شهريار| دلها كه آرزوي امام رضا كنند
گويا زيارت علي مرتضي كنند
چون زنگ كاروان دل عشاق ميطپد
چون زائران روانه به دارالرضا كنند
در حسرت طواف تو اي آشيان قدس
دلهاي پر شكسته، چه پرها كه وا كنند
مردم به پيك آه پيايي پيادگان
آتش سوار مركب باد صبا كنند
آنجا طلاي گنبد و گلدسته كيمياست
وز كيمياي آن مس قلبت طلا كنند
يك كاروان شوق به سوداي مشهدند
كآن صحن را به شور و نوا نينوا كنند
چاوش اگر به اهل قبور اين صلا دهند
خيزند مردگان و قيامت به پا كنند
ما را جواب كرده طبيبان و ميرويم
آنجا كه دردها به دعايي دوا كنند
فرض است اين زيارت و بايد ادا به وقت
اهل خدا فريضه نشايد قضا كنند
تا بازگشت قافله چشمان در انتظار
كز كيمياي گرد رهش توتيا كنند
نامرد جيفه خوار مرادي نميدهد
آنجا برو كه حاجت مردان روا كنند
با واصلان ذوق و صفا گو خداي را
با خستگان عشق و وفا هم دعا كنند
بيگانه را كجا خبر از لذت حضور
اينها حكايتي است كه با آشنا كنند
سوداي اهل بيت دهد سود عاقبت
سوداگران، معامله گو با خدا كنند
زان لعل و خط بيار، نباتي و مصحفي
تا اهل دل مصالحه با ماسوا كنند
با دوست عرضه كن تو تقاضاي شهريار
بگذار دشمنان همه روي و ريا كنند