درباره نمايش «است» كه اين روزها در تئاتر مولوي به صحنه ميرود
است؛ داستاني از تطاول
شيرين كاظميان
در نمايش «است» همهچيز حيات دارد، بازيگران با نام خودشان پشت نيمكتهايي واقعي نشستهاند و به راستي دانشآموز شدهاند. در ظرف تئاتر كه همواره در ذات خود فاصلهگذاري را نمايان ميكند، خلق جهاني ملموس و واقعي سهل و ممتنع است. رئاليسمي موفق، كلاس درسي را ترسيم كرده كه تماشاگر را شاهد روابط، ترسها و التهابات دوران نوجواني قرار ميدهد. از خاصيتهاي فضايي چنين، تابوهايي است كه خواهناخواه سر راه روايت قرار ميگيرد و كارگردان با زيركي، نه تنها آنها را نمايش ميدهد بلكه سير روايي نمايشنامه را هم حول محور آنها ميگرداند. همهچيز با تصويري از ترس در يك قاب ثابت آغاز ميشود اما غايت غياب را معلم، مدير، ناظم و والدين بازي ميكنند. حضور آنها به مثابه برهمزننده آرامش و شادي/ لذت احساس ميشود و با وجود آنكه حذف به قرينه فيزيكي/صوتي شدهاند، اما دانشآموزان مطيع و پاسخگو آنها هستند. حساسيتهاي پيچيده و مستبدانه نظام آموزشي در نمايش «است» بر پايه جهان واقعي ترسيم شدهاند، نه اغراق ميكند و نه به سمت كليشه ميرود. پيشفرض خطاكار بودن دانشآموز از سوي مسوولان مدرسه، رايجترين نوع برخورد با محصلين است. اگر كيف آنها را ميگردند تا شيئي مجرمانه را باز يابند، اينكار را در مدارس انجام ميدهند. مواخذه مدام براي هرچيز بياساس نيز از اسلوب اوليه تربيتي دبيرستانها (به ويژه دولتي) به حساب ميآيد. البته نسلهاي قبل اين فضا را بيشتر تجربه و درك كردهاند. ميتوان گفت روند بخش زيادي از تحصيل، بر پايه ترس و اجبار بنا شده است.
دختري با مقنعه آبي، ميانه سال تحصيلي از شهرستان به تهران آمده و در اين دبيرستان ادامه تحصيل ميدهد، تفاوت او نه تنها در لباس بلكه در مواجههاش با همهچيز از درس گرفته تا روابط مشهود است. او از هرسو بازخواست ميشود تا در جمع پذيرفته شود. صميميتش با يكي از بازيگران/دانشآموزان نقطه اوج اين روايت است كه نه تنها از جانب مسوولان مدرسه سمت و سويي ممنوعه ميگيرد بلكه هالهاي از عاطفه و رفاقت را نيز با خود همراه دارد كه در نهايت به ويراني ميرسد. به مرور همه روي اين شخصيت حساس ميشوند و بي آنكه چرايياش بر مخاطب روشن شود، او را تا امضاي تعهدي بيدليل پيش ميبرند. در نمايش «است» امر خطا تعريف خودش را از دست ميدهد، گرچه بازيگران/ دانشآموزان خطاكار نيستند اما در برابر تحكمي كه به آنها ميشود سرگردانند. ميتوان گفت اين نمايش، درباره داستان يك دانشآموز در دبيرستاني دخترانه نيست، بلكه درباره نوعي برخورد و چگونگي فرهنگ پذيرش آن در ميان ماست. همانطور كه در اين اجرا نيز امر خطا گم ميشود و كار اشتباه به عنوان نيازي براي گذران محدوديتها خود به خود بازتوليد ميشود تا شرايط قابل تحمل شده و چرخههاي پنهان كناري، كنار هم قرار گيرند. «است» انتخاب نام هشياري است زيرا تاكيد ميكند چيزي اينگونه است، اتفاقي اينگونه رخ داده است و ثبات، پذيرش و قطعيت در اين فعل نهفته است كه ما بر صحنه تماشايش ميكنيم.