تيرباران كرده و هق‌ هق مغلوبان و قاه‌ قاه فاتحان بلند است؟ صداي آه پيوسته در آن نيز آهي جانسوز است. در مثال‌هايي مانند:«هم‌پياله با مرگ/ تلو تلو مي‌خورد پيرمرد/ تا ميدان روستا»، «تشييع جنازه-/ ديوانه‌اي مي‌رقصد/ پيشاپيش عزاداران»، «هماغوشِ هم/ افتان و خيزان/ پيرزن و باد» و بسياري نمونه‌هاي ديگر اين جاي پا پيداست.

كتاب «پيامبر» اثر جبران خليل جبران تاكنون توسط چند مترجم عرضه شده و شما هم ترجمه‌اي از اين كار داريد. پرسش من اين است كه اين كتاب داراي چه جذابيت‌هايي است كه هم خواننده ايراني مي‌پسندد و هم مترجمان تمايل به ترجمه‌اش دارند؟

«پيامبر» جبران خليل جبران كتابي براي زيبازيستن، زيبا نگريستن، زيبا مهر ورزيدن است. معنويت منبعث از ژرفناي روح انسان- و نه تحميل شده از بيرون بر آن- را با زباني ساده و بي‌طمطراق ارايه مي‌كند.

اين كتاب براي مردم تقريبا تمام جهان از زمان نخستين انتشار آن تاكنون جذابيت داشته است. براي من به ويژه دو بخش نخستين و واپسين آن بسيار باشكوه بودند. اين كتاب را هم سال‌ها پيش از آنكه به يوسف براي انتشار بدهم، ترجمه كرده و در گوني انداخته بودم.

بد نيست پاره‌اي از بخش واپسين آن را در اينجا نقل كنم:«مِهي كه سپيده‌دم دچار باد است، و از پي خود ژاله بر كشتزاران به جا مي‌گذارد، به آسمان بر خواهد خاست، ابر خواهد شد، و به شكل باران خواهد باريد./ و بي‌شباهت به مِه نبوده‌ام من./ در آرامش شب در خيابان‌هاي شما گام مي‌زدم، و روح من به خانه‌هاتان مي‌آمد،/ و تپشِ دلِ شما در دلِ من بود، و نفسِ شما نفسِ من بود، و من تمام وجودتان را مي‌شناختم./ آري، من شعفِ شما و رنج شما را مي‌شناختم، و در خوابِ شما، روياهاتانْ روياهاي من بودند./ و چه بسيار كه در ميان شما چون درياچه‌اي در ميان كوهساران بودم./ قله‌ها و دامنه‌هاي پرنشيب شما را آينه‌اي بودم، و حتي رمه‌هاي گذراي انديشه‌ها و آرزوهاتان را آينه‌اي بودم./ و خنده كودكان شما در جويباران، و اشتياق جوانان شما در رودها، سوي سكوت من مي‌آمدند./ و چون به ژرفاي من مي‌رسيدند، جويباران و رودها دست از ترنم نمي‌داشتند./ اما شيرين‌تر از خنده، و عظيم‌تر از اشتياق نيز سوي من مي‌آمد./ و آنْ بي‌كرانهْ در شما بود...»

و حرف آخر

سال‌ها پيش در «مگر سكوت خداوند» گفته بودم: «اينك من آن باغبانِ بي‌خرمن‌ام/ كه به قانون پروانه‌ها زيست/ و چون كودكان از پي ماه دويد/ و نغمه‌اش/ نغمه عاشقي بود/ كه پرت افتاده بود.» سال‌ها اين حس پرت‌افتادگي با من بوده است. حالا در اين لحظه علاوه بر آن حس، حس پيرمردِ سورچي داستان «اندوه» چخوف-كه با نام «سوگواري» هم ترجمه شده- نيز در تمام تار و پودم تنيده است. بگذاريد با يكي از سروده‌هاي اين اواخر خاموش شوم:«اي تابِ خالي/ كه در حياط/ هنوز در نوساني/ كودكان يكي‌ يكي رفته‌اند/ و تو نيز باز خواهي ايستاد.»


سال‌ها پيش در «مگر سكوت خداوند» گفته بودم: «اينك من آن باغبانِ بي‌خرمن‌ام/ كه به قانون پروانه‌ها زيست/ و چون كودكان از پي ماه دويد/ و نغمه‌اش/ نغمه عاشقي بود/ كه پرت افتاده بود.» سال‌ها اين حس پرت‌افتادگي با من بوده است. حالا در اين لحظه علاوه بر آن حس، حس پيرمردِ سورچي داستان «اندوه» چخوف-كه با نام «سوگواري» هم ترجمه شده- نيز در تمام تار و پودم تنيده است. بگذاريد با يكي از سروده‌هاي اين اواخر خاموش شوم:«اي تابِ خالي/ كه در حياط/ هنوز در نوساني/ كودكان يكي‌ يكي رفته‌اند/ و تو نيز باز خواهي ايستاد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون