• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4393 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۹ خرداد

خون دل‌ها خورديم تا كشتي ايران، كشتي شد

صدرالدين كاظمي

مي‌گفت: ما براي اينكه كشتي ايران، گوهري تابان و خانه خوبان و آسمان ستاره‌ها شود خون دل‌ها خورده‌ايم. صدايش مثل صداي سبزينه آن گياه عجيبي بود كه در انتهاي صميميت حزن مي‌رويد. مثل شعر سهراب. مثل شعر نادر ابراهيمي كه در غربت وطن، آسماني شد اما با اين شعر جاويدان باقي خواهد ماند:

ما براي آنكه ايران

گوهري تابان شود

خون دل‌ها خورده‌ايم

خون دل‌ها خورده‌ايم

ما براي آنكه ايران

خانه خوبان شود

رنج دوران برده‌ايم

رنج دوران برده‌ايم

صدا، صداي پروفسور محمد آهنچي بود كه دردمندانه و بدون هيچ اشاره‌اي به حال و روز اين روزهاي كشتي ايران، از رنج‌هايي كه ۷۰ يا ۸۰ سال پيش براي كشتي كشيده بود و كشيده بودند، حرف مي‌زد و غير مستقيم، امروزي‌ها را به صيانت از دستاوردهاي گذشته فرا مي‌خواند.

پروفسور فرهيخته و ۹۴ ساله كشتي و رييس پيشين فدراسيون كشتي ايران، از باشگاه‌هاي ببر و آهن و پولاد و... گفت و مردان درجه اولي مثل بلور، حاجي فيلي، سخدري، ابوالملوكي و... از رويارويي تيم‌هاي كشتي ايران و تركيه در سال ۱۳۲۶ گفت و از كشتي‌اش با احمد جاندمير. از انتخابي‌هاي المپيك ۱۹۴۸ لندن گفت و از مبارزه‌هايش با علي غفاري و امير رزاقي و ما را مهمان خاطره‌هاي خود كرد و از پهلوان‌هاي اهل گود كرمانشاه گفت كه چگونه با چوب و قداره روي سر كشتي‌گيراني كه دوبنده پوشيده و روي تشك كشتي مي‌گرفتند ريخته بودند و تا مي‌خوردند كتك‌شان زده بودند، زيرا آن‌گونه كشتي‌گيري را وهن پهلواني مي‌دانستند.

مي‌گفت: خون دل‌ها خورديم تا كشتي ايران، كشتي شد و در دامان خود تختي، حبيبي، موحد و... را پرورش داد. فكر مي‌كنيد به همين سادگي بود؟ پدرمان درآمد.

پيرمرد شايد نمي‌دانست كه اين روزها، جانشينان او، چگونه به جان هم افتاده‌اند و چگونه تير تهمت و غيبت و افترا و ناسزا در چله كمان خود گذاشته‌اند و نه فقط به طرف يكديگر كه به طرف قلب و مغز و اعتبار كشتي پرتاب مي‌كنند به گونه‌اي كه نه تاك مانده است و نه تاك‌نشان. شايد حرف‌هاي دردمندانه او بتواند به ياد دوستان ديروز و دشمنان امروز بياورد كه:

گر به دولت برسي مست نگردي مردي

گر به ذلت برسي پست نگردي مردي

اهل عالم همه بازيچه دست هوسند

گر تو بازيچه اين دست نگردي مردي

يا به يادشان بياورد كه عباس يميني، چگونه در گوش‌شان زمزمه مي‌كرد:

دو نفر دزد خري دزديدند

سر تقسيم به هم جنگيدند

آن دو بودند چو گرم زد و خورد

دزد سوم خرشان را زد و برد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون