تئاتر امروز بدون جوانان نفسي نخواهد داشت
ما را آيندهاي هست؟
احسان صارمي
اواخر سال گذشته با فرا رسيدن جشنواره تئاتر فجر، افت عجيبي دامنگير تئاتر ايران ميشود. فروش نمايشها پايين آمد و كيفيت آثار روي صحنه به هيچ عنوان قابل قبول نبود. رد اين وضعيت را ميتوان در جوايز اهدا شده جستوجو كرد كه بيشتر جوايز با نمايشهايي اعطا شد كه با يك فاصله زماني بار ديگر روي صحنه رفته بودند. در چنين وضعيتي به نظر ميرسيد با بدتر شدن وضعيت اقتصادي شرايط تئاتر به سمتي ميرود كه گيشه به واسطه حضور بازيگران از اهميت بيشتري نسبت به گذشته پيدا كند و نتيجه كار سقوط تئاتر بود.هر چند با آغاز سال 1398 همه چيز خبر از گيشهپسند شدن تئاتر ميداد؛ اما چند نمايش همه ورقها را برگرداند و عجيب آنكه اين تغيير وضعيت نه به دست پيشكسوتان و مشاهير تئاتر كه توسط گروهي جوان رقم ميخورد. در حالي كه شاهماهي نمايشهاي بهار «سقراط» و «ملاقات» حميدرضا نعيمي و پارسا پيروزفر بودند؛ اما از ديد نسل جوان اين نمايشها شكل محافظهكاري از تئاتر موسوم به بورژوازي بود.در اين ميان نسل جوانتر شرايط را به نفع تئاتر تغيير داد. هر چند مديريت تئاتر شهر در انتخاب آثار اجرايي دچار تعلل و تشتت است؛ اما براي مثال در تماشاخانه هامون، سعيد حسنلو نمايش «پروانه الجزايري» را روي صحنه ميبرد كه حداقل در فرم روايي نسبت به وضعيت تئاتر ايران انقلابي به حساب ميآيد و در شكل اجرايي اساسا راديكال است. اين مساله را البته بايد در همان جشنواره فجر جستوجو كرد، جايي كه علي شمس به واسطه نمايش «وقتي خروس غلط ميخواند» جايزه نمايشنامهنويسي بخش بينالملل را از آن خود ميكند. علي شمس رويهاي راديكال در به تصوير كشيدن سقوط يك ديكتاتور (هانيبال) به دست چند پارتيزان، در يك فضاي تودرتو، با استفاده از بازي زمانها اتخاذ ميكند. نتيجه كار شمس شبيه يك دروازه زماني ميان دو جهان موازي است كه مخاطب را در ميانهاش معلق نگه ميدارد.اما شاهماهي حركت راديكالي در اشكال مرسوم تئاتر را ميتوان در پرديس شهرزاد جستوجو كرد، جايي كه احمد سلگي و رضا بهاروند نمايش «شاهماهي» را روي صحنه بردهاند. نمايش داستان سقوط جزيرهاي به دست يك مهاجر است كه در انتقام مرگ دخترش تمامي اهالي جزيره را به قتل ميرساند و خود را ارباب فرزندان آنان ميكند. در زمانهاي كه نمايشها تفننيتر و بيخاصيتتر ميشوند، ديدن جهاني مسخ شده به دست يك مستبد- كه تنها دارنده اسلحه در جزيره است- ميتواند شعفبرانگيز باشد. امير جديدي كه ديگر بدل به يك ستاره سينمايي شده است، در نقش كيسان، تصويري از مفيستوي امروزي را بازي ميكند كه روحش را به شيطان فروخته و برايش ستمگري تلخي به همراه ندارد. بهاروند جوان بدن بازيگرانش را در ميان ماسه و شنهايي كه دال بر ساحل درياست، تحت فشاري بيامان قرار ميدهد و از مخاطبان ميخواهد درد ناشي از يك جهان استبدادي را با نگاه و نفسهايشان درك كنند.هر چند همواره گفتهاند دود از كنده بلند ميشود؛ اما حداقل اين مساله در تئاتر امروز صادق نيست. تلاشهاي نصير ملكيجو در «نان» يا «ماجراي عجيب سگي در شب» كاري از افسانه كمالي- تلاشي براي نشان دادن درونيات كودكان اوتيسمي- يا نمايش «است» پرنيا شمس- تصويري پرسكوت از جهان بسته يك دبيرستان دخترانه- گواهي بر آن است كه تئاتر امروز ايران نفسش به انرژي جوانان وابسته است؛ جواناني كه براي اجراهايشان هيچ حامي مالي و معنوي ندارند. آنان در جنگلي وحشتزده چنين درخشان زيست ميكنند.