ديگران
حسن لطفي
مرد غريبهاي كه از سر اتفاق همراهم ميشود، تمام نيمساعتي كه با هم هستيم، درباره ديگران صحبت ميكند؛ ديگراني كه بيشتر از آن كه آدم باشند شبيه موجودات عجيب و غريبي هستند كه در فيلمهاي تخيلي
ديده ميشوند.
منظورم فيلمهايي مثل ديگران ساخته آلخاندرو آمنابار (كارگردان خلاق اسپانيايي) نيست چراكه شخصيتهاي اين فيلم، آدمهايي هستند كه مردهاند. خودشان هم نميدانند كه در دنياي مردگان
قدم ميزنند.
اما آدمهايي كه مرد همراهم از آنها حرف ميزد و از آنها گلايه ميكرد، حي و حاضرند و در دنياي زندگان قدم ميزنند، بيشتر شبيه شخصيتهاي رمان ربايندگان جسد نوشته والتر باردين فيني هستند.
رماني كه سالها است مورد استفاده فيلمسازاني همچون دان سيگل، فيليپ كافمن و.... قرار گرفته است.
شخصيتهاي اين آثار پوسته انساني دارند و نگاهشان كه ميكني هيچ فرقي با بقيه آدمها ندارند. اما داستان را كه دنبال كني متوجه ميشوي موجوداتي هستند كه از دنياي ديگري پا به زمين گذاشتهاند و براي آنكه شناخته نشوند در پوست آدميزاد
فرو رفتهاند.
مرد غريبه بيآنكه اهل فيلم و رمان باشد به كساني كه باعث دلخورياش شده بودند اينطور نگاه ميكرد. معتقد بود عدهاي نقاب آدمها را به چهره زدهاند. اگر آدم بودند پي اذيت و آزار ديگران نبودند.
نگاه قطعي و صفر و يكش چندان به دلم نمينشيند. نميتوانم مثل او با ديدن اتوبوسي كه وسط خيابان توقف كرده تا مسافرانش را پياده كند پنبه همه
آدمها را بزنم.
البته مرد همراهم بيشتر از راننده اتوبوس در بين كساني كه اتومبيلشان را توي ايستگاه اتوبوس پارك كرده بودند پي ربايندگان جسد بود. معتقد بود اگر آدم بودند به جاي رفع مشكل خودشان به پرهيز از مزاحمت براي ديگران فكر ميكردند.
اتومبيلشان را جايي پارك ميكردند كه راننده اتوبوس مجبور شود خيابان را بند بياورد و باعث اعتراض
ديگران شود.
حرفهايش كه تمام شد انگار سبك شده باشد، تعريفش از ديگران به واقعيت نزديكتر شد. ديگر مرا به ياد ربايندگان جسد يا بهتر بگويم ربايندگان جسم
نميانداخت.
ميگفت همه وقتي خلافي ميكنند بايد از آنها بپرسي چرا؟ ميگويند ديگران ميكنند، من هم روش! نميدانم آن مرد آمارش را از كجا گرفته بود كه با قطعيت تمام همه خلافكاران را در آن ليست قرار ميداد. اما شايد شما هم مثل من بر اين باور باشيد كه خيليها براي توجيه خلافي كه ميكنند خودشان را پشت سر ديگران
قرار ميدهند.