هر دو نخستوزير به باراك اين اجازه را دادند كه براي ضربه زدن نقشه را پيش ببرد. ايدههاي زيادي پيش رو قرار گرفت: يك هواپيماي اسراييلي يا حتي يك ماهواره در جايي در عراق، ترجيحا بغداد، به زمين بخورد و منتظر باشند تا صدام براي ديدن لاشههاي آن بيايد و سپس همراه با او همراهانش منفجر شود؛ يك شركت پوشالي در اروپا درست شود كه به صدام يك استوديوي تلويزيوني جديد بفروشد كه از طريق آن سخنرانيهايش براي ملت پخش شود، اين استوديو مجهز به تجهيزاتي ميشد كه براي اسراييل هم پخش ميشد و زماني كه چهرهاش بر روي صفحه تلويزيون است استوديو منفجر ميشد؛ در يك بقعه متعلق به يكي از رفقاي انقلابياش بمبي كار گذاشته ميشد و زماني كه صدام در برابر بقعه ايستاده است منفجر ميشد.- همچنين طرحهاي زيادي بود تا ديكتاتور عراق را از سلطه به زير بياورند.
در پايان تصميم بر اين شد كه صدام را تنها در يك مكان در خارج از بغداد كه بهشدت محافظت ميشود و در جايي كه مطمئن شوند كه خودش هست نه بدل وي، بزنند . اين مكان ميتواند در قبرستان خانوادگي او در تكريت باشد و در زماني كه تشييع جنازه يكي از دوستان نزديك به او است. آن شخص ميتواند عمويش خيرالله تلفح، مردي كه او را بزرگ كرده و خيلي هم مريض بود، باشد.
اسراييليها درمان «تلفح» در اردن را از نزديك رهگيري ميكردند و منتظر خبر مرگش بودند. اما او به زندگي چسبيده بود بنابراين تصميم بر اجراي يك نقشه جايگزين شد. موساد به جاي تلفح، نقشه زدن بارزان التكريت، سفير عراق در ايالات متحده را جايگزين كرد.
كماندوهاي سايرت متكال با هليكوپتر به تكريت پرواز ميكردند، هليكوپتر در فاصله دورتر از قبرستان بر زمين مينشست سپس كماندوها با جيپهايي كه دقيقا شبيه جيپهايي كه ارتش عراق استفاده ميكرد بود اما در واقع مجهز به يك سيستم ويژهاي بود كه سقف آن كنار ميرفت و موشك هدايت شونده بيرون ميآمدند، به سمت قبرستان ميرفتند. زماني كه صدام در تشييع جنازه حضور مييافت آنها موشكها را شليك ميكردند و او را ميكشتند.
اگر اين نقشه با موفقيت به اجرا در ميآمد، بسياري از آنها معتقد بودند كه اهود باراك رييس ستاد وارد سياست و با بخت بسياربالا نامزد نخستوزيري ميشد. اين امر براي فردي كه از دوران جواني و زماني كه ستوان بود به دنبال بزرگي بود، بسيار طبيعي بود.
سايرت متكال در اردوگاه آموزشي زيلم واقع در صحراي نگف، مدلي از قبرستان خانوادگي صدام حسين را ساخته بودند و عمليات را تمرين ميكردند. در 5 نوامبر سال 1992، زماني كه آنها آماده بودند، ارشدترين افسر ايدياف براي نگاه كردن مشق نظامي آمد. تيم ضربه با موشكها همراه با اعضاي واحد اطلاعات و كاركنان ستاد كه نقش صدام و همراهانش را بازي ميكردند، در موقعيت قرار گرفتند.
اما افراد موشك زن به خاطر نقصهاي جدي نقشه و خستگي ناشي از تمرينهاي طولاني، آنچه را كه بايد عمليات فرضي جنگي ميشد را فراموش كرده بودند و سربازي كه نقش صدام را بازي ميكرد فكر كرده بود عمليات واقعي جنگي است و در ميان تودههاي نامريي كه در واقع به جاي سربازان زنده مانكنها بودند پيچ و تاب ميخورد. امور آنقدر بد سازماندهي شده بود كه يك واژه رمز، «تاكسي را بفرست» هم براي عمليات واقعي و هم براي عمليات فرضي استفاده شده بود.
فرمانده نيرو با اين اعتقاد كه اين عمليات فرضي جنگي است دستور «تاكسي را بفرست» را داد. اما فرمانده جيپهاي موشك زن فكر كرده بود كه عمليات واقعي جنگي شروع شده است. او دستور داد «موشك اول را بفرست» و يكي از افرادش دگمه را فشار داد و موشك هدايت شونده به سمت هدف رفت. زماني كه او نزديك رفت متوجه شد اشتباهي رخ داده و بنا به گفته برخي از شاهدان او فرياد كشيد، «اين چيه؟ من نميفهمم چرا عروسكها تكان ميخورند؟»
اما ديگر خيلي دير شده بود. موشك درست در وسط همراهان نشست. چند ثانيه بعد، دومين موشك چند صد يارد آن طرفتر بر زمين خورد اما تقريبا هيچ خرابي به بار نياورد، چون تمام افراد در ناحيه مورد هدف بر روي زمين خوابيده بودند كه يا مجروح شده بودند يا مرده بودند. فرمانده متوجه شد كه اشتباه وحشتناكي رخ داده است. او فرياد كشيد، «آتشبس!» «آتشبس!» تكرار ميكنم: «آتش بس!»
پنج سرباز كشته شده بودند و ديگراني كه در ناحيه مورد هدف بودند مجروح شده بودند.
شرمآورتر آنكه آن فردي كه نقش صدام را بازي ميكرد در ميان افرادي بود كه فقط مجروح شده بودند.اين رخداد سبب يك توفان سياسي و مشاجره زشتي ميان باراك و ديگر ژنرالهايي كه مسوول بودند شد.
اتفاق زيلم به نقشه ترور صدامحسين پايان داد. بعدها مشخص شد كه برخلاف انتظار باراك وآن فرضي كه صدام بعد از عمليات توفان صحرا به دنبال دستيابي به سلاحهاي هستهاي است، اصلا نبوده است.
در هر صورت اسراييل در آن زمان با دشمنان تازهاي مواجه شده بود كه خيلي خطرناكتر از صدام بودند.
پايان فصل بيستم
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است
نه اعتقاد مترجم و روزنامه
اعتماد: فصل بيستم كتاب «برخيز و اول بكش» به موضوع هستهاي شدن عراق در دوران صدام ميپردازد. روزنامه اعتماد فقط با قصد نشان دادن خباثت اسراييل، به انتشار اين فصل ميپردازد.